داستان کوتاه و خنده دار “از طلا عزیزتر”: ماجرای دو بازرگان
نمکستان» این داستان کوتاه و خنده دار اشاره به ماجرای دو بازرگان دارد که یکی از تجارت عجیبش سود می برد و دیگری زیان محض.
در زمان قدیم بازرگان زرنگی برای اولین بار تخم پیاز را به کشور دوردستی برد. اهالی آن دیار که طعم و بوی این گیاه، تا آن زمان به مذاق و مشامشان نرسیده بود، آن را خیلی پسندیدند در صدد جبران این نعمت برآمدند و برای قدرشناسی از این نعمت بزرگ کیسهای پر از طلا بخشیدند.
وقتی بازرگان به وطن خود بازگشت، سودی را که از این تجارت برده بود همه جا باز میگفت و فکر بدیع خود و سخاوت طبع اهالی آن کشور را میستود. بازرگان دیگری از این واقعه آگاهی یافت و دیگ طمعش به جوش آمد و پس از فکر زیاد به خاطرش رسید که برای آن کشور سیر ببرد و پیش خود گفت سیر از پیاز کمیابتر است و مطبوعتر خواهد بود و همین کار را کرد. ساکنان قدرشناس آن سرزمین که از رایحه مفیده جدید متلذذ شده بودند مجدداً برای تعیین انعام و پاداش بازرگان با هم مشورت کردند. البته این دفعه برای جبران زحمت و قدردانی از این نعمت نفیس طلا دیگر ارزشی نداشت و به فکر چیز گرانبهاتری افتادهاند:
آنها پس از تفکر زیاد صاحب سیر را پنج کیسه پیاز بخشیدند!
همچنین این داستان های کوتاه و خنده دار را نیز بخوانید!