فرهنگ و اقتصاد چه ارتباطی با هم دارند؟

منبع: گهر

97

1398/6/26

12:51


اقتصاد و فرهنگ یکی از مهمترین موضوعات در هر کشوری می باشد. بسیاری از محققان و جامعه شناسان معتقدند که میان اقتصاد و فرهنگ رابطه ای قوی وجود دارد. برای آشنایی با رابطه فرهنگ و اقتصاد این بخش گهر را بخوانید. در ادامه مطالبی در مورد اقتصاد و فرهنگ و ارتباط اقتصاد و فرهنگ می خوانید.

فرهنگ و اقتصاد چه ارتباطی با هم دارند؟

www.gahar .ir 26.06.98 5 فرهنگ و اقتصاد چه ارتباطی با هم دارند؟

فرهنگ و اقتصاد

در تفاوت انسان با حیوان اولین متغیری که به ذهن بشر متبادر گشت سخن گفتن بود و برای همین انسان را حیوان ناطق دانستند اما با گذشت زمان متوجه تفاوتهای بیشتری در انسان شده اند و عقل، هوشمندی، خلاقیت و درک عواطف از تمایزات خاص انسان با حیوان گشت. استاد مطهری تفاوت انسان با حیوان را در دو ناحیه بینشها و نگرشها یا بعبارت دیگر آگاهیها و خواسته ها می بیند. (مطهری، ص۶) انسان در زندگی خود از تمام استعدادها و توانایی ها در جهت راحت تر شدن زندگی و غلبه بر طبیعت و رفع خطرات و آسیبها بهره می جوید و شیوه ای بسیار متفاوت از حیوانات زندگی می کند که به تمام آن فرهنگ گفته می شود. بعبارت دیگر زندگی انسانی یعنی فرهنگ او و فرهنگ هر انسانی یعنی شیوه زندگی او در باورها و رفتارها چه فردی و چه جمعی. از این حیث انسان یک کلّ نظام یافته است که در ابعاد مختلف زندگی خود پیرامون فرهنگ مطالعه می شود.

معمولا در پاسخ به سوال زندگی انسان از چه ابعادی تشکیل شده، گفته می شود سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، علمی، اجتماعی که مجموعه این عوامل در کنار هم شاکله زندگی شخصی و اجتماعی انسان را درست می کنند. اما از آنجایی که این ابعاد در زندگی انسان پیاده می شود و انسان یکی است پس باید اشتراکاتی میان آنها باشد زیرا چگونه انسان می تواند عنوان کند که در حین غذا خوردن درگیر هیچ مسئله فرهنگی نبوده یا مثلا با توجه به درآمد پایینش از کالاهای فرهنگی گران استفاده نمی کند؟ بطور قطع سیاست، اقتصاد، پیشرفتهای علمی، اجتماع و فرهنگ نه تنها تحت تاثیر یکدیگر هستند بلکه در بسیاری مواقع همپوشانی نیز دارند.

البته با نگاهی به تعاریفی که از فرهنگ داده شده و جامعیت مسائل فرهنگی در تمام ابعاد زندگی انسان، باید شأن دیگری در رابطه فرهنگ با ابعاد زندگی انسان قائل شد. فرهنگ مجموعه ای از بینش ها و کنش ها، معقولات و محسوسات، اعتقادات و رفتارها در طول تاریخ یک جامعه است که از نسلی به نسل دیگر در همان جامعه منتقل می شود. در این تعریف هم سنت های ملی و قومی یک عده از مردم می گنجد و هم آداب و عقاید دینی که در دو بعد بینش ها و رفتارها ظهور می یابد. فرهنگ هر انسان در برخورد انسان با خود، خدا، طبیعت و جامعه انسانی بوجود می آید و فرهنگ هر جامعه نیز در برخورد جامعه با طبیعت و جوامع دیگر بوجود می آید.

با معلوم شدن جامعیت فرهنگ در زندگی انسان به بُعد دیگری در زندگی انسان می پردازیم که همان اقتصاد است. اقتصاد شامل همه فعالیتها و معادله هایی است که مربوط به معیشت و زندگی مادی انسان می شود. در حقیقت مدیریت منابع در جهت برآورده ساختن نیازها و خواسته های مادی انسان را اقتصاد گویند که شکلهای گوناگونی از آن را در جوامع ابتدایی و کنونی می یابیم. با رشد جمعیت، شهرنشینی و مشکلات متعدد در رفع نیازهای مادی معادلات اقتصادی شکل علمی و نظام مندی به خود گرفت که با کمک معادلات ریاضی توانست در زندگی جمعی انسان ها عملیاتی شود.

حال با تبیین دو بُعد فرهنگ و اقتصاد در زندگی انسان در این مقاله درصدد رابطه این دو بعد هستیم. برای جستجوی این رابطه می توانیم به چند زاویه نگاه داشته باشیم:

– در ورای تئوری های اقتصادی و فرهنگی نظام های فلسفی قرار دارند. مشخصه نظام های فلسفی نگاه این مکاتب به انسان، طبیعت، تاریخ و خدا است. آنچه که بعنوان نظریه ها و نوع نگاه به سعادت انسان و جهان در این مکاتب وجود دارد هم مقدمه ای برای شکل گیری نظریه های اقتصادی آنهاست و هم توجه آنها را به فرهنگ مشخص می کند. از اینرو می توان با بررسی دیدگاه های مختلف به رابطه اقتصاد و فرهنگ در مکاتب و ادیان گوناگون اشاره کرد.

– از سوی دیگر همانطور که گفته شد اقتصاد و فرهنگ و سیاست همگی ابعادی از زندگی انسان هستند که با بررسی مسائل پیرامون انسان اعم از شناخت، تمایلات، نیازها، هدف و سعادت می توان به پیوندی از فرهنگ و اقتصاد دست یافت.

– در وجه دیگر می توان به کارکردها و آثار اقتصاد بر فرهنگ یا فرهنگ بر اقتصاد اشاره کرد. بعبارت دیگر فرهنگ اقتصادی یا اقتصاد فرهنگی دو رویکرد به رابطه این دو بُعد دارند.

تبیین رابطه اقتصاد و فرهنگ

با توجه به سه قسمت یاد شده در رابطه اقتصاد و فرهنگ با اشاره به دیدگاه هایی در این مورد به تلفیقی از مکاتب فلسفی، انسان و آثار رابطه اقتصاد و فرهنگ می پردازیم.

در دیدگاه غربی که ریشه در نظریه های سرمایه داری دارد کارل مارکس بانگاهی انتقادی اقتصاد را زیر بنای زندگی انسان و همه ابعاد دیگر حتی هنر و فرهنگ را نشأت گرفته از آن می داند. از شاخصه های دیدگاه غربی می توان به اومانیسم یا اصالت انسان اشاره کرد که انسان را محور خلقت دانسته و سعادت او را رفاه و آرامش در همین دنیا می داند از این جهت اخلاق نیز حول اصالت سود تعریف می شود و فعل اخلاقی فعلی است که منفعت بیشتری متوجه انسان می کند. مارکس انسان را برپایه نیازهای مادی اش تعریف می کند و او را بیش از هر چیز موجودی مادی می داند و با پذیرش معنویت در انسان آنرا تحقق نیازهای طبیعی می داند.

استاد مطهری با تقسیم بندی زندگی انسان به زندگی مادی و زندگی فرهنگی در پاسخ به سوال آیا حیوانیت انسان زیربنا و انسانیت او روبناست؟، می گوید: « آنچه امروز مطرح است جنبه جامعه شناسانه دارد نه جنبه روانشناسانه، از دیدگاه جامعه شناسى مطرح مى شود و نه از دیدگاه روانشناسى، و از این رو شکل بحث به این صورت است که در میان نهادهاى اجتماعى آیا نهاد اقتصادى که مربوط به تولید و روابط تولیدى است اصل و زیربنا، و سایر نهادهاى اجتماعى، بالاخص نهادهائى که انسانیت انسان در آنها تجلى یافته است، همگى فرع و روبنا و انعکاسى از نهاد اقتصادى است؟ آیا علم و فلسفه و ادب و دین و حقوق و اخلاق و هنر در هر دوره اى مظاهرى از واقعیتهاى اقتصادى بوده و از خود به هیچ وجه اصالتى ندارد؟ آرى آنچه مطرح است به این شکل مطرح است اما خواه ناخواه این بحث جامعه شناسى نتیجه اى روانشناسانه پیدا مى کند، و هم به بحثى فلسفى درباره انسان و واقعیت و اصالت آن که امروز به نام اصالت انسان یا اومانیسم خوانده مى شود کشیده مى شود، و آن اینکه انسانیت انسان به هیچ وجه اصالت ندارد، تنها حیوانیتش اصالت دارد و بس، انسان از اصالتى به نام انسانیت در برابر حیوانیت خویش برخوردار نیست یعنى نظر همان گروه تایید مى شود که منکر یک تمایز اساسى میان انسان و حیوان اند. طبق این نظریه نه تنها اصالت گرایشهاى انسانى، اعم از حقیقت گرائى، خیرگرائى، زیبائى گرائى و خداگرائى نفى مى شود، اصالت واقعگرائى از دید انسان درباره جهان و واقعیت نیز نفى مى شود زیرا هیچ دیدى نمى تواند فقط ” دید ” باشد، بى طرفانه باشد، هر دیدى یک گرایش خاص مادى را منعکس مى کند و جز این نمى تواند باشد. عجب این است که برخى از مکاتب که چنین نظر مى دهند، در همان حال از انسانیت و انسانگرائى و اومانیسم دم مى زنند!» (مطهری، ص۱۴)

