پری صابری: عید نوروز نشاط و امید به زندگی می‌دهد / بدهی من به کشورم معرفی فرهنگ ایرانی از طریق هنر به نسل آینده است

پری صابری: عید نوروز نشاط و امید به زندگی می‌دهد / بدهی من به کشورم معرفی فرهنگ ایرانی از طریق هنر به نسل آینده است


259

1399/1/4

13:13


پری صابری گفت: از مملکتم طلبکار نیستم بلکه بدهکارم؛ بدهی من معرفی فرهنگ ایرانی از طریق هنر به بچه‌های ایران است.

پری صابری: عید نوروز نشاط و امید به زندگی می‌دهد / بدهی من به کشورم معرفی فرهنگ ایرانی از طریق هنر به نسل آینده است

سرویس تئاتر هنرآنلاین: پری صابری از پیشکسوتان هنر نمایش در نوروز باستانی 1393 میهمان هنرآنلاین بود . او در این گفت‌وگو که بازنشر آن را مرور می‌کنید، اتفاقات زندگی هنری‌اش را ورق زد. از حمایت ابراهیم گلستان و جلال آل احمد تا بازیگر شدن فروغ فرخزاد و سعید پورصمیمی در آثارش سخن گفت که مرور آنها خالی از لطف نیست.

 

خانم صابری شما نوروز را چگونه برگزار می‌کنید؟

من خیلی به مراسم نوروز اعتقاد دارم و احترام می‌گذارم. شب عید سبزی پلو با ماهی داریم و شب قبلش رشته پلو می‌خوریم تا رشته زندگی از دستمان در نرود و درست بافته شود. این کارها نشاط، شادی و امید به زندگی می‌دهد و سال جدید را با انرژی مثبت آغاز می‌کنیم، چون واقعا معتقدم اگر به زندگی مثبت نگاه کنی برایت اتفاقات خوب می‌افتد و بالعکس.

و هفت سین؟

بله حتما سفره هفت سین داریم. به هفت سین نگاه می‌کنم و مدام می‌پرسم چرا این ماهی قرمز از تقلا نمی‌افتد؟ او در واقع در تقلای زندگی کردن است. زندگی را دوست دارد و جنب و جوشش معنای خاصی به سفره می‌دهد، به من می‌گوید زندگی کن همان طور که من در این مقدار آب کم زندگی می‌کنم. تخم مرغ نماد زایش و زندگی است. سیب عشق است و مرا یاد گناه نخستین می‌اندازد و به نوعی درس اخلاق می‌دهد و درس نعمت می‌دهد. شمعی که می‌سوزد یادآور عرفان است. آینه تصویر خودمان را منعکس می‌کند و می‌توانیم خوبی و بدی خود را ببینیم. سبزه نماد رویش و طبیعت است، جهان خودش را نو می‌کند و این سبزی درسی برای ما دارد که پایان دوره سخت و ناگوار زمستانی، زندگی سبزی است چرا که من به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارم و به نظرم انسان با مرگش نمی‌میرد و به نظرم هفت سین یعنی امید.

پری صابری

از کودکی‌تان بگوئید گویا متولد تهران هستید؟

من کرمان به دنیا آمدم وشناسنامه‌ام در تهران صادر شده، پدر و مادرم برای کاری چند ماه به کرمان رفته بودند که من هم آنجا به دنیا آمدم و فقط چندماه آنجا بودم ولی خاطره‌‍ای از کرمان ندارم. بعدها رفتم کرمان را دیدم تا بدانم چه جور جایی است. در نوجوانی به فرانسه رفتم ولی اصلا دوست نداشتم دور از ایران زندگی کنم چون به نظرم دوری از ایران مثل دوری از مادر است.

چه طور وارد عرصه تئاتر شدید؟

تحصیلات متوسطه و دانشگاهی‌ام در فرانسه بود از همان ابتدا گرایش به فعالیت‌های هنری داشتم. وگرنه پدرم ترجیح می‌داد رشته نان و آب دارتری بخوانم، اما بالاخره به مدرسه سینما رفتم و به تحصیل فیلم‌سازی پرداختم. در فرانسه خیلی سخت می‌گرفتند و به این راحتی نمی‌توانستی سینما تحصیل کنی. خاطرم هست که وقتی برای اولین بار به استودیو ساخت فیلم رفتیم جارو دستمان دادند و گفتند استودیو را جارو کنید. خیلی تعجب کردم ولی بعد متوجه شدم که آنها به آن شکل هنرجو را تربیت می‌کنند کسی که می‌خواست فیلم بسازد باید زیر و بم کار را می‌شناخت و برای شناخت یک پرژکتور، اول باید آن را تمیز می‌کردی و این سخت‌گیری‌ها مرا بسیار آب دیده کرد به طوری که الان در هر شرایطی منعطف هستم و با مشکلات کنار می‌آیم. وقتی در سال 42 به ایران بازگشتم به اداره فرهنگ آن زمان رفتم و مدارکم را به آنها نشان دادم. وزیر فرهنگ وقت گفت که شرایط سینمای ایران مناسب شما نیست و تئاتر برای شما بهتر است من گفتم نه من می‌خواهم سینما کار کنم. اما بالاخره مرا به سوی تئاتر هل دادند و حالا که فکر می‌کنم، می‌بینم بهتر شد چرا که فضای سینمای آن دوره مثل الان نبود، سر و سامان نداشت و مقداری آشفتگی در آن وجود داشت. کارگردان مجبور بود با شرایط آن دوره فیلم بسازد؛ تعلیم و تربیت ویژه‌ای وجود نداشت به طور مثال می‌گفتند دکوپاژ به چه دردی می‌خورد؟! بالاخره من به سمت تئاتر رفتم ولی با این حال در دو فیلم بازی کردم یکی "شب قوزی" فرخ غفاری که در سال 43 بر اساس داستان‌های هزار و یک شب ساخته شد و دیگری فیلمی بود به کارگردانی ابراهیم گلستان به نام "خشت و آئینه" بازی کردم پس از آن اینقدر جذب تئاتر شدم که دیگر وقت نکردم به حرفه اصلی خود بپردازم؛ اما الان چشم تصویری خیلی قوی دارم و نمایش‌هایم تلفیقی از تئاتر و سینما است و وقتی تئاتری را به صحنه می‌برم ناخودآگاه از تصویر بهره می‌برم. همیشه وسوسه این که بالاخره یک فیلم بسازم در دلم هست و یک دلتنگی خاصی دارم؛ چرا که رشته تحصیلی‌ام از ابتدا فیلم و سینما بود. تاکنون این اتفاق برایم نیافتاده اما همان طور که گفتم همیشه در نمایش‌هایی که کار کردم رگه‌‌‌هایی از تصویر هست. 

اولین کار تئاتر مستقلی که به عنوان کارگردان به صحنه بردید چه بود؟

اولین کار مستقل که روی صحنه بردم یک تئاتر خانوادگی بود به نام " کرک هویج" با بازیگرانی چون محمدعلی کشاورز، اسماعیل محرابی و چند نفر دیگر که واقعا یادم نیست.. این کار را در انجمن فرهنگی ایران و فرانسه به صحنه بردم چون سالن تئاتر نداشتیم. اجرا مورد توجه خیلی‌ها قرار گرفت از جمله جلال آل احمد و ابراهیم گلستان. هر دو این‌ها مقاله‌های مثبتی راجع به کار من نوشتند و به نوعی مرا معرفی کردند و این مسئله راه مرا باز کرد و در آن دوره خیلی مهم بود چرا که آنها از منتقدین خبره و سرشناس مملکت بودند. پس از آن از چخوف شروع کردم و "مرغ دریایی" که خودم هم بازی، کارگردانی و طراحی‌ها را به عهده داشتم در آنجا اتفاقاتی افتاد که باعث شد من تکلیف خودم را روشن کنم که یا کارگردان باشم یا بازیگر. یکی از بچه‌های گروه که اصلا نمی‌خواهم اینجا از او اسم ببرم حسادت کرد و چند روز قبل از اجرا بازیگران اصلی مرا با خود برد. این در حالی بود که تاریخ اجرا مشخص شده بود. سعید پورصمیمی که در آن زمان دستیار کارگردان بود با دیگران کمک کردند تا کار نخوابد از جمله حمید سمندریان خیلی کمک کرد و بالاخره نمایش به صحنه رفت و اجراهای بسیار خوبی داشتیم. همانجا بود که پورصمیمی هم برای اولین بار روی صحنه آمد و به عنوان بازیگر معرفی شد؛ البته من در وجود او زمینه‌های بازیگری را می‌دیدم که به او پیشنهاد دادم. این ماجرا درسی به من داد که ریشه‌های آن در فرانسه شکل گرفته بود و آن این بود که: نترس! هر اتفاقی افتاد جلو برو و متوقف نشو..

وضعیت فعالیت‌های تئاتری زنان در آن روزها، نسبت به امروز چگونه بود؟

خب از همان زمان موانع زیادی پیش روی زنان بود الان هم این موانع هست ولی کم‌رنگ شده است. خاطرم هست که آن زمان کسی زن‌ها را جدی نمی‌گرفت، یعنی فقط باید با کار خودت را ثابت می‌کردی که چه چیزی در چنته داری، حتی همکاران و دوستان خودم می‌گفتند تو را چه به چخوف کار کردن؟ یا اینکه برای آنها سخت بود که من کارگردان باشم و آنها زیر دست من کار کنند. ضمن این‌که به لحاظ فرهنگی هم عیب محسوب می‌شد مخصوصا بازیگری تئاتر و سینما. من خیلی سختی کشیدم تا خودم را ثابت کردم و هرگز نا‌امید نشدم. خودخواهی‌های مردانه و حسادت‌های زنانه را پشت سر گذاشتم. الان شاید وضعیت زنان بهتر شده باشد اما موانع همچنان هست اما بازیگران و کارگردانان موفقی داریم و مخصوصا بازیگران زن قدرتمندی داریم.

فروغ فرخزاد در یکی از نمایش‌های شما بازی کرد؟

اوایلی که به ایران بازگشته بودم می‌خواستم نمایشنامه "شش شخصیت در جستجوی نویسنده" نوشته پیرآندلو را کارگردانی کنم آن موقع با فروغ فرخزاد آشنا شده بودم و او گفت که می‌خواهم بیایم در نمایش تو بازی کنم. اول فکر کردم دارد مرا مسخره می‌کند. با خودم گفتم او یک شاعر معروف است که اسمش سر زبان‌هاست. همه راجع به او حرف می‌زنند ولی کسی مرا نمی‌شناسد. اما او اصرار کرد و بالاخره هم بازی کرد و این یکی از بهترین خاطرات کارگردانی در طول زندگی‌ام شد. فروغ آنقدر افکار گسترده هنری داشت که با یک اشاره می‌فهمید در صحنه باید چه کاری انجام دهد و در صحنه درخشید. البته مورد سرزنش هم قرار گرفت بعضی‌ها می‌گفتند او شاعر است و حالا می‌خواهد بازی هم بکند؟ از این معیارهای سطحی که متاسفانه کلیشه‌ای هم شده است، در صورتی که به نظرم آدمی که بار فرهنگی زیادی دارد خیلی کارها می‌تواند بکند چنانچه پس از آن وقتی فروغ رفت و فیلم "این خانه سیاه است" را ساخت و هنوز که هنوز است جزو بهترین فیلم‌هاست.

پری صابری

علاقه زیادی به یونسکو و چخوف داشتید و قبل از انقلاب هم آثار خارجی زیادی به روی صحنه بردید چه شد که پس از انقلاب به سوی اجرای آثار کلاسیک ایرانی کشیده شدید؟

بالاخره من تحصیل کرده فرانسه بودم و وقتی به ایران آمدم طبق آموزشی که آن جا دیده بودم می‌خواستم کاری را به صحنه بیاورم و نویسندگانی که انتخاب می‌کردم بهترین‌های دنیا بودند که برای کارگردانی من پشتوانه بودند و این به من اعتماد به نفس می‌داد و فکر می‌کردم تنها آثار خارجی ارزش کارگردانی دارند؛ ولی به مرور که زمان گذشت حس می‌کردم یک گمشده یا دلتنگی دارم و بعد فهمیدم که دینی به فرهنگ ایران و مملکت خودم دارم. از مملکتم طلبکار نیستم بلکه بدهکارم. بدهی من معرفی فرهنگ ایرانی از طریق هنر به بچه‌های ایران است. پس از انقلاب تئاتر مدتی تعطیل شد پس از 6 سال که تئاتر تعطیل شده بود ما هم بیکار شده بودیم و در این فاصله من خیلی به مجالس شب شعر می‌رفتم. مخصوصا شب شعرهای اخوان ثالث و در آن زمان حس کردم چقدر شعر و موسیقی و حرکت قوی هستند و می‌توانند دستمایه نمایش شوند؛ البته جرات دست زدن به این کار را نداشتم ولی تصمیم گرفتم به فرهنگ ایرانی بپردازم.

اولین کارتان با این سبک و سیاق چه بود؟

اولین کارم از آثار سهراب سپهری بود به نام "من به باغ عرفان" که خیلی مورد استقبال قرار گرفت و حتی یک بلیت هم باقی نماند. اما آنقدر پشت سر ما گفتند که حتی علی منتظری هم که آن موقع خیلی راه را برای ما باز کرده بود، ترسید. پس از آن مدتی کار نکردم و یک روز یکی از دانشجویان سابقم گفت بیائید "هفت شهر عشق" عطار را کار کنید. یکی از مدیران میراث فرهنگی هم گفت بیائید در سعدآباد کار کنید آنجا هم اصلا جای کار کردن نبود ولی قول دادند فضا را برای اجرا مهیا کنند. خلاصه ما در گرد و خاک تمرین کردیم تا تالاری به نام عطار ساخته شد. اتفاق عجیبی افتاد و جمعیت آنقدر زیاد بود که بعضی از تماشاچی‌ها می‌رفتند روی درخت! این ماجرا به من دوباره قدرت داد و راه را به من نشان داد. پس از آن روی شاهنامه کار کردم. "رستم و سهراب" تا "شمس پرنده" و ... همه می‌گفتند این کار را نکن و حرف‌های منفی می‌زدند ولی من کار خودم را کردم و به نظرم "شمس پرنده" در تئاتر ما یک اتفاق بود. از هر قشری آمدند این کار را دیدند و آن اثرگذارترین کاری بود که من روی صحنه بردم. بعد از آن در نمایش "مرغ باران" از نیما و اخوان و دیگران گفتیم. در این نمایش به نوعی گامی برای اجرای اپرای ایرانی برداشتیم. ما اپرای مذهبی داریم که همان تعزیه است. موسیقی، آواز و حرکت با سبک بسیار مدرنی دارد و "مرغ باران" هم این هدف را دنبال می‌کرد.

نظر شما درباره وضعیت تئاتر امروز ایران چیست؟

الان همه به راحتی می‌خواهند کارگردان شوند و یک اثر را روی صحنه ببرند در صورتی که این اجازه نباید به این سادگی‌ها داده شود. کارگردان باید ابعاد مختلف وجودی خود را پرورش دهد. جامعه‌شناسی بداند، مردم را بشناسد با فیلم و هنرهای دیگر آشنا باشد. کارگردان باید توانایی به کرسی نشاندن حرف خود را داشته باشد. در زمان ما به این سادگی‌ها نمی‌شد دست به کارگردانی زد. در فرانسه به طور مثال کسی نمی‌توانست به این سادگی و به راحتی اسم تئاتر ملی را بر زبان بیاورد، ولی این روزها به طور مثال کارگردانان جوان ما می‌خواهند در تالار وحدت اثرشان را به صحنه ببرند.

پری صابری

نظرتان درباره حرفه کارگردانی چیست؟

وقتی کسی کارگردانی می‌کند باید به هنر تسلط داشته و همچنین چشم زیبا بین داشته باشد. وقتی کسی می‌خواهد به عنوان طراح با شمای کارگردان کار کند باید هنر او را بشناسید و حتی بر آن مسلط باشید. کارگردان باید فلسفه و روانشناسی بداند تا به عمق شخصیت‌های نمایشنامه برسد و در سطح کار نکند. به طور مثال وقتی چخوف کار می‌کنی او به ظاهر چیز خاصی نمی‌گوید ولی نمایشنامه او گنجی است که باید کلید آن را پیدا کنید و وقتی می توانید آن را بیابید که روی متن تسلط داشته باشید و به زیر متن برسید. شخصیت‌های نمایشی مثل کوه‌های یخی هستند که قله آن‌ها از آب بیرون است. باید عمق آن‌ها را ببینی وگرنه در سطح می‌مانی و کارت دیگر ارزشمند نخواهد بود. تئاتر حرفه‌ای است که از ابزار مختلفی بهره می‌برد و کارگردان باید در این را مراحلی را طی کند.

 

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو