هوتن شکیبا: عاشق چارلی چاپلینم

منبع: برترین ها

141

1398/6/11

16:21


بازیگر برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مرد از جشنواره سی‌وهفتم فیلم فجر به تازگی نسخه صوتی یک کتاب را به بازار عرضه کرده است.

خبرآنلاین: هوتن شکیبا حالا دیگر هم در سینما، هم در تئاتر و هم در تلویزیون نام ناشناخته‌ای نیست. با سیمرغی که با اولین حضور جدی سینمایی‌اش به کارنامه خود افزود، شکیبا حالا یکی از بازیگران مطرح و شناخته شده سینمای ایران است که در تلویزیون هم طرفداران خاص خود را دارند و احتمالا خیلی‌ها این روزها منتظر آغاز «فوق لیسانسه‌ها» با بازی شیرین این بازیگر هستند. بهانه این گفت‌وگو که پوریا عالمی با هوتن شکیبا در پادکست رادیو گوشه انجام داده اما نه بازیگری هوتن شکیباست و نه صداپیشگی‌اش. او ماه گذشته کتاب «مغازه خودکشی» نوشته ژان تولی را خواند و آن را به صورت کتاب صوتی به بازار عرضه کرد تا طرفدارانش را به خواندن کتاب هم تشویق کند. گفت‌وگویی که البته به بحث‌های صداپیشگی و بازیگری او هم کشیده می‌شود و هوتن شکیبا از اسطوره‌اش در دنیای بازیگری می‌گوید.

هوتن شکیبا: عاشق چارلی چاپلینم

یک بحث کلی وجود دارد که کتاب را باید خواند نباید شنید؛ همان بحثی که با اقتباس از کتاب‌ها در فیلم و سریال هم موافق نیست. تصویر ذهنی تو از این موضوع چیست؟

به نظرم موارد این‌چنینی خیلی باید و نبایدی نیست. هر کدامشان فضایی برای خود ایجاد می‌کنند ذهن من ممکن است فضای دیگری تصویر کند. مثلا همین «مغازه خودکشی»، مغازه را طور دیگری تصویر می‌کند، شکل آدم‌ها را طور دیگری تصور می‌کند. وقتی این کتاب تبدیل به فیلم می‌شود، من ذهنیت یک کارگردان را درباره آن می‌بینم و وقتی تبدیل به کتاب صوتی می‌شود، من به عنوان شنونده تصور صدایی هوتن شکیبا را از این رمان می‌بینم. به نظرم این خیلی اتفاق بدی نیست و هر کدام جای خودش را دارد.

وقتی از تو دعوت شد که این کتاب را بخوانی، به این فکر نکردی که اصلا چرا باید وارد کتابخوانی شوی؟ تو بازیگر هستی مخاطبت را در سینما و تلویزیون داری و مهمتر از همه مخاطب جدی‌ات را در نمایش و تئاتر داری. نهراسیدی از اینکه قضاوتت کنند و بگویند اصلا هوتن چرا کتاب خوانده و بعد چرا اینطور خوانده؟

این ترس برای هر کاری هست و اگر قرار باشد به آن اهمیت بدهیم هیچ کاری نباید انجام بدهیم. من چون تجربه‌های کوچکی در زندگی‌ام داشتم، صدا و صداپیشگی کلا دوست دارم. اتفاق افتاده قصه‌های کوتاهی خواندم و ظاهرا هم مورد استقبال قرار گرفته. یعنی آن تجارب کوتاه هم باعث شده یک مقدار اعتمادبنفس برای این تجربه بزرگتر پیدا کنم و از طرفی هم می‌گویم اگر صدنفر هم به خاطر من کتابی را بشنوند، اتفاق خوبی است.

اگر صد نفر به خاطر تو کتاب را نشنوند چطور؟

تلاش می‌کنم تعداد آنهایی که به خاطر من کتاب را می‌شنوند بیشتر شود. آنهایی هم که به خاطر من نمی‌خواهند بشنوند، بروند کتاب را بخوانند.

تو یک صدای خاص داری و توانایی خوبی در مدیریت صدایت داری. در نقش‌هایی که ایفا کردی به کاراکتر اضافه کردی و به خصوص با صدایت به او هویت و شخصیت دادی. یک عروسک خیلی محبوب را در مجموعه «کلاه قرمزی» صداپیشگی کردی.

دو تا. دیبی و خونه بغلی

خونه بغلی خیلی گل نکرد.

متاسفانه چون یک سال بیشتر نبود و ادامه نداشت.

و در نمایش‌های الیور تویست و بینوایان با همه انتقادهایی که به آنها می‌شد اهمیت نقش تو در آن دو نمایش این بود که آواز می‌خواندی. این تجربه‌ها را به عنوان یک بازیگر چطور کنار هم قرار دادی؟

به عنوان یک بازیگر تمام لذتم این است که بتوانم تجربه جدید کسب کنم. این کارهای موزیکال هم برای من تجربه جدیدی بود. شاید اولین بار که اولیور تویست به من پیشنهاد شد، من گفتم من که خواننده نیستم. ولی آنها به نمایش دیگری اشاره می‌کردند که در آن یک تیکه کوتاه می‌خواندم. من گفتم آن تجربه با با ارکستر خواندن خیلی فرق می‌کند و برای همین هم شرط گذاشتم که حتما یک مربی آواز بیاید و من چک بشوم و اگر اوکی صددرصد داد من به پروژه اضافه شوم. خدارا شکر این اتفاق افتاد و الان هم خیلی خوشحالم که آن را تجربه کردم. در نسخه‌هایی که دیده بودم مدام احساس می‌کردم یک کاراکتری هست که یک نقشی را ایفا می‌کند و بعد موقع خواندن تبدیل به یک خواننده می‌شود. نه همه جا ولی خیلی جاها این را دیدم و من این را دوست نداشتم چون می‌گفتم همان کاراکتر باید این را بخواند.

به «مغازه خودکشی» برسیم. ژان تولی یک نویسنده است که قبل از اینکه نویسنده شود طراح و کاریکاتوریست بوده. یک جمله جالب دارد که می‌گوید من وقتی نتوانم یک شخصیت را بنویسم، شروع به طراحی می‌کنم و بعد از طراحی آن شخصیت می‌توانم آن را بنویسم. فکر می‌کنم این یک امکان خوب است که احتمالا همه نویسنده‌ها ندارند، از سوی دیگر ما وقتی «مغازه خودکشی» را می‌خوانیم با یک دکوپاژ سینمایی هم روبه‌رو هستیم. نظر تو چیست؟

واقعا وقتی رمان را می‌خوانید خیلی تصویرسازی خوبی دارد. فضای مغازه خیلی با جزئیات گفته شده و مدام به مرور تکمیل شده و آدم‌ها را تو یواش یواش می‌شناسی و با آنها روبه‌رو می‌شوی و این حس کاریکاتورها در تمام طول کتاب همراه خواننده است. رمان خیلی دیوانه‌ای است. دیوانه خوب. و به نظرم هر کسی که بخواهد این را به یک نمایشنامه یا فیلمنامه تبدیل کند باید دیوانه‌بازی بیشتری در آن به کار ببرد. ما در ضبط کتاب تلاش کردیم خیلی این اتفاق نیفتد که ذهن شنونده را خیلی نبندیم که راحت آن را تصور کند ولی وقتی داری یک کتاب را به فیلم تبدیل می‌کنی تصویر را می‌سازی و تخیل را مدام محدودتر می‌کنی. به نظرم وقتی موقعیت تو این است و برای همین باید درخور کتاب خیال‌پردازی کنی.

شاید نگاه تصویرگری که در ذهن ژان تولی وجود داشته باعث شده که همه کتاب‌هایش سریع به تصویر تبدیل شوند. یا فیلم شوند یا انیمیشن. یعنی اصلا انگار نوشته که فوری فیلم شود و شاید از نظر اقتصادی روی آن حساب کرده.

یک نکته جالب هم وجود دارد آن هم این است که ایده «مغازه خودکشی» از آنجایی آمده که ژان تولی می‌گوید یک شاعری یک سری شاگرد داشته که آنها هم شعر می‌گفتند. یک شعری برای استادشان به اسم «مغازه خودکشی» می‌گویند و ژان تولی وقتی با آن برخورد می‌کند خیلی مجذوب این اسم می‌شود و جرقه این کتاب از آنجا می‌خورد و ابایی هم از بیان این نکته نداشته.

اینطور نبوده که پنهانش کند. دیده شده وقتی می‌گویند گرته‌برداری شده؛ می‌گویند ما اصلا آن را ندیدیم!

همیشه هم لو می‌روند. نمی‌دانم چرا همان ابتدا نمی‌گویند خودشان را راحت کنند؟

در یک گفت‌وگو از تارانتینو می‌پرسند فلان تصویر فیلمت را از سینمای دهه فلان گرته برداشتی، می‌گوید من دقیقا آن را دزدیدم. مصاحبه‌کننده می‌گوید یعنی الهام گرفتید. می‌گوید نه. من عینا همان صحنه را برداشتم و اینجا استفاده کردم چون دوستش داشتم. و این انتقادی است که گاهی به تارانتینو می‌گیرند که به تصاویر سینمای کلاسیک گاهی وابسته است. او این را به عنوان یک شاخصه در کارش اعلام کرده و مدام هم پررنگ‌ترش می‌کند.

قطعا هر هنرمندی از اطرافش تاثیر می‌گیرد. این اطراف یعنی فیلم‌ها و نمایش‌هایی که دیده، نمایشگاههای نقاشی‌ای که رفته و خیلی موارد این مدلی روی او تاثیر می‌گذارد که ممکن است گاهی آدم نداند این تاثیر از کجا می‌آید و بعضی جاها هم متوجه می‌شود. مثلا من خودم خیلی جاها در بازی‌ام می‌گویم اِ، چارلی چاپلین! چون چارلی چاپلین را خیلی دوستش دارم و برایم اسطوره است و اصلا من لذت می‌برم که یک فرصتی داشته باشم که بتوانم آن را کپی کنم. چارلی چاپلین را هرچقدر هم من بخواهم کپی کنم به هر حال از فیلتر هوتن شکیبا رد می‌شود و به یک چیز سومی تبدیل می‌شود و این گرته‌برداری اصلا چیز بدی نیست. وقتی یک چیزی خوب است آدم می‌تواند از آن استفاده درست کند و این خوب است.

اینکه آدم در یک جایی ریشه داشته باشد خوب است عیب کار این است که اعلام کنیم جهان با من شروع می‌شود. درباره «مغازه خودکشی» تا بیش از نیمی از کار به صورت خوانش تخت پیش رفتی و بعد به این نتیجه رسیدید که برای شخصیت‌ها تیپ ایجاد کنید. از این تغییر دوباره چه تجربه‌ای داری؟

این کار برای ما زحمت دوباره و سه‌باره شد ولی چون فکر می‌کردیم کار درستی است انجامش دادیم. به نظرم برای هر کتاب باید طراحی مخصوص به آن اتفاق بیفتد با سلیقه خودمان. اول خواستیم کتاب را تخت بخوانیم که ذهنیتی به مخاطب ندهیم ولی بعد دیدیم یک جاهایی دیالوگ بین کاراکترها آن قدر زیاد است شاید تماشاچی اذیت شود. دوم اینکه این تخت بودن باعث می‌شد طنازی کاراکترها گرفته شود. ما سعی کردیم در میانه حرکت کنیم.

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو