سلامت نیوز:کارشناسان در این همایش آنلاین سه روزه تجربههایشان را در زمینه توسعه آموزش برای کودکان مناطق کم برخوردار به اشتراک گذاشتند مدرسه توسعه پایدار شریف که سرمایهگذاری بر نسل آینده مناطق کمتر برخوردار را یکی از مهمترین فعالیتها در راستای محرومیتزدایی میداند به تازگی همایشی مجازی با عنوان «آموزش در مسیر محرومیتزدایی» برگزار کرد و در آن به نیازهای یادگیری کودکان و نوجوانان در مناطق کمتر برخوردار تأکید داشت.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه شهروند ،این همایش قرار بود امکانی باشد برای انتقال تجربه فعالان آموزشی در نقاط مختلف. به گفته هامون طهماسبی مدرسه توسعه پایدار شریف دغدغه این را داشته که از هر گروهی یک نماینده در این همایش باشد. او درباره اهمیت آموزش گفت:«پرداختن به آموزش برای محرومیتزدایی برای خیلی از گروهها جایگزین راههای دیگر محرومیتزدایی شده است.»
در این همایش سه روزه، محمدرضا شیخالاسلامی مسئول گروه جهادی شهید رحیمی، مهدی بهزادی معلم و رئیس شورای شهر گلبافت، اسماعیل آذرینژاد فعال آموزشی در کهگیلویهوبویراحمد، فرحناز نژادغفوری مسئول پروژه قشم جزیرهای برای کودکان، مینا کامران از پویش ایران من، علیرضا هندیجانی از جمعیت نیکخواهان سلامت روان شیراز، ثریا حبیبی از انجمن حامی و میثم لورگی از انجمن راه مدرسه کهنوج سخنرانی کردند و محمود حسینی معلم عشایری منطقه زاگرس و رئوف آذری فعال اجتماعی سردشت به صورت ویدیوی ضبط شده حضور داشتند.
بسیاری از سخنرانان تأکید داشتند که یکی از حوزههای مهم در این بحث، باور محرومیت است که باید در ذهن کودکان کمرنگ شود. آنها به رسانهها و گروههای خیریه یا فعالان فضای مجازی انتقاد کردند که گاهی تأثیرات مخربی بر محیط و کودکان میگذارد. مهدی بهزادی گفت در بعضی مناطق ۱٥-۱٠سال است که خیریهها فعالیت میکنند و کیسه آرد میدهند، اگر همین امکانات را در راه آموزش میگذاشتند شاید محرومیت از بعضی مناطق کمبرخوردار حذف میشد.
اما سیاستها به شکلی پیش رفته که خیلیها دوست ندارند این کلید واژه حذف شود. ثریا حبیبی هم گفت این ادبیات محرومیت خرابکاری خود «انجیاو»ها و خیریههاست و خودشان هم باید آستین بالا بزنند و درست کنند. اما فرحناز نژاد غفوری نظر متفاوتی داشت. او گفت ما منطقه محروم را ساخته و رویای بچهها را کوچک کردهایم و بعضی از مسائل را نمیشود به دست خود مردم سپرد:
«وقتی وسیله حملونقل عمومی نیست و آب نیست که دستشان را بشویند چه انتظاری داریم؟ اگر من دارم طرحی در منطقه محروم انجام میدهم لطفی به بچهها نکردهام، این حقشان و وظیفه من است که برایشان محیطی سرشار از عدالت بسازم و به آنها امکانات آموزشی و خدمات بهداشتی بدهم.»
خلاقیت کودکان روستایی فراموش شده
اسماعیل آذرینژاد، فعال آموزشی در استان کهگیلویهوبویراحمد بیش از ٦-٥سال است در این استان فعالیتهایی با تمرکز بر قصهخوانی با کودکان انجام میدهد. محرومیت این روستاها باعث شد او به توسعه توجه کند و دانایی کودکان با کمک کتاب دلیل مهمی بود که فعالیتهای کتابخوانی با بچهها را شروع کند.
او ابتدا تصویری از این روستاها به مخاطبان داد: «بیشتر معلمان این روستاها مدرک لیسانس دارند اما بعضی هم معلم حقالتدریس نهضتی و عدهای هم سرباز معلماند. آنها دورههای ضمن خدمت ناکارآمدی دیده و استادان بیکیفیتی در این دورهها تدریس کردهاند. از این رو دانش کافی را برای رشد دانشآموزان ندارند. همچنین در روستاها بیشتر والدین به امر آموزش بیتوجه هستند، بارها پیش آمده پدر و مادر، بچه را از کلاس برداشته و گفته باید برود دنبال گله. بیشتر این خانوادهها بیسواد و کمسواد و فقیرند.
آنها شیوههای ارتباط با کودک را نمیدانند و خشونت کلامی و رفتاری دارند. همچنین کودکان در روستا عضو فعال در معیشت خانوادهاند که این اجبار مانع از شادابی و کودکیشان میشود. به همین دلیل آنها در تحصیل دچار ضعفاند، گاهی یک دانشآموز کلاس پنجم توان خواندن یک متن ساده را هم ندارد. آنها از خلاقیت و تفکر و تخیل بالایی برخوردار نیستند.
تفکر مثل بازوست و وقتی از آن کار نکشیده باشید نمیتواند مفاهیم عمیق را درک کند. بیشتر این کودکان دایره واژگان کمی دارند. وقتی به روستاها میروم متوجه میشوم که بالای ٩٥درصد این بچهها کتاب قصه ندیدهاند و مهارتهای زندگی را بلد نیستند. اغلب این روستاها مشکل کمبود آب، جادههای ناهموار و خاکی و بیکاری دارند. گاهی والدین برای کار به شهرهای دیگر میروند و تا چند ماه برنمیگردند. مسأله دیگر این روستاها خیرین هستند. آنها با نیت کار خیر توزیع فقر میکنند، باعث گداپروری میشوند و والدین را تنبل میکنند.
وقتی یک خیّر میآید کتاب و پوشاک را تقبل میکند باعث میشود خانوادهها همین انتظار را از دیگران هم داشته باشند و خودشان مسئولیتی در قبال بچهها به عهده نگیرند.»آذرینژاد ابتدا کارش را با ١٠کتاب قصه که کتابهای فرزند خودش بود و ١٠مدادرنگی شروع کرد و به روستاها رفت. با بچهها زیر درختان بلوط و روی سنگها نشست و کار کرد تا به معلمها بگوید در نبود امکانات هم میتوان بچهها را رشد داد و تخیلشان را تقویت کرد.
این جلسهها اوایل ماهی یک بار بود و به مرور بیشتر شد تا به روزی ٣-٢ ساعت رسید و پنجشنبه و جمعه هم مخصوص کار برای روستاهای دورافتادهتر بود: «سعی میکردم قصههای درجه یک را که منتشر میشد در عرض یک ماه به دست بچهها برسانم. در مدارس از معلمها میخواستم در زنگ انشا برای بچهها قصه بخوانند.»
او میگوید مگر میشود کودکی هر روز با کتاب سر و کار داشته باشد و بازی و مشارکت و گفتوگو کند و رشد نکند؟ او در بخش دیگری از صحبتهایش به شبکهسازی در روستاهایی که در آنها کار میکرد اشاره کرد: «مثلا در روستایی میدیدم دخترانی هستند که ترک تحصیل کردهاند. به آنها امکانات میدادم و از آنها میخواستم برای بچهها کتاب بخوانند و در کتابخانه سیار کمک کنند. اگر نیروی بومی آموزش ببیند بهتر است.» این نیروهای بومی حقالزحمه کمی هم دریافت میکنند.
او در انتهای صحبتهایش در پاسخ به سوال یکی از معلمانی که در این نشست شرکت کرده بود از آموزشوپرورش و حوزه و دانشگاه انتقاد کرد.فرحناز نژادغفوری یکی از فعالان محلی جزیره قشم است که ۱۵سال است سابقه معلمی دارد. او پس از چندسال تدریس در دبستان در دانشگاه ادامه تحصیل داد و پایاننامه خود را که درباره آموزش پیش از دبستان بود در پروژه قشم جزیرهای برای کودکان جزیره قشم اجرا کرد.
او در این پایاننامه میخواست بداند چطور توجه به کودک و کودکی میتواند به توسعه شهر و روستا کمک کند: «قشم جزیره بسیار معروف ولی ناشناختهای است. ۱۵۰هزار نفر جمعیت دارد که در چهار شهر و ۶۰ روستا زندگی میکنند. طرحی که نوشتم با هدف خلق آرمان جمعی برای دستیابی به توسعه با چشمانداز ارتقای کیفیت زیست کودکان بود.»
سیام فروردین ۹۶ بود که همایش «کودکی در جزیره، جزیرهای برای کودکان» را در قشم برگزار کرد و موضوع کودکی را در جزیره بر سر زبانها انداخت. او در این مدت کارگاههایی برای مربیان مهدکودکها برگزار کرد و نشستهایی با سمنهای فعال منطقه داشت.
تا آن زمان کیفیت کتابها، امکانات در دسترس بچهها، شنبازی، بازیهای نمایشی و برنامههای خلاقیتمحور در پیشدبستانیها مناسب نبود: «باید داشتهها را تحلیل میکردیم که براساس آنها بتوانیم از این وضع خارج شویم. از دل این تحلیلها بود که کمپین ساحل پویا شکل گرفت و فراخوانی به والدین داده شد تا بچههایشان را به نزدیکترین ساحل ببرند و آنجا سازههای شنی بسازند. سال بعد دوباره این کمپین برگزار شد و این بار عروسکهای دستساز را هم به آن اضافه کردیم.
اهمیت عروسکها از این رو بود که بازیهای نمایشی امتیاز ناچیزی در مهدکودکها آورده بود. رفتیم سراغ زنانی که هنوز بلد بودند عروسک بومی جزیره را بسازند و از آنها خواستیم برای مادران جوان کارگاه برگزار کنند. مادربزرگها هم آمدند و کمک کردند. سال ۹۸ که سومینسال این کمپین بود سعی کردیم نسل قدیم را در کنار نسل جدید جزیره قرار دهیم و جشنواره ریغ و پیش که به معنای شن و برگهای نخل است اجرا کردیم. اینها از تأثیر عامل فرهنگ و جغرافیا در توسعه است.»
راهاندازی اتاقهای بازی باکیفیت، کارگاههای آموزشی برای مربیان پیش دبستانی، نشستهای تخصصی درباره تغذیه کودکان بخش دیگری از فعالیتهای او در این سالهاست. او در انتهای صحبتهایش میگوید توسعه باید مبتنی بر ارزیابی و پایش مستمر باشد و درباره آموزش پیش از دبستان گفت: «آموزش این گروه سنی رها شده است و آن بخشی هم که آموزش میبینند مبتنی بر آموزش خصوصی است.»میثم لورگی، مدیر مدرسهای در کهنوج و مدیر انجمن راه مدرسه است که پس از تحصیل تصمیم گرفت به زادگاهش برگردد، چراکه فکر میکرد در زادگاه خود میتواند بیشتر تأثیرگذار باشد.
کهنوج منطقهای در استان کرمان و به گفته لورگی به سیستانوبلوچستان و هرمزگان نزدیکتر است. ساختار قومی و قبیلهای در کهنوج حاکم است و خانوادهها گستردهاند: «من فکر کردم مدرسه باید پلی بین جامعه و والدین باشد و از این طریق میتوانیم ببینیم چه تهدیدها و فرصتهایی در منطقه وجود دارد.» او به الگوهای نامناسبی که بچهها در معرض آن بودند، اشاره کرد و گفت: «تلاش کردیم ارزشهای بچهها را تغییر دهیم. فقر و نداری آدمها را مجبور میکند، ولی ما هم میتوانیم این چرخه را بشکنیم. راه سختی بود و اوایل بچهها مقاومت میکردند.
ما ابتدا درباره کسانی صحبت کردیم که از راههای نامناسب به تمکن مالی رسیدهاند و برای بچهها و آن جامعه حکم قهرمان را دارند. داشتیم روی بچهها تأثیر میگذاشتیم، اما متوجه میشدیم که این تأثیر فقط در مدرسه است و وقتی بچهها از مدرسه خارج میشوند، چیزهای دیگری میشنوند. در نتیجه ارتباطمان را با جامعه بیشتر کردیم.»
او که خانه پدربزرگ و مادربزرگش در روستا را تبدیل به کتابخانه برای بچهها کرده است، از این امکان برای گذران اوقات فراغت بچهها استفاده کرد: «گروههایی تشکیل دادیم مثل انجمن محیطزیست و انجمن مقابله با بحران آب که بچهها فعال شوند.
این پاتوق کمکم توانست اختلالی در گرایش به آسیب بچهها به وجود بیاورد. کارگاه کارآفرینی برگزار کردیم تا بچهها دورنمایی از فعالیت اقتصادی داشته باشند. ما مدام با بچهها دورهمی میگذاشتیم و گفتوگو میکردیم. کمکم بچهها به دانشگاه رفتند و بعضی از آنها برگشتند و به ما کمک کردند. با کمک خود آنها بود که کارگاههای حقوق شهروند، کلاس زبان و انجمن ادبی هم در کتابخانه فعال شد.»
کلاس آشتی
مینا کامران که از پویش ایران من در زمینه مدرسهسازی فعالیتمیکند، صحبتش را با نقد به خیریهها و انجیاوها آغاز کرد و گفت خوشبختانه خیلی از انجیاوها در سالهای گذشته نقد از درون داشتهاند: «یک توقع از فعالان مدنی این است که در برابر فعالیتهای مخرب صدا داشته باشند. ما در برابر هجمه سلبریتیها باید صدا داشته باشیم و از کسانی که ادبیات محرومانگاری را برای مناطق کمتر برخوردار ایجاد کردهاند، شکایت قانونی کنیم.»
به گفته او فعالان اجتماعی و سمنها باید نگاه و ادبیاتشان را تغییر بدهند و بدانند که قرار نیست چیزی به کسی یاد بدهند، بلکه خودشان در کار توسعهای باید از جوامع محلی یاد بگیرند و با درک درست تفاوتهایی که وجود دارد، با کمک خود مردم محلی و کودکان برنامهریزی و هدفگذاری کنند: «باید با هم ماهیگیری یاد بگیریم. تمرین کنیم که قبلترها این آدمها ماهی میگرفتند.
برای کودک چیزی شیرینتر از این نیست که از مادربزرگ او بخواهید لالاییهای قدیمی بخواند یا درباره لباس محلی قدیمی بپرسید یا از پیرمردی درباره دانش حفظ آب در قدیم و برپا کردن چادر سوال کنید. این باعث میشود کودک به خودباوری برسد و در مسیر توسعه حرکتکردن یعنی همین. فعالان محلی باید این حرکت را پیش ببرند و ما فقط باید پشتشان باشیم.»
به نظر او مهمترین مهارت و دغدغهای که باید یک کودک در روستا فرابگیرد، حس تعلق و مسئولیت نسبت به جغرافیا، تاریخ و فرهنگش است و نگاه منجیگونه سمنها تأثیرات مخربی دارد. او سپس درباره دو تجربه سخن گفت. تجربه نخست مدرسه نوکپر هناران گشت سراوان بود که با کمک انجمن حامی انجام شد. بازآفرینی کپر با کمک دو معمار صورت گرفت که مدتی را بین مردم زندگی کردند و از خود آنها یاد گرفتند:
«در پروسه ساخت کپر خود خانوادهها و بچهها درگیر بودند و چون خیلی از کارها را خود بچهها انجام میدادند و مدرسه را با دستهای خودشان ساختند، این پروژه طول کشید، اما در مقابل، آنها یاد گرفتند که آموزش سنتی کپرسازی دانشی است که باید حفظ شود: «یاد گرفتند چطور برای چیزی که ندارند خودشان تلاش کنند. روزها و شبهای بسیاری بچههای ما با تسهیلگرها کار کردند.
خیلی از کارها را زنان انجام دادند و حتی بچهها برای کپر بندکشی میکردند. این روستا برق ندارد، ما یکسری پنل خورشیدی بردیم و دادیم که خودشان وصل کنند. باوری در بچهها شکل گرفت که خودمان میتوانیم کاری را انجام دهیم و داشتههای ما چقدر ارزشمند است. واقعیت این است که مدرسه کپری حس بهتری برای درس خواندن میداد و فضای مطلوبتری بود. بچهها دارند با این سبک زندگی میکنند و برایشان راحتتر است که با این سبک هم درس بخوانند.» طرح دیگر مدرسه توسعه پایدار روستای سیدبار جدگال پلان چابهار بود.
کامران که در پویش ایران من تجربه ساخت مدارس در ایران را داشت، به این نتیجه رسید که این سبک ساخت مدرسه عوض شود. سه مدرسه در طرح مدرسه توسعه پایدار بهعنوان پایلوت قرار گرفتند، اما به دلیل مشکلات مالی فقط یکی از آنها اجرا شد. شاخصهای این طرح توانمندسازی اقتصادی و اجتماعی ساکنان روستا بود. کامران میگوید در این طرح نتوانستند به شاخصهای زیستمحیطی برسند، ولی در زمینه مشارکت محلی و توانمندسازی اقتصادی طرحهایی را پیش بردند:
«فارغ از ساختمان مدرسه اتفاقات توسعهای در روستا افتاد. پروژه بانوک که کار سوزندوزی مردم روستا بود، در صندوق توسعه روستا ثبت شد. مسیر توانمندسازی اجتماعی سخت بود و متاسفانه خانوادهها دیوار محکمی دور خودشان ساخته بودند. راه ما این بود که تکتکمان سراغ آدمها برویم. برای زنان در میان فعالیتهایی که دوست داشتند بهطور غیرمستقیم توانمندسازی را انجام دادیم.
برای دانشآموزان سه ماه با حضور یک تسهیلگر جلسههای توانمندسازی اجتماعی داشتیم، ولی در کنارش معلمهای محلی هم حضور داشتند. اتفاق مهمتری که در پایان تابستان افتاد، نمایشگاه عکاسی قصههای سیدبار بود که در شهریور اجراییکردیم. در این طرح دوربین را به دست بچهها دادیم و گفتیم از قشنگیهای روستا و چیزی که حالشان را خوبمیکند، عکس بگیرند و به آنها گفتیم این عکسها قرار است فروخته شود و با پول آن مدرسه خودتان تجهیز شود.
از دلش عکسهای خیلی خوبی درآمد. عکسهایی از سوزندوزی، مادربزرگها و لباسهایشان و گیسهای بلند. مشارکت آنها در ساخت مدرسه باعث شد نسبت به آن حس خوبی داشته باشند.» او تصویر درختی سبز را در حیاط مدرسه نشان داد که زمان ساخت مدرسه خشک شده بود و هنگامی که برای ساختوساز پای آن چاله آبی ایجاد کردند، کمکم سبز شد و الان نماد امید برای بچههاست. آنها اکنون دوسال است که بدون دخالت ایران من کلاس زبان برگزارمیکنند. رئوف آذری، معلم و فعال اجتماعی در سردشت است که در این همایش به صورت ویدیوی ضبطشده حضور داشت.
او پس از تحصیلات دانشگاهی در منطقهای که تدریس میکرد، مرکز مشاوره آموزشوپرورش را فعال کرد. از ایدههای او برای آموزش برپایی زنگهای آشتی و گفتوگو در مدارس بود: «در این زنگی که تعریف کرده بودیم، اول از آشتی با خود شروع میکردیم. گاهی به دلایل متعددی دانشآموزان به نقاطی میرسند که از سیمای خودشان و نوع رفتارشان دلزده میشوند، آنها نیازمندند به خودشان برگردند. پس از آشتی با خود به آشتی با طبیعت و کتابها میرسند.
این آشتی با همه باعث میشود آن خشونتی که در درون دارند نسبت به تبعیضها و بیعدالتیها برونریز کند و به جایی برسند که از دروازه آشتی ورود کنند و به فهم مشترک با دیگران برسند. مبنای اقدام ما وجود خشونت در منطقه بود. ما در نقطه صفر مرزی هستیم که با کولبری و آثار جنگ و بمباران شیمیایی دست به گریبان است.
دهها دلیل برای پروژههای مهربانی و آشتی داشتیم. ما از دل همین کلاس آشتی مقاله علمی تدوین کردیم و در کنفرانس صلح پژوهشی ارایه دادیم. بیش از هزار دستنوشته و ٤٠٠ فیلم از بچهها در اینباره داریم.»