معصوميت از دست رفته؟

99

1399/4/3

20:42


معصوميت از دست رفته؟

سلامت نیوز:شب از نيمه گذشته است. خوابم نمي‌آيد. ذهنم شلوغ است. پُر است از سوال. در قسمت جست‌وجوي اينستاگرم نام رومينا اشرفي را مي‌جويم، ده‌ها صفحه به نام او و در حمايت از او- حال به هر انگيزه‌اي- ساخته شده است، اما هيچ‌كدام صفحه اصلي او نيست.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه اعتماد ،همگي تقلبي‌اند. صفحه‌ها را نگاه مي‌كنم: عده‌اي كه عمري مخالف قصاص بوده‌اند به يك‌باره طرفدار قصاص شده‌اند و عده‌اي كه متاسفانه تريبون‌هاي رسمي در دست دارند چون هميشه در قبالِ حقوق ملت يا لال شده‌اند يا چرند مي‌گويند تا جايي‌كه يكي‌شان مخالفانِ غرب‌زده كودك‌همسري را مسببِ قتلِ رومينا دانسته است و راه نجات را فيلترينگ شبكه‌ها‌ي مجازي! اما من به اينها كاري ندارم و فقط به رومينا و بهمن مي‌انديشم.

به «جامعه» و «محيطي» كه پروراندشان، به‌خصوص به رومينا. خيلي دلم مي‌خواهد صفحه اصلي اين دو را در اينستا بيابم و محتواي‌شان را دلمشغولي‌ها و دلتنگي‌هاي‌شان را ببينم. اما خب نمي‌شود. دلم مي‌خواهد بدانم كه آيا رومينا هم تتلو و ساسي‌مانكن گوش مي‌داده است؟ آيا رومينا شجريان و ربناي او را مي‌شناخته است؟ عليرضا قرباني را چطور؟ حسين عليزاده؟ رستم و سهراب؟ گُردآفريد را؟ مريم ميرزاخاني؟ پروين اعتصامي؟ اما نه! اين‌طور نمي‌شود، اين راهش نيست. ابتدا بايد پدر و مادر رومينا را بشناسم و صفحه‌هاي احتمالي اينستاي آنها را ببينم.

نه، نه! اصلا بايد به خانه‌شان بروم و ببينم ديوان حافظ، سعدي مولانا، خيام، شاهنامه فردوسي و آثارِ سهراب سپهري، فريدون مشيري و فاضل نظري را دارند يا نه. اما مي‌ترسم پدر و مادر او بگويند گرسنگي نكشيده‌اي، تا حافظ، شاعري، عاشقي و فرهنگ يادت برود. خب، حق هم دارند،چرا كه مردمان خطه شمال به سختي نان در مي‌آورند، آن هم در اين اوضاع فلاكت‌بار بي‌سابقه در كشور. مدرسه‌ها هم كه چند وقتي است خودشان حافظ و مولانا و رستم و گردآفريد و فردوسي و فريدون مشيري را خوب نمي‌شناسند. فرهنگي‌ترين و فرهنگ‌سازترين برنامه سيما به نام شوكران تعليق شده است.

نظريه‌هاي شاذِ برخي كارشناسان ديني در صداوسيما حكايت از آن دارد كه هر روز از بُعدِ معرفتي دين كاسته مي‌شود و بر بعدِ احساسي و هيجاني آن افزوده و تاكيد مي‌شود. نقويان‌ها و زائري‌ها و ديگر عالمانِ آزاده هم كه از صدا و سيما غايبند. موسيقي فاخر هم غايب است تا مانع از گِل‌خوار شدنِ ذائقه موسيقيايي نسل جوان شود.

خب رومينا از كجا «فرهنگ را، اصالت را، زندگي را، دوست داشتن، انديشيدن و پرسيدن را مي‌آموخت؟» از كجا «هويت ايراني- ‌اسلامي‌اش» شكل مي‌گرفت؟ فقط فضاي مجازي مي‌ماند؛ فضايي كه جاي پدر و مادر و مدرسه و صداوسيما را يك‌تنه پر كرده است.

فضاي مجازي‌اي كه شده است خودِ خودِ جامعه و رهبران و سلاطينِ فضاي مجازي، تتلو و ساسي مانكن و سلبريتي‌هاي بي‌هنر و بي‌سواد و ديگر «شاخ‌هاي» اينستاگرامي‌اند كه تقريبا هيچ از فرهنگ نمي‌دانند. پس احتمالا آموزشگاه و پناهگاهِ اصلي رومينا صفحه اينستاگرامش بوده است. پس بايد به سراغ صفحه اينستاگرامش بروم. اما من كه نمي‌دانم رومينا به اسم خودش عضو اينستا شده بوده يا به اسم مستعار.

اصلا چرا برخي دخترها با حساب‌هاي غيراصلي و نام‌هاي مستعار عضو اينستا مي‌شوند؟! چرا برخي دخترها- با اينكه عميقا دوست دارند عكس خودشان را در پروفايل‌شان بگذارند - عكس گل و گياه و طبيعت مي‌گذارند؟! اينها از چه مي‌ترسند؟ از قضاوت چه كسي؟ از مجازاتِ چه كسي؟ از رومينا دور مي‌شوم، به دختران مذهبي و رابطه‌شان با دنياي مجازي فكر مي‌كنم.

بعد به رابطه دين و تكنولوژي و علم و دين مي‌رسم و اينكه جايگاه اخلاق و امر اخلاقي در اين ميان چه مي‌شود؟ و اينكه آيا تكنولوژي، منافي اخلاق است؟ دين و اخلاق و علم و اخلاق رابطه‌شان چگونه است؟ اخلاقي زيستن در دنياي گوشي‌هاي هوشمند و اينترنت پرسرعت چگونه ميسر است؟ متدينانه زيستن چطور؟ ذهنم را مهار مي‌زنم و اين‌بار به دختراني مي‌انديشم كه عكس‌ها و فيلم‌هاي كاملا خصوصي‌شان و سگ و گربه خانگي‌شان را به صورت عمومي و پابليك منتشر مي‌كنند؛ سپس به دختران و زنانِ معترضي كه به شيوه‌هاي غيرمتعارف حقوق زنان را پيگيري مي‌كنند. به مادرانِ دخترانِ دهه هشتادي مي‌انديشم كه برخي‌شان از زنان سرخورده دهه پنجاه و شصتند كه از هرگونه وابستگي ديني و سنتي گسسته‌اند و باور كنيد حتي «خوب و بدِ» خود را هم گم كرده‌اند. نمي‌دانم.

شايد در ده سالِ آينده سرنوشتِ موضوعات اينچنيني مشخص ‌شود. يعني همان وقتي كه دهه نودي‌ها، بيست‌ساله شده‌اند. دهه نودي كه پدر و مادرش فضاي مجازي است. به بغض‌ها و عقده‌هاي فروخورده دختران و زنان سرزمينم مي‌انديشم و به اينكه زنان، ضامنِ اخلاق و معصوميتِ يك جامعه‌اند؛ مادران و جامعه‌سازانند كه نبايد روح‌شان به بغض و خشم آلوده شود. خوابم نمي‌آيد. از دوپارگي و چندپارگي خطرناك و غيردموكراتيك و قبيله‌اي ايران عزيزم مي‌ترسم:

از سنتي كه نه زنده است و نه مرده و مدرنيته‌اي كه هم زود است و هم دير؛ از سنتي مدرن و مدرنِ سنتي و از دين و مذهبي كه حيران است و از مذهبي سنتي مدرن؛ از جمعيتِ پريشان و ناموزون و شترگاوپلنگي؛ از شوريدنِ ملت بر ملت و شوريدنِ دولت بر دولت، پيش از شوريدنِ ملت بر دولت و از حكومتي با همين حجم از تناقض‌هاي موصوف؛ پريشان و آشفته و بي‌پارادايم، حكومتي كه بسيار عقب‌تر از ملتش حركت مي‌كند و به كودكي مي‌انديشم كه در ميانِ اين حجم از تناقض‌ها قد مي‌كشد، مي‌بالد و مي‌نالد. لعنت بر اين گذارِ تاريخي بي‌انتها، لعنت بر اين دردِ زايمانِ بي‌پايان كه عمر چند نسل را تباه كرده و مي‌كند.

بازهم انديشه‌ام را مهار مي‌زنم، به رومينا و فضاي مجازي و دختران و زنان سرزمينم باز مي‌گردم. راستي چرا برخي دخترها صفحه‌هاي اينستاشان را از والدين‌شان پنهان مي‌كنند؟ اصلا چرا برخي اعضاي خانواده (زن و شوهر، و والدين و فرزندان) عضو صفحه‌هاي همديگر نيستند؟ يا چرا برخي اعضا برخي ديگر را از ليستِ استوري‌هاي‌شان بلاك مي‌كنند؟ راستي كه اين اينستاگرام چه امكاناتِ فردگرايانه و دموكراتيك وحشيانه و خانواده‌ستيزي دارد؟! يا نه، ايراد از جاي ديگري است؟

نمي‌دانم! اما اين چه جور حيطه شخصي است كه ورودِ محرمان، ناامن و ممنوع است و ورودِ نامحرمان، امن و آزاد؟ اصلا چه بر سرِ مفاهيمي چون محرم و نامحرم، حلال و حرام آمده است؟ كاركردِ اين مفاهيم چه شده است؟ مفاهيمي كه كلا مورد سوال قرار گرفته‌اند و حتي فراموش و بي‌تاثير شده‌اند.

در عوض، مفاهيم جديد سربرآورده‌اند كه هيچ ربطي به مفاهيم پيشين ندارند. مفاهيمي چون «سيكس پك، رِل زدن، پارتنِر، ايكس، بُي فرند، گرل فرند، سوشال فرند، كراش، كات و...» همه اينها درحالي است كه منابع و مراجع ارزشگذارِ رسمي جامعه ايراني (خانواده و نظام آموزشي مدرسه و دانشگاه و صداوسيما) اين مفاهيم و تحولات جديد را اصلا نمي‌بينند و انكارشان مي‌كنند.

دوباره به فكر فرو مي‌روم، به فكرِ دايركت‌هاي احتمالا عاشقانه دختري (زني؟!) سيزده‌ساله، (سي‌ساله، چهل‌ساله، پنجاه‌ساله) به نام رومينا (و روميناها) با جواني (پسري، مردي؟!) سي‌ساله (چهل‌ساله، پنجاه‌ساله، شصت‌ساله) به نام بهمن (و بهمن‌ها) مي‌افتم. لرزه بر اندامم مي‌افتد. باور نمي‌كنم. هراسانم كه چطور جرات و شجاعتِ برقراري اين ارتباط را هر دوطرف به خود داده‌اند؟ بعد به تنهايي آدم‌ها و بيشتر از همه دختران و زن‌ها فكر مي‌كنم و اينكه فرقي ندارد، زن كه باشي آغوش مي‌خواهي؛ زن‌ها از روميناي 13 ساله تا روميناهاي شصت، هفتاد‌ساله، نوازش و آغوشِ گرم، مهربان و مردانه (پدر، برادر، همسر) مي‌خواهند.

اما چه شد كه اينستا و فضاي مجازي محلي براي معاشرت و درددل كردن و متاسفانه دل بستن و دل باختن شد؟ اصلا چه شد كه فضاي مجازي جاي فضاي واقعي را گرفت؟ شايد به خاطرِ اينكه «خود» بودن در فضاي واقعي جامعه‌ا‌ي مُزوّر، پُرهزينه است اما در فضاي مجازي، «خود» بودن ترس و هزينه كمتري دارد و اما چه شد كه سرعت تغييرات و تحولات فرهنگي اين‌چنين بالا رفت و مفاهيم و ارزش‌ها اين‌طور قلب شدند؟ و نظام رسمي آموزشي جامعه اين‌چنين عقب ماند و خود را به كوري و انكار زد. جوابي نمي‌يابم!

به شيطان و نفس اماره و گناه و فرشته‌ها و خدا مي‌انديشم و رابطه‌شان با تكنولوژي و فضاي مجازي، به اينكه اگر پدر رومينا به خدا و فرشته‌ها ايمان داشت بازهم فرشته‌اش را سر مي‌بريد؟ و به خدايي مي‌انديشم كه تنهاست. به متخصصان علوم انساني، به جامعه‌شناسان، روانشناسان و الهي‌دانانِ آزاده و عالِمي مي‌انديشم كه جاي‌شان در اين هنگامه غوغا خالي است و ديرزماني است كه نيستند. به جايي نمي‌رسم!

به آينده‌ مي‌روم، به فكر بهمن و روميناي (بهمن‌ها و روميناهاي) بعد از ازدواج- چه با آن اختلاف سني فاحش چه بدونِ آن- مي‌افتم، به فكرِ شك و بدگماني بسياري از بهمن‌ها و روميناها كه بعد از ازدواج، سايه شوم و سياهِ سوءظن زندگي‌شان را از هم مي‌پاشاند، به زن و شوهراني كه به هم بي‌اعتمادند و نيز به فرزندان‌شان. گرفتار چرخه شومي شده‌ام.

يك جاي كار مي‌لنگد. دوباره - بي‌هيچ قضاوتي- به فكر بهمن و سطح تحصيلات و مهارت و مطالعه و شغل و خانواده‌اش و «هر عاملي» كه بهمن را تا بيست و نه سالگي «ساخته» است، مي‌افتم. سال هفتاد به دنيا آمده است. كار و بار مشخصي هم ندارد. قبل از رومينا هم با دخترِ ديگري بوده است (آن هم در روستايي با كمتر از هزار نفر جمعيت) كه به واسطه مخالفتِ خانواده آن دختر، ارتباط‌شان به جايي نمي‌رسد.

به گفته خودِ بهمن، پدرش نيز سال‌ها پيش مادرش را فراري داده است و من نمي‌دانم بهمن را خواستگار، معشوق، دوست‌پسر، پناه عاطفي، يا اغفال‌گرِ رومينا بدانم و اما رومينا، متولد دهه فراموش‌ناشدني (به لحاظ تحولات سياسي، اجتماعي و فرهنگي) هشتاد است كه بيشترِ والدين‌شان از دهه شصتي‌هاي فراموش‌شده‌اند.

راستي كه چقدر رومينا و بهمن به ‌هم بي‌ربطند و به‌هم نمي‌آيند. واقعا چه چيزي اين دو را با اين‌همه فاصله اين‌قدر به ‌هم نزديك كرده است؟ نمي‌دانم. به اين مي‌انديشم كه پدر و مادر رومينا و بهمن- البته با يك سال اغماض- همه دهه شصتي‌اند. به‌ نظرم، همان‌قدر كه دهه‌هاي شصت و هشتاد از دهه‌هاي سرنوشت‌ساز، پُر‌مساله، تاثيرگذار و در عينِ‌حال، پر رمز و رازِ بعد از انقلاب بوده‌اند، متولدين اين دو دهه نيز از نسل‌هاي پيچيده، تاثيرگذار و مساله‌دار بوده‌اند و خواهند بود.

شايد با دهه هشتادي‌ها بسياري از ارزش‌ها به محاق برود. بهمن را فراموش مي‌كنم. به شرايط و فرآيندِ «جامعه‌پذيري» رومينا فكر مي‌كنم. اينكه نگاه او به انسان، جهان و خدا و هنجارها و ناهنجارهاي زندگي و مفاهيمي چون انسان، عشق، زن، مرد، دوست داشتن، صداقت، اعتماد و... چگونه از طريق خانواده، مدرسه، صداوسيماي غايب و مزوّر و «فضاي مجازي» هميشه حاضر و اتفاقا رو راست شكل گرفته است. فكر مي‌كنم بخش قابل‌توجهي از جامعه‌پذيري نسل هشتاد به واسطه فضاي مجازي شكل گرفته است.

فضاي مجازي- بي‌هيچ مرزي و آن هم در خفقان و غيابِ منابع و مراجعِ صادق، آگاه و آزاده ارزش‌سازِ ملي‌ديني- ارزش‌ها و هنجارها را براي نوجوانان مشخص مي‌سازد و مهم‌تر اينكه اجازه ديده شدن به ايشان مي‌دهد. براي همين است كه گوشي‌هاي هوشمند تبديل به «دفترچه خاطراتِ تصويري» و آتليه‌هاي سيار براي اين نسل شده است؛ نسلي كه بي‌‌ارزشگذاري خوب و بد و بي‌دغدغه تن و پوشش و بي‌اجازه و حضورِ والدين هر جا مي‌رسد ژست مي‌گيرد و عكس مي‌اندازد و استوري‌اش مي‌كند، نسلي كه «الگو» ندارد و اين همه در حالي است كه به عقيده روانشناسان و جامعه‌شناسان، دهه هشتادي‌ها به لطف فضاي مجازي دچار بيداري جنسيتي زودرس شده‌اند و «بدن» را زود كشف كرده‌اند.

و «طبيعي‌زيستن»- همان چيزي كه دهه شصتي‌ها خفه‌اش كردند- را ياد گرفته‌اند و دوستش دارند. فضاي مجازي-به خصوص اينستا- بيش از هرچيز ديگري يك بازارِ مجازي است كه بيشتر از همه‌چيز به جذابيت‌هاي بصري اهميت مي‌دهد. به نظرم اينستاگرام «سطحي‌سازترين»، «حوصله‌كش‌ترين» و «اضطراب‌آورترين» شبكه اجتماعي است؛ اقيانوسي به عمق يك ميلي‌متر.

در اينستا مطالب بيش از يك پاراگراف خيلي كم خوانده مي‌شوند و كاركرد اينستا بيشتر عكس و فيلم- تصوير- و تبليغات است، بنابراين بهترين محيط براي خودنمايي نوجواناني است كه به اقتضاي سن‌شان عطشِ ديده شدن دارند و بهترين و آسان‌ترين راه ديده شدن زيبايي‌هاي چهره و تن است. آن‌هم در جامعه‌اي كه بيش از اخلاق و زيبايي باطني، به تن و زيبايي ظاهري بها مي‌دهد. حال، بعضي‌ها زيبا به دنيا مي‌آيند، برخي هم مجبور مي‌شوند زيبايي را به دست بياورند؛ به لطف عمل‌هاي زيبايي و لوازم آرايشي.

به پدر و مادر رومينا مي‌رسم، دو دهه شصتي، از شهرهاي شمالي ايران. دهه‌اي كه هنوز به شهادت آمار، جمعيت قابل‌توجهي از دختران و پسرانش مجردند و بيكار. دهه شصتي‌اي كه زندگي بلد نيست، سرشار از آرزوها و عقده‌هاي سركوب شده است، عشق را و عاشقي را مزه نكرده و اگر هم كرده، با ترس و لرز بوده است. به عنوان يك پسر دهه شصتي، دختران همكلاسي‌ام را در سال اول دانشگاه با سبيل و ابرو‌هاي فابريك‌شان به ياد دارم. تازه جسورترهاشان از سال سوم و چهارم دستي به روي‌شان مي‌كشيدند.

رنگِ مو كه حتي براي همان جسورها هم خطِ قرمز بود و حالا اينان مادراني شده‌اند كه از روزهاي نوجواني و جواني خود و بايدها و نبايدهاي آن ايام ناخرسندند و حتي اگر از ازدواج‌شان هم راضي باشند، دوست ندارند دخترِ دهه هشتادي‌شان محروميت‌ها، محدوديت‌ها و زخم‌هاي ايشان را تجربه كند.

مي‌خواهند دختران‌شان «آزاد» باشند. دهه شصتي‌هايي كه در بهترين حالت به ارزش‌هاشان شك كرده‌اند، اگر پشت نكرده باشند. دهه شصتي‌هايي كه به‌‌ندرت «طبيعي زيستن» را كه از لوازمِ سالم زيستن است، تجربه كرده‌اند. باري، به مادر و پدرِ دهه شصتي رومينا فكر مي‌كنم. چندان بالغ نيستند، زندگي بلد نيستند.

اين حجم از توحش و عصبيت، اوجِ نابالغي و غريضي بودن تصميم پدر را نشان مي‌دهد و البته مقصر اصلي محيطِ مردسالار و جهل‌پروري است كه سكوت و خفقانِ مادر و توحشِ پدر را براي «حفظ آبرو» پرورانده و توجيه كرده است و اما آبرويي كه با خشونت و خونِ فرزند (انسان) حفظ شود، دير يا زود معني و مفهومِ خود را از دست خواهد داد و سرنوشتِ مفاهيم فراموش‌شده‌اي چون محرم و نامحرم و حجاب و بي‌حجاب را پيدا خواهد كرد.

نكته ديگر شرايط اقتصادي سخت كشور در دو، سه سال اخير و خشم و عصبانيت فروخورده و هرگز ابراز نشده مردمي است كه بر سر هم خراب مي‌شوند، زود از كوره در مي‌روند و عصباني مي‌شوند و چشم عقل‌شان كور مي‌شود، فحاشي مي‌كنند و حتي مرتكب قتل مي‌شوند. شايد به همين خاطر است كه از عصبانيت‌ها، فريادها، نفرت‌پراكني‌ها و فحاشي‌هاي تتلو، حسن عباسي و رائفي‌پور- حالا مخاطب‌شان هر كس كه مي‌خواهد باشد- و امثالهم خوش‌شان مي‌آيد. انباشت همه اين خشم‌ها، نفرت‌ها و نارضايتي‌ها در پدر رومينا هم متصور است. سهمي از همين خشمِ فروخورده‌ بر گلوي فرشته ما داس شده است. ذهنم آرام نمي‌گيرد.

خودم را جاي تك‌تك شخصيت‌هاي داستان مي‌گذارم و به «انسان در موقعيت» مي‌انديشم. گاهي رومينا مي‌شوم، گاهي بهمن، گاهي پدر و گاهي مادرِ رومينا. به فضاي مجازي، جامعه بسته واقعي، جامعه بازِ مجازي، اعتياد و بيكاري، تحريم‌ها، مطبوعات، حجاب، صداوسيما، سانسور، آزادي، دولت، گوشي‌هاي هوشمند، دهكده جهاني، جهاني‌شدن و سرعتِ محيرالعقولِ تغييرِ ارزش‌ها در ايران و جهان مي‌انديشم. راستي مقصر (مقصرها) كيست؟ قاتل (قاتل‌ها) كيست؟! نمي‌دانم! به روميناهاي زنده ديگر كه بسيارند فكر مي‌كنم، به تنهايي و تغييرِ ذائقه نوجوانان و جوانان وطنم در حوزه‌هاي فكري، فرهنگي و هنري مي‌انديشم، به اينكه «ابتذال»، نشانِ اعتدال و مُد شده است.

به فالوورهاي ميليوني شاخ‌هاي اينستا و سلبريتي‌هاي بي‌مايه و فالوورهاي چندهزار نفري بنياد فرهنگي رودكي، به كنسرت لايو اينستاگرامي عليرضا قرباني با چند صدنفر بيننده و لايوِ فحاشي‌هاي تتلو با دوميليون بيننده فكر مي‌كنم. صبح شده است، خوابم نمي‌برد. راستي بعضي‌ها چطور با اين همه كابوس، خواب‌شان مي‌برد؟ ياد نيما مي‌افتم: «مي‌تراود مهتاب، مي‌درخشد شبتاب، نيست يك دم شكند خواب به چشمِ كس و ليك، غمِ اين خفته چند خواب در چشمِ ترم مي‌شكند.»

نسلي كه بي‌‌ارزشگذاري خوب و بد و بي‌دغدغه تن و پوشش و بي‌اجازه و حضورِ والدين هر جا مي‌رسد ژست مي‌گيرد و عكس مي‌اندازد و استوري‌اش مي‌كند، نسلي كه «الگو» ندارد و اين همه در حالي است كه به عقيده روانشناسان و جامعه‌شناسان، دهه هشتادي‌ها به لطف فضاي مجازي دچار بيداري جنسيتي زودرس شده‌اند و «بدن» را زود كشف كرده‌اند

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو