بررسی قسمت پنجم فصل هشتم سریال Game of Thrones/ ناقوس‌ها

بررسی قسمت پنجم فصل هشتم سریال Game of Thrones/ ناقوس‌ها


منبع: بلاکس آپ

254

1398/2/27

22:48


بررسی قسمت پنجم فصل هشتم سریال Game of Thrones/ ناقوس‌ها

بلاخره اپیزود پنجم فصل هشتم سریال «بازی تاج و تخت» با فریادهایی از جنس آتش و خون از راه رسید، اپیزودی که در آن ملکه ای جدید ظهور می کند، ملکه ای تاریک، خشن که در ناامیدی همه او را به یاد خواهند آورد. برای ادامه بررسی قسمت پنجم فصل هشتم سریال Game of Thrones با ما همراه باشید.

چند ثانیه تاریک و تلخ ... آن لحظه نفس گیر تا به صدا درآمدن ناقوس‌ ها ... سکوت ... خشم، آتش و انتقام ... این همه‌ میراثی‌ست که از دنریس تارگرین به خاطر ما می‌ ماند. تصویر مخدوش‌ شده‌ی دختری آرام و صلح‌ طلب که به کودکان لبخند می‌ زد و بردگان را گرامی می‌ داشت ... بر ارباب‌ ها می‌ تاخت و زنجیر از گردن کنیزها باز می‌ کرد ... ملکه‌ ای که می‌ خواست جهان جای بهتری برای زندگی باشد اما خشم از درونش چنان زبانه کشید که همه چیز را به تباهی کشید... وقتی تنها شد ... وقتی تنها ماند.

زمانی که در آن سکانس درخشان ... شمایل فرو ریخته‌ی انسانی جدا مانده را می‌ دیدیم ... باید حدس می‌ زدیم که هیچ چیز مانند انزوا، انتقام را شعله‌ور نمی‌ کند. انتقام از خویشتن ... انتقام از دیگری ... انتقام از هر چه که تو را تنهاتر کرده است.

این اپیزود را هم می توان دوست داشت و هم از آن متنفر شد!

اپیزود پنجم از فصل آخر سریال «بازی تاج و تخت» با نام The Bells (زنگ‌ها) در روز دوشنبه از شبکه HBO پخش شد، که با باز خورد های منفی و مثبت زیادی روبرو شد. در ابتدا باید بگویم که این اپیزود را هم می توان دوست داشت و هم از آن متنفر شد. اول از همه می خواهم که نکات قوت این اپیزود را بررسی کنیم. قسمت پنجم توسط یکی از کاربلد ترین سازندگان صحنه های نبرد، یعنی میگل ساپوچنیک کارگردانی شده بود که در همین فصل او وظیفه کارگردانی قسمت سوم یعنی نبرد وینترفل، (برای مطالعه بیشتر درباره اپیزود سوم می توانید از مقاله نگاهی بر قسمت سوم فصل هشتم سریال Game of Thrones استفاده کنید) که به اعتقاد سازندگان یکی از بزرگ ترین نبرد های تاریخ تلویزیون به حساب می آید، را نیز بر عهده داشت. 

ساپوچنیک را می توان همانند یک فرشته نجات برای این فصل بحران زده به حساب آورد، چرا که با وجود ضعف شدید در فیلمنامه و همینطور پرداخت ضعیف به شخصیت های داستان او توانسته همانند آبی بر روی آتش باشد و حفره های عمیق فیلمنامه را از چشم مخاطب بپوشاند. از نظر من با یک بررسی ساده متوجه تفاوت کارگردانی دیوید ناتر (کارگردان قسمت های اول: وینترفل، دوم: شوالیه‌ی هفت پادشاهی و چهارم: آخرین استارک ها) و ساپوچنیک می شویم. ساپوچنیک در این دو قسمت به خوبی به ما نشان داد که یک فیلمنامه ضعیف هم می تواند در شمایلی بسیار تاثیر گذار و قابل قبول ظاهر شود به شکلی که ما در طول این اپیزود و هم در قسمت سوم شاهد این بودیم که مخاطب بیشتر از اینکه با داستان همراه شود، در تصاویر اکشن فوق العاده آن محو شد. دومین نکته مثبتی که به نظر من در این اپیزود وجود داشت، تدوین موازی به کار رفته در آن بود که بسیار هوشمندانه صورت گرفت. که این امر باعث شده بود که شاهد صحنه های نبرد واقعی تری نسبت به نبرد وینترفل باشیم. 

و اما نکات منفی...

در اپیزود پنجم همچنان ضعف در فیلمنامه دیوید بنیاف و دی. بی. وایس بیداد میکند، چیزی که از همان ثانیه های آغازین فصل هشتم همانند صدایی ضعیف به گوش می رسید، شبیه به مردی که از دور فریاد می زند و با هرچه جلوتر رفتن داستان نزدیک تر و نزدیک تر می شود، شبیه به سنگی کوچک که غلط زنان از بالای کوه به پایین سرازیر می شود و رفته رفته به گلوله ای بزرگ از برف تبدیل می گردد، این فصل نیز به سمت یک بی منطقی احمقانه سوق پیدا کرد و شخصیت ها در سردرگمی مبهم فرو رفته اند و هیچکدام در جایگاه واقعی خود قرار ندارد و جالب اینجاست که وقایع داستان در این یکی دو فصل اخیر آنچنان با سرعت در حال رخ دادن هستند که انگار تصاویر را بر روی دور تند قرار داده اند به شکلی که بیشتر مواقع اتفاقات ریز و درشت که برخی از آنها پایه و اساس داستان را تشکیل می دهد از چشم مخاطب پنهان می ماند. 

تند بودن و عجله شوارنرها در پیشبرد داستان به آن بر می گردد که آنها قصد داشتند که یک سوم پایانی کتاب های مارتین را که شامل بسیاری از جزئیات ریز و درشت است، در شش اپیزود نسبتا بلند (که زمان طولانی آنها هیچ کمکی نکرد) جا بدهند. همین موضوع باعث میشود که ما در فصل هشتم شاهد این باشیم که سریال هویت انسانی و طبیعی خود را از دست بدهد که بتواند مشکل محدودیت زمان خودش رو برطرف کند. اگر بخواهیم از منظر نقد به این اپیزود و چند اپیزود قبلی نگاه کنیم، منطقی نیست که بخواهیم قبول کنیم که شخصیت دنریس (Emilia Clarke) در طی تنها دو قسمت، از آزاد کننده برندگان و قهرمانی که قصد شکستن چرخه قدرت ظالمان را دارد، به دیوانه ای بدل شود که مردم بی گناه را به خاکسر تبدیل میکند. از طرفی دیگر شخصیت جیمی لنیستر را داریم که در انتهای فصل هفتم تصمیم میگیرد که خواهر بدجنس خودش را رها کند و در نبرد وینترفل در فصل آخر با مردگان وارد نبرد بشود، اما شاهد این هستیم که در اپیزود چهارم با برین از تارث وارد رابطه میشود و بعد در همان اپیزود چهارم تصمیم میگیرد که برگردد و در کنار خواهر دوقلوی خودش زیر آوار بمیرد. یا این موضوع که واریس (مشاوره دنریس) که یکی از دقیق ترین و محافظه کارترین شخصیت های کتاب و سریال به حساب می آید، در اپیزود چهارم (آخرین استارک ها) حقیقت را در رابطه با جان اسنو (Kit Harington) از زبان تریون میشنود و در ابتدای قسمت پنجم راه می افتد و به هر کسی که دور و اطرافش است خیانت خودش را جار میزند، که در انتها با یک درکریس از طرف دنریس مواجه و پودر میشود.

سرسی چرا از وایلد فایر استفاده نکرد!

جدا از تمام باگ هایی که وجود داشت، سوالی که با دیدن اپیزود ناقوس ها برایم پیش آمد، این بود که واقعا چرا سرسی (Lena Headey) از وایلد فایر برای نابودی ارتش دنریس استفاده نکرد. همان طور که می دانید در آخرین قسمت از فصل ششم ما شاهد این بودیم که سرسی با استفاده از وایلد فایر، سپت بیلر و تمامی کسانی که در آن بودند را به هوا فرستاد و نابود کرد. او با اقدامات هوشمندانه ای که داشته، ثابت کرده که از انجام کارهای غیر انسانی هیچ ترسی ندارد و هر کاری را برای ماندن در اوج قدرت انجام می دهد. حال چرا سرسی و یورن گریجوی دوباره از این آتش سبز استفاده نکردند و ارتش دنریس را در یک چشم بهم زدن نابود نکردند. اگر این اتفاق رخ میداد قطعا ما شاهد نبردی بهتر بر سر تاج و تخت بودیم، و در انتها سرسی با مرگی بدتر از چیزی که دیدیم، موجه میشد. 

با دیدن این اپیزود دلیل اینکه که چرا سازندگان فیل های مورد علاقه سرسی را حذف کردند و زحمت ساخت آنها را به خود ندادند، مشخص است. چرا که دنریس و دروگونش تقریبا به راحتی همه چیز را خاکستر کردند (حتی باکتری های داخل هوا) و همان طور که دیدیم ارتش گلدن کمپانی با همه قدرت و شهرتش در یک دقیقه نابود شد، و برخلاف صحبت ها و زمینه چینی هایی که از قسمت های قبل برای این ارتش شد، عملا ما هیچ حرکت خاصی از آن ها ندیدم، که باز این قضیه برمیگردد به ضعف در استراتژی های جنگی و نبود منطق جنگ در اپیزود ناقوس ها. نبود منطق جنگ در نبرد بزرگ وینترفل نیز به صورت آشکار پیدا بود و با وجود تمامی تاریکی های آن قسمت، ما شاهد نبود اسراتژی منطقی و قابل باور بودیم. از خندقی که باید نیرو ها در پشت آن قرار میگرفتند تا منجنیقی که در جلوی تمامی نیرو ها قرار گرفته بود.

دو نبرد تن به تنی که خوب پرداخته نشد!

در اپیزود ناقوس ها ما شاهد دو نبرد تن به تن بودیم که یکی نبرد جیمی و یورن، و دیگری نیز مبارزه‌ سندور و گرگور کلیگین بود که خیلی از طرفداران این سریال منتظر آن بودند. اول از همه نبرد جیمی و یورن بود که به نظر من بسیار بی منطق و تو خالی از آب درآمد. همان طور که می دانید آن غاری که جیمی در حال عبور از آن بود یک جای مخفی در کینگز لندینگ است و افراد بسیار کمی از آن خبر دارند، حال سوال اینجاست که یورنی که مدت کوتاهی است در این شهر حضور دارد، با چه منطقی درست موقعی که جیمی در حال عبور است او را می بیند و با او وارد مبارزه می شود، در طول این مبارزه سخن هایی که بین این دو شخصیت صورت می گیرد، هیچ کمکی به خط داستانی نمیکند. در نهایت یورن موفق میشود که دو زخم محلک و کشنده به جیمی وارد کند، ولی سرانجام جیمی است که از این مبارزه بیرون می آید و خط داستانی یورنی که توسط نویسندگان باهوش ما خلع صلاح شده بود و دیگر چیزی برای گفتن نداشت را همینجا به پایان میرساند. 

باید گفت نبرد سندور و گرگور کلیگین تا حدودی بهتر بود ولی باز آن چیزی که طرفداران مدتها انتظارش را می کشیدند نبود. نکته مثبت این مبارزه در پایانش و آتشی که هردوی آنها را نابود کرد، جای داشت. همانطور که طرفداران این سریال می دانند علت نفرت سندور از برادرش به زمان بچگی آن ها بر می گردد که گرگور بخشی از صورت سندور را در کودکی می سوزاند و باعث می شود که او با وجود قامت بزرگش برای همیشه از آتش بترسد، ولی در سکانس مبارزه این دو می بینیم که بعد از کار ساز نبودن هیچ چیز بر روی گرگور (حتی وارد کردن خنجر در سرش)، کینه ای که سندور داشته بر ترسش از آتش غلبه می کند و خودش و برادرش را به قعر آتش پرت می کند. 

تو اژد‌هایی پس مثل اژد‌ها باش...

اگر بخواهیم کلی صحبت کنیم، باید گفت که فصل آخر این سریال جزئیات بنیادی کاراکتر ها را در هم شکست و این اتفاق بدون اینکه بخواهد توضیحی برای آن داده شود و یا اینکه دلیلی برای آن مطرح شود، در نهایت باعث شد که بسیاری از طرفداران سردرگم و کلافه شوند. اما نکته ای که در قسمت پنجم فصل آخر وجود دارد، رد پای جرج آر. آر. مارتین (نویسنده مجموعه کتابهای نغمه یخ و آتش) است که به وضوح دیده می شود، و به نظر می رسد که پایان کتاب نیز همین گونه خواهد بود. همان طور که قبل تر نیز در فصل های پیشین شاهد بودیم، مارتین علاقه بسیار زیادی به ساختن قهرمان از ضدقهرمان و ساختن یک ضد قهرمان از قهرمان دارد، که باید گفت این شیوه داستان نویسی او بوده که اکنون با چنین داستانی غنی و غیر قابل پیشبینی روبرو شده ایم. اکنون نیز در قسمت ناقوس ها شاهد یک چرخش شخصیتی در دنریس بودیم که برخی را ناراحت و برخی دیگر را نیز خوشحال کرد. با اینکه این تغییری خوب و غافلگیر کننده بود، ولی از نظر من این اتفاق و در هم شکستن کلیشه داستانی زمانی تبدیل به شاهکار میشد که وقت و فرصت بیشتری به این شخصیت داده میشد تا شیب سقوط دنریس و تبدیل شدن او به یک ضد قهرمان، برای بیننده باور پذیر تر میگشت.

اتفاقی که برای خط داستانی شخصیت دنریس رخ داد، یعنی دیوانگی او، اوج فرم داستانی در قالب و بستری نافرم بود. لرد واریس کمی قبل از اعدام شدن به دست دنریس به جان اسنو می‌گوید: 

«می‌گویند هربار یک تارگرین متولد می‌شود، خدایان سکه‌ای بالا می‌اندازند و جهان نفسش را حبس می‌کند»

این صحبت واریس را پیش تر شنیده بودیم که معنای واضحی دارد. این صحبت اشاره به آن دارد که حکمرانان خاندان تارگرین دو حالت دارند یا مانند پادشاه ایریس دیوانه شرور و ظالم‌ هستند و یا به مهربانی پادشاه جیهریس خردمند هستند. مشابه این پیشگویی را در فصل دوم سریال از زبان سرسی لنیستر شنیده بودیم. همچنین در کتاب‌های «نغمه آتش و یخ» که منبع الهام سریال است، لرد باریستان جسور به این دوگانگی شخصیت تارگرین ها اشاره کرده بود. باید گفت که شخصیت دنریس در طول سفر درازی که تا به اینجای داستان داشته روی مرز باریک بین خشم آتشین و عدالت صحیح در نوسان بوده است و بیشتر مشاورانش بودند که او را از انجام خیلی از کارهای ناصحیح منع میکردند. اما در فصل هشتم ما شاهد مرگ بسیاری از شخصیت های نزدک به او بودیم و از طرفی نیز جان اسنو و اطرافیانش به او خیانت می کنند و دو اژدهای خود را از دست می دهد که همه این ها باعث می شوند که او در اپیزد ناقوص ها کینگز لندینگ را پیش از فتح به خاک و خون بکشد و به تلی از خاکستر تبدیل کند. به این ترتیب کسی که به نظر می‌رسید قرار است ظلم را با عدالت جایگزین کند، به چیزی مشابه پدر دیوانه‌ اش تبدیل می شود و حتی فراتر رفته و کاری را می کند که پدرش موفق نشده بود انجام دهد که آن هم آتش زدن تمام مردم شهر بود.

دلایل دیوانگی دنریس: خشم یا ترس

یکی از بهترین سکانس های این اپیزود موقع به صدا در آمدن ناقوص ها بود. این صدا هم پایان دهنده و هم شروع کننده بود. پایان دهنده نبردی که در اوایل قسمت پنجم آغاز شد و شروع کننده خشم کسی که همه چیز را به خاکستر بدل کرد، حتی تختی که آرزوی نشستن بر آن را داشت. 

اولین نظریه ای که بیشتر در رابطه با آن صحبت میشود. خشمی است که در یک لحظه تمام وجود دنی را فرا میگیرد که این خشم ناشی از دست دادن مشاوران نزدیکش از جمله جورا مورمونت و میساندی و نابودی دو اژدهایش که یکی از آن ها توسط ناوگان یورن نابود شد و خشم از خیانت نزدیکانش است. همه اینها باعث شد که او به مرز دیوانگی برسد و دست به نابودی تمام شهر بزند. 

دومین نظریه که به شخصه بیشتر به آن اعتقاد دارم این است که او به خاطر از دست دادن نزدیکان و خشمش نبود که دست به چنین کاری زد، بلکه دلیل اصلی به کودکی و نوجوانی دنی بر می گردد. او از همان ابتدا هدفی در ذهنش ساخته بود که آن هدف رسیدن به تخت آهنین و چیزی که به او تعلق داشت بود. بعد از آمدن او به وستروس، جان اسنو یا همون اگون تارگرین از ناکجا پیدا شد و همان طور که دیدیم در فصل هفت یک رابطه عاشقانه بین این دو پدید آمد که پایان خوشی نداشت و او بعد از فهمیدن هویت واقعی جان اسنو و برحق بودن پادشاهی اسنو بر تخت آهنین، تمام کاخ آرزو هایش فرو می ریزد و هدفی که تمام زندگیش در پی آن بوده است از بین می رود. تمام امیدی که داشته تبدیل به نامیدی و تمام شور و هیجان و اشتیاقش تبدیل به ترسی بزرگ برایش میشود. و دومین نکته ای که به این اتفاق دامن می زند، زمانی است که در اپیزود پنجم دنریس به سمت جان می رود و او به دلایلی که خودش دارد، دنریس را پس می زند. در آن لحظه هم دنریس تحت تاثیر عواطف قرار میگیرد که ما همین حس را بار دیگر در صحنه نبرد زمانیکه دنی بر روی دروگون منتظر به صدا در آمدن ناقوص های پایان نبرد است تماشا می کنیم که او با نگاه به رد کیپ (که توسط اجدادش ساخته شده است) سر تا پایش را ترس از دست دادن تختی که تمام هدف و ارزوهایش بوده فرار می گیرد و در یک لحظه دیوانه میشود و تصمیم به نابودی تخت و تمامی مردمی که قرار بود بر آنها حکومتی عادلانه داشته باشد، میگیرد. سوالی که ما از شما کاربران بلکس آپ می پرسیم این است که به نظر شما چه کسی دنریس رو می کشد؟

نویسنده: امین طهماسبی

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو