انتشار "سیم و سرمه" همراه با دیباچه‌ رویا نونهالی

73

1399/6/31

11:40


"سیم و سرمه" از آخرین نمایش‌نامه‌های روزبه حسینی است که با دیباچه‌ رویا نونهالی منتشر شده است.

انتشار "سیم و سرمه" همراه با دیباچه‌ رویا نونهالی

به گزارش هنرآنلاین؛ نشر افراز در پنجمین همکاری با روزبه حسینی، نویسنده و کارگردان تئاتر، پس از "وقتی عروسک‌ها ساکتند" دو جلدی، "به شما مربوط نیست"، "سه مرثیه‌هذیان" و "با طرح خنده‌ای"؛ نمایشنامه‌ "سیم و سرمه" به قلم این هنرمند را منتشر کرد.

"سیم و سرمه" نام نمایش‌نامه‌ای است که نخستین بار در سال ۱۳۹۶، در جشنواره تئاتر فجر روی صحنه رفت. نویسنده، طراح و کارگردان این نمایش، روزبه حسینی در همان سال و پس از اجرای نمایش در جشنواره فجر، "سیم و سرمه" را به مدت پانزده شب در خانه‌ نمایش دا روی صحنه برد و در مهرماه سال ۱۳۹۷، "سیم و سرمه" با تغییراتی در شیوه اجرا و عوامل، روی صحنه‌ سالن سایه تئاترشهر رفت و به مدت چهارده شب، پذیرای نگاه تماشاگران در دو سانس پیاپی بود، مجموعا 28 اجرای موفق بود که با استقبال هنرمندان، دانشجویان و مخاطبان تئاتر قرار گرفت.

به مانند همکاری‌ پیشین نشر افراز و روزبه حسینی، یعنی نمایشنامه‌ "سه مرثیه هذیان"، مجموعه‌ای که هم‌اکنون تحت عنوان نمایشنامه "سیم و سرمه" انتشار یافته ‌است، علاوه بر متن نمایش، شناسنامه اجرا و تصاویر اجرای سال ۱۳۹۷ در سالن سایه تئاترشهر که حاصل نگاه هنرمندانه‌ ضیاءالدین صفویان از دوربین عکاسی به این نمایش بوده است، متشکل از گفتارهایی پیرامون نمایش از زبان و قلم نویسندگان، نمایشگران، مترجمان و شاعران و هنرمندانی چون: رویا نونهالی، قاسم روبین، محمدعلی سجادی، اصغر همت، غلامرضا آذری، ناهید توسلی، همایون علی‌آبادی، جواد عاطفه، بهزاد صدیقی، شوکا حسینی و ... است.

 در قسمتی از متن این نمایشنامه آمده‌است:

"زن: ... حالا شب که می‌شود، بی‌اختیار، بویِ ترنّمِ باران، عطرِ شکوفه بسیارتر، خاصه در بهار، از جا می‌کَنَدَم با دل‌دلِ شب‌هنگامه و، با این همه، تن بی‌تاب و جانم بی‌قرار. حالا شب‌تر می‌شود از پسِ ساعتکی صبر و کاسه‌ای انتظار، اُرسی‌‌های اجدادی از پا، چارقد از سَرَکَم برمی‌کَنَم، زُلف بر باد می‌دهم، پا عریان بر بارانکی که نشسته خیس، روی زمینِ گرم، نرم و آهسته که فراّش‌باشی‌ها بو نبرند، نردبامی تا بی‌نهایت بلند، به ابرَکی توی آسمان آویز می‌کنم به احتیاطِ شرطِ عاقلی، شرطِ عقلَکی. زُلف بر باد است و ستاره پاشیده انگار، آن خالقِ بی‌نهایت، آن بلبلِ دیّار. ساعتکی رقصانِ زلف و باران و باد، آرام و حالا بی‌احتیاط، سر به خنکای خیسِ تن‌ات می‌روم بالای بالا، روی انگشتکانِ پاهای عریانم بلند می‌شوم، بالابلند می‌شوم، برسم به بالاتر از آسمان و ستاره‌هاش، برسم تا بی‌نهایتِ آن خلق‌آویز و دستی به ماهکی. آه اگر که من عاشق شَوَم، بی‌شرطِ احتیاط و بی‌شرطِ عقلکی؛ بی‌ترنّمِ آوازه‌خوانان، بی‌غزل‌خوانیِ بارانکی. آه که بخوان مرا که رجعت اگر هست، که بخوان مرا، که بخوان مرا..." 

 

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو