خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی دختر سفیر

منبع: کولاک

186

1398/11/23

06:21


در این مطلب از سایت کولاک خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی دختر سفیر را مطالعه می فرمایید. شما عزیزان که به دنبال خلاصه داستان سریال های ترکی هستید حتما این سریال را دیده اید. اگر می خواهید با داستان این سریال بیشتر آشنا شوید با ما همراه باشید.

سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی دختر سفیر

سنجر دوست ندارد در مورد گذشته حرفی بزند با اینحال می گوید: «یکسال کار کردم تا توانستم پول بلیط هواپیما جور کنم. بعد تا اینجا دنبالت آمدم. ولی پدرت به من پیشنهاد پول داد تا دست از سر تو بردارم. از آکین خواست جای تو را به من بگوید. او گفت با دوست پسرت به سوئد رفته ای. بعد به تو زنگ زد و دوست پسرت گوشی را برداشت و من از پشت تلفن صدایت را شنیدم که میگفتی کی زنگ زده عشقم! « تاره فریاد می زند: «چرت و پرت میگوییا من آن موقع تازه زایمان کرده بودم، و به خاطر پریدن از پرتگاه تمام استخوان هایم شکسته بود، پدرم من را توی بیمارستان روانی بستری کرده بود و من به تنهایی داشتم با سرنوشتم میجنگیدم. این را هم بدان تا به حال به کسی غیر از تو عشق من نگفتم. » سنجر به شدت شانه های او را تکان می دهد و می گوید: دورغ میگویی! » تاره صورت اشک آلودش را پاک می کند و می گوید: «بهترین کاری که تا به حال کرده ای این بوده که مسئولیت دخترمان را پذیرفتی.

حالا بهتر است آتش بس بدهیم و دعوا نکنیم. سنجر قبول می کند و هردو وارد خانه می شوند. ولی خبری از ملک نیست. ناره ناراحت شده و گریه می کند و می گوید: «پدرم با ندادن دخترم به من دارد مجازاتم می کند. » سنجر کنار او می نشیند و می پرسد: «مگر چه کرده ای که مستحق مجازات باشی؟ اینجا چه اتفاقی برایت افتاد که به ترکیه برگشتی. » ناره از جواب دادن طفره می رود.

در همین حال سفیر به ناره زنگ می زند و ناره می گوید که تنها آمده است. ولی سفیر پوزخند زنان می گوید: «همین حالا دارم از طریق دوربین آن پسر دهاتی را کنار تو میبینم. » سنجر با شنیدن این حرف دوربین را می شکند. از آن طرف ملک که متوجه شده پدربزرگش در حال صحبت با مادرش است با صدای بلند کمک می خواهد و می گوید: «ما نزدیک کوه کنار رودخانه آشیزبکودرا هستیم. » سفیر نوه اش را در اتاق زندانی می کند و به دخترش می گوید: تا وقتی شوهرت به ترکیه برنگردد ملک را نخواهی دید. » تاره به او قول می دهد سنجر را فردا به ترکیه برگرداند. اما سنجر به او می گوید: «من هیچ وقت دخترم را اینجا تنها نمیگذارم.»

و از خانه خارج می شود و با گیدیز تماس می گیرد و می گوید: «سفیر قصد ندارد دخترم را به من بدهد. با یک قاچاقچی تماس بگیر تا از طریق قاچاق دخترم را وارد ترکیه کنم. » گیدیز می گوید: «تو فقط چای سفیر را یاد بگیر، بقیه کارها را من انجام میدهم. » در عمارت افه اغلو، نجرته برادر منکشهد برای بردن مادر و خواهرش می آید و علی رغم میل خالصه، منکشه را با خود به خانه پدری برمی گرداند. گید پز به خواهرش می گوید: « دو روز است حالم خوب نیست. عصبی هستم .

همش به خودم میگویم کاش ملک دختر من بود. و به جای سنجر من با ناره برای پیدا کردن او میرفتم. » موگه با نا امیدی سرش را تکان می دهد و می گوید: «تو مریض نیستی. عاشق شده ای. آن هم عاشق ناره ی سنجرا »و می
پرسد: «آیا سنجر از این موضوع خبر دارد؟ » گیدیز به یاد حرف دو روز پیش
سنجر می افتد که گفته بود نمی گذارم ناره را از من بگیری..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی دختر سفیر

امتیاز کاربران: اولین نفری باشید که امتیاز می دهد!

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو