داستان سریال غنچه های زخمی (بخش هشتم)

داستان سریال غنچه های زخمی (بخش هشتم)


منبع: آخر سریال

335

1398/10/20

03:02


سه شنبه, 07 آذر 1396 21:22

داستان سریال غنچه های زخمی (بخش هشتم)

بوشرا که توسط کمال آزاد شده به اداره پلیس رفته و تمام جریان را برای آنها تعریف می کند. کمال به همراه ایلول و ساغر در جاده می روند که ایلول با چیزی به سر کمال ضربه زده و این ضربه باعث خارج شدن شان از جاده می شود. ایلول و ساغر فرار می کنند و ساغر خودش را به ماشینی رسانده و با کمک آنها پلیس خبر می کند اما کمال ایلول را نزدیک یک پرتگاه گیر میاورد. ایلول برای آنکه به دست کمال نیفتد خودش را پایین می اندازد و کمال فرار می کند. ایلول در بیمارستان می میرد و خواهر و برادرش کاملا تنها می شوند.
فریده و توپراک مسئولیت متین و بوشرا را قبول می کنند و دختران یتیم خانه برای انتقام از کمال نقشه می کشند. صنم که جاسوسی ایلول را برای حشمت میکرده دچار عذاب وجدان شده و خودش را لو می دهد. دختران تصمیم می گیرند تا با کمک صنم و سرکان کمال را گیر انداخته و به قتل برسانند. سونگل برای حمایت از گونی تظاهر به خیانت می کند و گونی خانه را ترک کرده و نزد مادرش می رود. سلین در عوض وسایل لازم برای قتل کمال را در اختیار سونگل قرار می دهد.

 

صنم برای تحویل متین با کمال قرار می گذارد اما نازان مانع رفتن سرکان شده و خودش دختران را همراهی می کند. کمال در را به روی دختران بسته و شیر گاز را باز می کند اما نازان رسیده و آنها را نجات می دهد. دختران که جرمی مرتکب نشده اند به خوابگاه برمی گردند. سونگل که گونی را از دست داده نگران و سردرگم می شود. او که قبلا نامه ای برای گونی گذاشته بوده گمان می کند که گونی نامه را دیده ولی وی را نبخشیده است. غافل از اینکه نامه توسط زهرا به سلین فروخته شده است. زهرا از ترس اینکه طلاق سونگل منبع درآمدش را خدشه دار کند عکس نامه را برای گونی می فرستند و موجب آشتی آنها می شود.
سلین که این کار زهرا را نمی تواند تحمل کند تصمیم می گیرد که خانه اش را بر سرش خراب کند. او زمین خانه ی زهرا را خریده و خانه اش را خراب می کند. سونگل مجبور می شود که زهرا و صدف را که اکنون بی خانمان شده اند به خانه خودش ببرد. توپراک شروع به برقراری تماس هایی مشکوک می کند. کمال که به دنبال پسرش به در خانه فریده آمده، او را دیده و تعقیب می کند. او در آنجا با صحنه عجیبی روبه رو می گردد. ایلول به همراه دو پلیس برای دیدن متین به پارک آمده است. کمال که از زنده بودن ایلول آگاه شده نامه ای به دختران فرستاده و به آنها خبر می دهد اما توپراک قضیه را انکار می کند.

 

 


بوشرا تصادف کرده و ایلول دوان دوان خودش را به بیمارستان می رساند، جایی که با فریده و دوستانش مواجه می شود. او در بیمارستان همچنین با کمال روبرو شده و با شیشه به شکم کمال ضربه می زند. کمال که خونریزی شدیدی دارد فرار کرده و زمانی که برای کمک گرفتن به سراغ زهرا می رود با بچه ها مواجه می شود. او که قصد فرار دارد تصادف کرده و با برق گرفتگی در حالی که زجر می کشد می میرد. دیدن این صحنه لذت مرگ کمال را از بین برده و دختران را افسرده می کند.

زهرا متوجه یک آگهی با مضمون "نوه گمشده" در روزنامه شده و مارال را مجاب می کند که شانسش را امتحان کند. آنها به عمارت صدری رفته و پدربزرگ چشم انتظار با یک نگاه گمان می کند که مارال همان نوه ی گمشده ی اوست. صدری که زنی جوان به نام ماجده دارد، تحث تاثیر گفته های او قرار نگرفته و با دادن آزمایش دی ان ای مخالفت می کند. زهرا خود را مادر خوانده ی مارال معرفی کرده و انتظار دارد از این ماجرا سهمش را بردارد اما ماجده که خود در گذشته خدمتکار صدری بیک بوده از او زرنگ تر است و علاقه ای به قسمت کردن سهم الارثش با بقیه ندارد.

 

مارال در جشن تولدی که صدری برای او می گیرد وسایل پدرش را به عنوان هدیه دریافت می کند. او در آن وسایل نامه ای را می بیند که حقیقت را برای او افشا می کند. در نامه ای که بانو برای پسر صدری بیک نوشته اعتراف می کند که دخترشان ساغر در پرورشگاه به سر می برد. زهرا که در همین زمان سر می زند مانع می شود که مارال نامه را به ساغر نشان بدهد بنابراین آن دو این راز را مخفی می کنند.
بانو که از تیمارستان فرار کرده از دست ساغر که او را فراموش کرده بسیار عصبانی ست. بنابراین به پرورشگاه رفته تا او را نیز بکشد اما به طور اتفاقی مارال را در روزنامه ای به عنوان نوه ی صدری بیک می بیند و تصمیم می گیرد حقیقت را برملا کند. صدری تصمیم می گیرد در جشنی بزرگ مارال را رسما به عنوان نوه ی خود به همه معرفی کند جایی که بانو پنهانی وارد شده و مارال را تهدید می کند. مارال سعی می کند طی نامه ای حقیقت را به ساغر بگوید اما از ترس اینکه بخشیده نشود منصرف می شود.
سرکان به جمره پیشنهاد دوستی می دهد و ایلول با شنیدن ماجرا خوشحال شده و برای آنها آرزوی خوشحالی می کند. گونی در روز کنکور متوجه می شود که سونگل نیامده و می فهمد که به خاطر او فداکاری کرده است. پای سلین بهتر شده و زهرا و بقیه را از خانه اش بیرون می اندازد. از طرفی فریده و توپراک که به همین زودی صاحب دو فرزند و گرفتار مشکلات بی پایان آنها شده و مجبور می شوند تا سبک زندگی شان را تغییر دهند.
بانو نیمه های شب از تلفن ایلول به مارال پیام داده و او را به یتیم خانه می کشاند. او در آنجا در را به روی دختران قفل کرده و موجب آتش سوزی می شود. در همین اثنا ناخواسته چاقو را به بدن ساغر فرو کرده و آتش همه جا را فرا می گیرد. مراسم تدفین ایلول، ساغر و جمره در جریان است و در حین گریه ی همگان، مارال به دزدیدن میراث ساغر اعتراف می کند ... ادامه دارد ...

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو