ستاره | سرویس فرهنگ و هنر - به نظرتان کتابی درباره زندگی نوشته فیلسوفی بدبین و منفیگرا چگونه محتوایی دارد؟ «آرتور شوپنهاور» جهانی را که در آن زندگی میکرد، بدترین جهان ممکن میدانست و سیاه بودن فلسفه شوپنهاور زبانزد عام و خاص است. با این وجود او هرگز یک فیلسوف ناامید نبود و در برابر مشکلات مقاومت را بهترین راه میدانست. «در باب حکمت زندگی» از معروفترین آثار اوست که مخاطب را از یأس فلسفی و ناامیدی خارج میکند، او را از سردرگمی نجات میدهد و کمک میکند به زندگی سعادتمند دست بیابد. ادامه مطلب را بخوانید تا با کتاب در باب حکمت زندگی و جزئیات آن بیشتر آشنا شوید.
اگر مطالعه بخشی از این مطلب مدنظر شماست، از طریق فهرست موضوعی زیر آن را بیابید.
- بررسی فنی کتاب در باب حکمت زندگی
- بررسی محتوای کتاب در باب حکمت زندگی
- درباره نویسنده کتاب
- برشهای خواندنی از متن کتاب
- جملات فلسفی زیبا از کتاب
بررسی فنی کتاب در باب حکمت زندگی
لحن کتاب مثل بقیه آثار شوپنهاور روان و ساده است، در عین حال محتوای غنی فلسفی دارد، بهگونهای که حجم انبوه از اطلاعات را در صفحاتی بهنسبت کم ارائه میدهد.
در باب حکمت زندگی نخستینبار در تیرماه سال ۱۳۸۸ به همت انتشارات نیلوفر، با ترجمه محمد مبشری و در ۲۸۰ صفحه به بازار کتاب ایران آمد. ترجمه فارسی این کتاب خوشخوان و همهفهم بوده و در شش فصل «تقسیمبندی موضوع/ درباره آنچه هستیم/ درباره آنچه داریم/ درباره آنچه مینماییم/ اندرزها و اصول راهنمای عمل/ درباره تفاوتهای سنین گوناگون» تدوین شده است.
بررسی محتوای کتاب در باب حکمت زندگی
شوپنهاور عقیده دارد انسان باید شخصیتش را بر پایه خودش بسازد و درون خود را غنی کند. انسانی که از لحاظ درونی غنی باشد، دیگران را تهی مییابد و چیزهایی که افراد عادی را ارضا میکند برای او سطحی و پوچ است. انتخاب چنین فردی تنهایی و دوری از جمع است، چراکه اگر انسان از نظر ذهنی غنی باشد و آرامش و فراغت داشته باشد؛ زندگی آرام، باقناعت و بدون درگیری خواهد داشت.
شوپنهاور در فصل «درباره آنچه داریم» بر فلسفه اپیکور تکیه کرده و نیازهای انسان را تقسیمبندی میکند. او میگوید انسانِ نیازمند، به جمعآوری ثروت میاندیشد چون فکر میکند نیازهایش با ثروت بر طرف میشود. در صورتیکه برای زندگی سعادتمند باید به داشتههایش به چشم حفاظ در برابر بلایای طبیعی و نه بعنوان وسیله مهیا ساختن لذات نگاه کند.
موضوع فصل «درباره آنچه مینماییم» جایگاه انسان در نظر دیگران و دیدگاه افراد دیگر درباره شخص است. به باور شوپنهاور، آنچه هستیم بیشتر از آنچه مینماییم موجب سعادتمان میشود اما ضعف خاصی در سرشت انسان وجود دارد که باعث میشود همه ما بدون استثنا برای نظر دیگران در مورد خود، اهمیت بیش از اندازه قائل باشیم؛ درحالیکه تصور آنها در سعادتمند بودن ما اثری ندارد.
نویسنده فصل «اندرزها و اصول راهنمای عمل» را به چهار بخش «اندرزهای عمومی»، «اندرزهایی در خصوص رابطه ما با خویش»، «رابطه ما با دیگران» و «رابطه ما با زندگی و سرنوشت» تقسیم میکند و در هر کدام به ابراز نظریات فلسفیاش میپردازد.
شوپنهاور در فصل انتهایی «درباره تفاوتهای سنین گوناگون» مینویسد تفاوت اساسی میان جوانی و پیری این است که در جوانی زندگی را و در پیری مرگ را پیش رو داریم. سپس میپرسد که کدام یک دشوارتر است و آیا بهتر نیست که آدمی زندگی را پشت سر گذاشته باشد تا اینکه در پیش رو داشته باشد؟ اگر در زمان خود به زندگی فکر کرده باشیم مزیت مرگ و زندگی برایمان به یک اندازه خواهد شد.
شاید دوست داشته باشید: واقعیت زندگی چیست؟
درباره نویسنده کتاب
در سال ۱۸۰۹ درحالیکه قبلاً تحصیل در رشته پزشکی و رشته علوم طبیعی را ناتمام رها کرده بود، به فلسفه علاقهمند شد. در سال ۱۸۱۳ نوشتن رساله دکتریاش با موضوع «ریشههای چهارگانه اصل سبب کافی» را آغاز کرد و در سال ۱۸۱۹ آن را به پایان برد. در سال ۱۸۲۲ بعنوان استاد فلسفه در دانشگاه برلین استخدام شد. چون از هگل متنفر بود، ساعات تدریسش را با ساعات کلاس درس هگل در یک زمان قرار داد. دانشجویان از کلاسهای درس شوپنهاور استقبال نکردند. پس از دو ترم کار تدریس در دانشگاه را رها کرد و دلیل موفق نبودنش را هگل اعلام کرد.
شوپنهاور که ارث و میراث زیادی برایش باقی مانده بود، بدون نیاز به شغل آکادمیک در رفاه کامل به مطالعه و نگارش کتب فلسفی پرداخت. در دنیای فلسفه تنها برای کانت احترام قائل بود و پس از آشنا شدن با عقاید بودا به دین بودایی متمایل شده بود. در اتاق کارش دو مجسمه برنزی یکی از کانت و دیگری از بودا وجود داشت. این فیلسوف سالها در برلین زندگی میکرد تا اینکه در سال ۱۸۳۱ وبا در این شهر فراگیر شد. او از ترس بهخطر افتادن سلامتیاش به فرانکفورت رفت و تا پایان عمر در همان شهر زندگی کرد.
سبک زندگی آرتور شوپنهاور با بسیاری از فیلسوفان آلمان متفاوت بود. شوپنهاور به کسی اعتماد نمیکرد و در اتاق خوابش سلاحی پنهان کرده بود. او ازدواج را مسئولیتی احمقانه میدانست و هرگز ازدواج نکرد. به آرایشگاه نمیرفت، چون میترسید که آرایشگر گلویش را با تیغ ریشتراشی ببرد. شوپنهاور همیشه با ناشران آثارش دعوا داشت و آنان را متهم میکرد که در نشر آثار او کوشش کافی را انجام نمیدهند. از فیلسوفان آلمان و بخصوص هگل و فیشته متنفر بود و هروقت میتوانست به آنها بد و بیراه میگفت. دوستان کمی داشت و در سالهای پایانی زندگی، سرگرم شدن با سگش را به معاشرت با انسانها ترجیح میداد.
روز ۲۱ سپتامبر ۱۸۶۰ بطور ناگهانی موقع خوردن صبحانه از دنیا رفت درحالیکه از نظر ظاهری سالم به نظر میرسید.
مهمترین آثار شوپنهاور کتابهای «درباره ریشههای چهارگانه اصل سبب کافی» (۱۸۱۳)، «درباره دیدن و رنگها» (۱۸۱۶)، «جهان چونان اراده و تصور» (جلد اول ۱۸۱۹) و (جلد دوم ۱۸۴۷)، «درباره اراده در طبیعت» (۱۸۳۶) و «دو مسئله اساسی فلسفه اخلاق» (۱۸۴۱) هستند.
فلسفه شوپنهاور فلسفه ممتاز هنر و فلسفه ترجیح داده شده هنرمندان تلقی میشود. این فلسفه بر اندیشمندان بسیاری تأثیر گذاشت و در افکار و عقاید آنها نفوذ کرد. لئو تولستوی نویسنده جنگ و صلح عقیده داشت:«شوپنهاور نابغهترین انسانهاست»(سال ۱۸۶۹ در نامه به آفاناسی فل). از افرادی که تحت تأثیر شوپنهاور قرار گرفتند میتوان به آلبرت اینشتین، زیگموند فروید، کارل گوستاو یونگ، خورخه لوئیس بورخس، ساموئل بکت، موریس مترلینک، فردریش نیچه، کارل پوپر، مارسل پروست، ژان پل سارتر، لئو تولستوی، ریشارد واگنر، لودویگ ویتگنشتاین، دیوید هربرت لارنس، توماس مان، توماس هاردی، هرمان هسه، اروین شرودینگر، ایوان تورگنیف و لئون تروتسکی اشاره کرد.
شاید دوست داشته باشید: تفاوت علم و فلسفه چیست؟ ۹ تفاوت اساسی در مفهوم و تعریف
برشهای خواندنی از متن کتاب
ذهنشان خالی است و در نتیجه پذیرای هیچ چیز دیگری نیست. اینها به عالیترین لذتها که لذتهای ذهنی است دسترسی ندارند و بیهوده میکوشند تا لذتهای فرّارِ حسی را که مستلزم وقت کم، اما پول زیاد است و آن را گاهی بر خود روا میدارند، جانشین آن لذتهای دیگر کنند و سرانجام، اگر بخت یاری آنان را کند، حاصل زندگیشان این خواهد بود، که تَل بزرگی از پول را، یا برای افزودن، یا برای به باد دادن، به وارثین خود واگذارند. بنابراین، چنین زندگانیای که با قیافهای جدی و حالتی حاکی از اهمیت سپری شده باشد به همان اندازه ابلهانه است که زندگانی کسانی که نمادش کلاه زنگولهدار است [دلقکان].
تا زمانی که فرجام واقعهای خطرناک نامعلوم است، تا وقتی که هنوز این امکان هست که ورق برگردد که عاقبت کار نیکو شود، نباید به نومیدی اندیشید، بلکه فقط به مقاومت، چنانکه وقتی لکهای آبی در آسمان ابری میبینیم، نباید از بهبود هوا ناامید شویم. باید چنان رفتار کرد که اگر جهان نیز بر سر ما ویران شود، ما متزلزل نخواهیم گشت.
بیشتر بخوانید: جملات ناب و سنگین
جملات فلسفی زیبا از کتاب در باب حکمت زندگی
★★★★★★
امساک در خوردن، سلامت بدن را تضمین میکند و امساک در معاشرت، سلامت روان را.
★★★★★★
لابرویر میگوید: همه مشکلات ما ناشی از این است که نمیتوانیم تنها باشیم.
★★★★★★
زندگی آدمی مانند بازی تخته نرد است: اگر تاس چنانکه مایلیم ننشیند، ناچاریم با عددی که برحسب تصادف آمده است چنان هنرمندانه بازی کنیم تا نتیجه بهتر شود.
★★★★★★
زندگی مانند بازی شطرنج است: ما نقشهای میریزیم، اما اجرای آن مشروط به حرکتهایی است که رقیب به دلخواه میکند. این رقیب در زندگی، «سرنوشت» است.
★★★★★★
معاشرت با جمع صد فرد نادان، مانند معاشرت با یک فرد عاقل نیست.
★★★★★★
غالب مردم بالاترین ارزش را برای نظر دیگران قائلاند و دغدغه آنها بیشتر نظر دیگران است تا آنچه در فکر خودشان میگذرد.
★★★★★★
آدمی هرچه در درون خود بیشتر مایه داشته باشد، از بیرون کمتر طلب میکند.
★★★★★★
انسانهای وحشی یکدیگر را میخورند و انسانهای متمدن، یکدیگر را فریب میدهند.
★★★★★★
هرکس که تنهایی را دوست نمیدارد، دوستدار آزادی هم نیست، زیرا فقط در تنهایی آزادیم.
بیشتر بخوانید: جملات زیبا از بزرگان؛ آموزنده ترین سخنان
سخن پایانی
مطالعه کتاب در باب حکمت زندگی به همه کسانی توصیه میشود که به وسعت نگاهشان در این جهان و پرهیز از زندگی سطحی اهمیت میدهند.
دیدگاه شما چیست؟ با ما همراه باشید و از طریق ارسال نظر بنویسید کتاب در باب حکمت زندگی را خواندهاید یا قصد مطالعه آن را دارید؟
اگر این کتاب را خواندهاید، آیا هنوز شوپنهاور را بدبین میدانید یا آنکه واقعبین بودن او را قبول دارید؟
و اگر قصد مطالعه در باب حکمت زندگی را دارید، آیا این مطلب برایتان مفید بود و شما را به مطالعه تشویق و ترغیب کرد؟