با توجه به دیدگاه های غربی فعالیتها و صنایع فرهنگی، و تولید کالاهای فرهنگی وقتی توجیه پذیر است که سوددهی اقتصادی داشته باشد از این جهت کالای فرهنگی باید مطابق میل و مذاق مصرف کننده در خوش گذرانی و لذت باشد. در واقع در سرمایه داری ارزش مبادله (تولید برای ابزار) به جای ارزش مصرف (تولید برای نیاز) می نشیند. در این شرایط ایدئولوژی بهره برداری بر شادی مصرف حاکم می شود. ارزش مبادله که پدیده ای مصنوعی است بر حیطه خواست های انسانی حاکم می شود. این ارزش قوانین اثباتی خاص خود را دارد. سلطه ارزش مبادله در زیر بنا منجر به کالایی شدن کل رو بنا (فرهنگ) می گردد، یعنی آنچه بحران صنعت فرهنگ در رو بنا می خوانندش.

آدورنو و هورکهایمر به دنبال این سوالند که چرا فرهنگ نازل شده است به گونه ای که آگاهی بی ارزش، و حفظ نظم موجود با ارزش تلقی می گردد؟ و آیا آنچه فرهنگی خوانده می شود، در واقع فرهنگی است؟(احمدى ۱۳۸۰، ص۱۵۹) آنها می گویند فرهنگ واقعی، نقاد و معترض است و فراتر از نظام حفظ خویش می باشد. در واقع فرهنگ تا جایی که خلاف زندگی روزمره است فرهنگ است و از جایی که با نظام سلطه و سرکوب همراه می گردد، دیگر نه فرهنگ بلکه صنعت فرهنگ است، که همان سرمایه داری مدرن است. صنعت فرهنگ به تولید انبوه کالاهای فرهنگی مطابق با ارزش مبادله می پردازد و منجر به کالایی شدن فرایند صور فرهنگی می گردد.

اصلی ترین محصول صنعت فرهنگی، فرهنگ توده است که محصول تلفیق فرهنگ و سرگرمی و تبلیغات در جامعه مدرن است و همراه با سرنوشت سرمایه داری. فرهنگ توده همواره تجاری و زیان بار است. باعث ادغام افراد در یک کلیت اجتماعی ساختگی و شیء وار، می گردد، مانع رشد تخیل فرد می شود و باعث سرکوبی استعداد انقلابی و آسیب پذیری در برابر عوام فریبان می گردد. صنعت فرهنگی باعث می گردد همگان در نظامی متشکل از کلیسا، کلوپ، و… که همگی ابزاری از کنترل اجتماعی هستند، سامان یابند و هویتی یکسان پیدا کنند. صنعت فرهنگی نه به تن و مال انسان بلکه به روح و جان فرد حمله می کند و باعث بیگانگی فرد از خود می گردد.

اگر دنیای مادّی را همان معیشت و اقتصاد زندگی انسان و آخرت را بُعد روحانی او بدانیم با تبیین نسبت دنیا و آخرت به چگونگی زندگی مادی در توجه به آخرت دست می یابیم.

در دیدگاه اسلامی دنیا و آخرت دو نشئه بی ارتباط با هم نیستند بلکه ارتباطی تو در تو با هم دارند و معمولا از آخرت بعنوان باطن دنیا یاد می شود، علامه طباطبایی در ذیل آیه ۷ سوره روم «الم۱ غُلِبَت الرُّوم۲ … یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِّنَ الحَْیَوهِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الاَخِرَهِ هُمْ غَافِلُونَ » می نویسد که دنیا باظاهر معرفی شده و آخرت با باطن آن، یعنی آخرت وجود دارد اما نه اینکه ایجاد شود بلکه در باطن دنیا وجود دارد و چون آخرت جاودانه است پس اصالت با باطن است. (ترجمه المیزان، ج ۱۶ص۲۳۶) آنچه که از این آیه فهمیده می شود آخرت را با دنیا معرفی کرده است که البته می توان برای آن دلایلی ذکر کرد: ۱) زیرا دنیا آشکارتر از آخرت است. ۲) آخرت اصالت دارد و دنیا طفیلی آنست( مثل مدرسه که دانش آموزان یک پدر را بر اساس فرزندش معرفی می کنند و هنگام ثبت نام پسر را بر اساس پدرش می شناسند) ۳) غرق در دنیا هستیم. ۴) نگاه عامه مردم که دنیا معرفه است و آخرت را با آن معرفی کرده اند.

اگر توجه انسان در زندگی دنیا به خدا باشد و دنیا را محل رشد و آمادگی خود برای زندگی ابدی آخرت بداند استفاده و بهره برداری او از امکانات دنیوی بسیار متفاوت با انسانی خواهد بود که دنیا را محل خوش گذرانی، و موفقیت در آنرا جمع آوری ثروت می داند. انسان باید از دنیا در جهت بهره برداری در آخرت استفاده کند و در این جهت به اقتصاد در دنیا بپردازد چنانکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم می فرمایند: «الدُّنْیَا مَزْرَعَهُ الْآخِرَه»(مجموعه ورام، ج۱ص۱۸۳) دنیا مزرعه آخرت است. پس استفاده از دنیا در جهت آخرت است و این اصل باید در جامعه انسانی هم جاری شود.

استاد مطهری با طرح سوال «آیا انسانیت رو بناست؟» به بحث پیرامون رابطه مادیت انسان در بعد حیوانی او با معنویتش در بُعد روحانی او می پردازد و بعد از تبیین آن به همین رابطه در جامعه اشاره می کند و می گوید: «حقیقت این است که سیر تکاملى انسان از حیوانیت آغاز مى شود و به سوى انسانیت کمال مى یابد این اصل، هم درباره فرد صدق مى کند و هم درباره جامعه انسان در آغاز وجود خویش جسمى مادى است، با حرکت تکاملى جوهرى تبدیل به روح یا جوهر روحانى مى شود ” روح انسان ” در دامن جسم او زائیده مى شود و تکامل مى یابد و به استقلال مى رسد حیوانیت انسان نیز به منزله لانه و آشیانه اى است که انسانیت او در او ” رشد ” مى یابد و متکامل مى شود… انسانیت انسان چه در فرد و چه در جامعه، به هر نسبت تکامل پیدا کند، به سوى استقلال و حاکمیت بر سایر جنبه ها گام بر مى دارد… تکامل جامعه نیز عینا به همان صورت رخ مى دهد که تکامل روح در دامن جسم و تکامل انسانیت ” فرد ” در دامن حیوانیت او صورت مى گیرد. نطفه جامعه بشرى بیشتر با نهادهاى اقتصادى بسته مى شود جنبه هاى فرهنگى و معنوى جامعه بمنزله روح جامعه است همانطور که میان جسم و روح تاثیر متقابل هست، (النفس و البدن یتعا کسان ایجابا و اعدادا) میان روح جامعه و اندام آن یعنى میان نهادهاى معنوى و نهادهاى مادى آن چنین رابطه اى برقرار هست … جامعه انسانى هر اندازه متکامل تر بشود، حیات فرهنگى، استقلال و حاکمیت بیشترى بر حیات مادى آن پیدا مى کند انسان آینده، حیوان فرهنگى است نه حیوان اقتصادى. انسان آینده، انسان عقیده و ایمان و مسلک است نه انسان شکم و دامن.» (مطهری، انسان و ایمان، ص۱۵-۱۶)

بنابراین اقتصاد زیربنای زندگی انسانی بعنوان معیار زندگی نیست بلکه مقدمه ای در جهت دستیابی به اهداف عالی تری چون زندگی معنوی و آخرت است که باید حدودی همچون پرهیز از حبّ دنیا، زهد، پرهیز از اسراف و تجمل گرایی را در سلوک دنیایی در نظر داشت تا بتوان از آن در جهت آخرت بهره برداری کرد.

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو