پوشش ناهنجار خشم و ناراحتی را نشان می‌دهد / تأثیر رنگ و ارتباط دکوراسیون داخلی منازل با روحیات افراد از منظر مریم فتحی

پوشش ناهنجار خشم و ناراحتی را نشان می‌دهد / تأثیر رنگ و ارتباط دکوراسیون داخلی منازل با روحیات افراد از منظر مریم فتحی


27

1399/7/29

10:10


عطیه پژم - مریم فتحی طراح لباس و روانشناس می‌گوید ما جامعه‌ای عصبانی داریم و اگر کوچک‌ترین ناراحتی را ابراز نکنیم تبدیل به خشم و نفرت می‌شود؛ نمود بیرونی آن پوشش ناهنجار است که از غضب جامعه نشان دارد.

پوشش ناهنجار خشم و ناراحتی را نشان می‌دهد / تأثیر رنگ و ارتباط دکوراسیون داخلی منازل با روحیات افراد از منظر مریم فتحی

سرویس مد و لباس هنرآنلاین: مریم فتحی فارغ‌التحصیل کارشناسی طراحی پارچه و لباس از دانشگاه علم و فرهنگ بوده اما یکی از ویژگی‌های بارز و متفاوت او با بسیاری از همکارانش در این عرصه، ادامه تحصیلات در مقطع کارشناسی ارشد و رشته روانشناسی است تا بتواند به این واسطه هم از مؤلفه‌های مؤثر در بهبود شرایط حاکم بر روح و روان مردم اجتماع با طراحی و تولید هرچه بهتر محصولات عرصه مد و لباس گام بردارد و هم روند استفاده از فرم‌هایی از پوشش را که به لحاظ روانی از خشم و غضب آحاد جامعه نشئت گرفته و بیانگر میزان عصبیت جامعه است مورد تحلیل قرار دهد. فتحی معتقد است علم روانشناسی به او کمک کرده تا ببینید آدم‌ها چرا این‌طور لباس می‌پوشند؟ مثلاً فلان آدم چقدر حالش خوب است که دارد رنگ سفید می‌پوشد و چقدر اعتماد به‌نفس دارد که می‌تواند یک سری رنگ‌های طبیعت را روی خودش پیاده کند و از کجا حالش بد است که رنگ‌های آشفته می‌پوشد؟

مشروح گفت‌وگوی هنرآنلاین با این طراح لباس و روانشناس را در ادامه بخوانید:

خانم فتحی، لطفاً در ابتدا از پیشینه فعالیت‌تان در حوزه مد و لباس بگویید.

من فارغ‌التحصیل کارشناسی طراحی پارچه و لباس از دانشگاه علم و فرهنگ و کارشناسی ارشد رشته روانشناسی هستم. تقریباً از سال آخر دانشگاه به خاطر انگیزه‌های روحی که داشتم تصمیم گرفتم کارم را استارت بزنم. ابتدا کارم را با یک کارگاه کوچک در خانه شروع کردم و این کار تا یکی، دو سال ادامه پیدا کرد. پس از آن مسائل جشنواره‌های مد و لباس به راه شد و حوزه کارگروه بنیاد ملی مد و لباس شروع به فعالیت کرد و یک جایی برای ما باز شد. کارهایی که تا آن موقع دوخته بودم یا چاپ زده بودم را نخستین بار سال 1390 در جشنواره مد و لباس ارائه دادم. استارت فعالیت‌های جدی من از آنجا زده شد. کارهای اداری موسسه آبگینه پوشاک را انجام دادم. قبل از ما کسی نبود که ما بخواهیم از آن‌ها الگو برداریم و به همین خاطر سردرگم بودم که چه‌کار کنم. با طراحان اسلیمی و ایرانی هم ارتباط برقرار نمی‌کردم. همین‌طور بیزینس خودم را گسترش دادم و تولیدی من بزرگ شد. پس از مدتی توانستم یک سرمایه تهیه کنم و بوتیک و فروشگاه بزنم و کمی اقتصاد کارم را جدی‌تر کنم. بعد به فضای آکادمیک برگشتم و مدیریت گروه طراحی پارچه و لباس جهاد دانشگاهی علم و فرهنگ را برعهده گرفتم. آنجا تجربه بسیار خوبی برای من بود. احساس می‌کردم آن چیزهایی که خودم دنبالش بودم را توانستم به دیگران ارائه بدهم. مسئولیتی که به من محول شده بود دستم را باز گذاشته بود. در دانشگاه واحدها تعریف شده و الزاماً هر کسی هم وارد دانشگاه می‌شود قصد یادگیری ندارد. این مسئله باعث می‌شود که هم انگیزه استاد برای یاد دادن از دست برود و هم اینکه فضا برای دانشجوهایی که می‌خواستند چیزی یاد بگیرند مهیا نباشد. واقعاً استادهای ما سخاوتمندانه به ما یاد می‌دادند. خانم قاسمیان، خانم وزیری و خانم کیاوش اصلاً محدودیت نمی‌گذاشتند و هر پرسشی که می‌پرسیدیم را پاسخ می‌دادند. من این کم و کسری‌ها را سعی کردم در آن واحد آموزشی که در اختیار من بود برای بچه‌ها برطرف کنم. حالا نمی‌دانم چقدر موفق بودم ولی تمام تلاشم را کردم.

تجربیاتی از بیزینس‌های موفق در آن دوره داشتید؟

بچه‌های طراحی پارچه و لباس در بین تمام رشته‌های هنر راحت‌تر می‌توانند کارشان را به بیزینس و پول در آوردن نزدیک کنند. من از این بابت احساس خوشایندی داشتم. خصوصاً اینکه یکی از رضایت‌بخش‌ترین گروه‌هایی که در همان موقع فعالیت می‌کردند یک گروه از بچه‌های اتباع بودند و این‌ها به شدت نیاز مالی زیاد داشتند و پرداخت شهریه برای آن‌ها سخت بود. ما تا جایی که برای‌مان مقدور بود در پرداخت شهریه با آن‌ها کنار آمدیم. آن‌ها آنقدر انگیزه داشتند که در یک ترم 8 جلسه‌ای، درس سه ترم را گرفتند. زمانی که داشت ترم تمام می‌شد، آن‌ها مشتری گرفته و پول کلاس خودشان را درآورده بودند. از اتباع افغانستان بودند و در نهایت تولیدی راه انداختند. آدم‌های متعهدی بودند و تنها گروهی بودند که ما بابت شهریه از آن‌ها چک و سفته نمی‌خواستیم.

مریم فتحی

همچنان در فضای دانشگاه حضور دارید؟

من از اردیبهشت ماه سال گذشته دیگر با دانشگاه همکاری نکردم. فکر می‌کنم آن مسئولیتی که قبلاً به من محول شده بود را الآن خانم جهانگرد عهده‌دار است. ایشان مدیرگروه طراحی پارچه و لباس مرکز آموزش‌های تخصصی آزاد هستند.

اشاره کردید که در مقطع کارشناسی ارشد رشته روانشناسی خوانده‌اید. آیا تحصیل در رشته طراحی و پارچه و لباس شما را ملزم به این کرد که دانش خودتان را در رشته روانشناسی افزایش دهید یا احساس کردید با توجه به بینارشته‌ای بودن موضوع مد و لباس نیاز است که دانش خود را با مطالعات علوم انسانی تکمیل کنید تا بتوانید در زمینه طراحی لباس عملکرد بهتری داشته باشید؟

در ابتدا دیدگاهم این نبود که می‌تواند مؤثر باشد. تنها صرف مطالعاتی که در زمینه روانشناسی داشتم متوجه شدم این حوزه چقدر دارد سوال‌های من را جواب می‌دهد و مسائلی که دارم را حل می‌کند. خودم نیز از روانشناس کمک می‌گرفتم و می‌دیدم چقدر دارد زندگی من را قشنگ‌تر می‌کند. وقتی این بینش را نسبت به خودم و روان خودم پیدا کردم، یک پنجم انرژی قبل را می‌گذاشتم ولی نتیجه بسیار بهتری می‌گرفتم. در بیزنیس یک جمله‌ای وجود دارد که می‌گوید کالایی که خودتان نسبت به آن ایمان داشته باشید را می‌توانید بفروشید. من وقتی رشته‌ام را تغییر دادم، متوجه شدم موضوع جامعه‌شناسی ارتباط مستقیمی با مد و لباس دارد. کاملاً می‌تواند اقناع کند. من همچنان دارم می‌آموزم و کارگاه می‌روم و می‌بینم آدم‌ها با لباس‌شان حرف می‌زنند و پیام می‌رسانند. تمام روحیات درونی‌شان را می‌توانند با لباس‌شان انتقال بدهند. در جامعه ما از نظر فضای کاری، فضای زندگی، ارزش‌ها، عرف و بسیاری از چیزهایی که باید به دوش بکشیم، فشار دو چندانی روی خانم‌ها وجود دارد. متأسفانه بسیاری از خانم‌ها جرئت ندارند لباس‌‌هایی که تنوع رنگی دارند را انتخاب کنند. یعنی تا این حد خودشان را سانسور می‌کنند. وقتی می‌بینید یک آدم از رنگ‌ها در پوشش خودش استفاده می‌کند، می‌توانید یک تحلیل نسبی از روحیه، مدل فرهنگی و یا استقلال فکری و شخصیتی که برای خودش قائل است را پیدا کنید. ما نمی‌توانیم روی زندگی فردی آدم‌ها وارد شویم، مگر اینکه بخواهند بیایند کمک بگیرند ولی چیزی که در مطالعات من در حوزه رابطه‌ای بین روانشناسی و مد و لباس تأثیرگذار بوده، در فضاهای شغلی بوده است. وقتی وارد یک سازمان می‌شویم، حتماً یک بخش پررنگی را سیاستمدارانه به مدیر مجموعه تحمیل می‌کنیم که یک فضای کالیته رنگی‌دارتر برای خانم‌ها و گاهی آقایان ایجاد کنیم تا آن‌ها خوشحال شون. واقعاً تأثیر آن بسیار زیاد است و نشاط به وجود می‌آورد ولی محرومیت‌هایی که آدم‌ها برای خودشان قائل می‌شوند مانع یک سری چیزها می‌شود. مثلاً یک زمانی یک پدربزرگ سخت‌گیری وجود داشته که حتی وقتی الآن نیست هم همچنان به شما تحکم می‌کند و قانون می‌گذارد. یعنی راجع به انتخاب رنگ پوشش برای آن‌ها چارچوب می‌گذارد.

تا چه اندازه انتخاب لباس و سبک پوشش برای جوان امروز، ریشه در کودکی آن‌ها دارد؟ نه تنها فقط لباسی که خانواده تحمیل می‌کرد، بلکه حتی لباس‌های فرم مدرسه که به دانش‌آموزان تحمیل شد نیز در این جریان قابل تأمل است. چه بسا اگر بسیاری از ناهنجاری‌های پوشش را ریشه‌یابی کنیم ممکن است به جایی برسیم که افراد در دوره کودکی نتوانسته‌اند آنگونه که باید روحیه خودشان را با پوشش خود اقناع کنند.

موضوع از این قرار است که ما تا 6 یا 12 سالگی چند والد از جمله خود پدر و مادر و والدهای جانشین نظیر خواهر، برادر، عمو و دایی بزرگتر داریم. یکی از پررنگ‌ترین جانشین‌های والدین، تلویزیون است. همه والدها آن‌قدر مهم هستند که هر چیزی ذکر کنند، به‌عنوان دستورات به فرزند می‌رسد. مثلاً وقتی یک مادر و پدر دارند درباره پوشش حرف می‌زنند، صبحت‌‌های آن‌ها کمتر از وحی منزل قرآن نیست. فرزند باید به پدر و مادر تکیه کند و اگر آن‌ها اشتباه کنند بچه‌ها نمی‌پذیرند. این آموزه‌ها تا وقتی که شخصیت شکل می‌گیرد ادامه پیدا می‌کند. بعد از 6 سالگی یا 12 سالگی، که این مسئله در ایران بعد از 12 سالگی است، بستگی به فرم خانواده دارد. اگر خانواده بچه‌ها را به چالش بکشند و بگویند این موضوع مربوط به خودتان است و خودتان می‌توانید درباره آن تصمیم بگیرید، آن نهاد یا خود زودتر شروع به شکل‌گیری می‌کند. مثل یک عضله می‌ماند که شما باید ورزش کنید تا عضله را تنومند کنید. هر چقدر دستورات و قطعیت‌ها و ارزش‌ها و چارچوب‌هایی که از طرف خانواده حکم می‌شود و بقیه ملزم به رعایت آن هستند، "من" دیرتر شکل می‌گیرد یا اصلاً شکل نمی‌گیرد. مثلاً یک آقا یا خانمی را می‌بینیم که بچه دارند ولی همچنان در تربیت فرزند خودشان دارند از دستورات پدر و مادرشان پیروی می‌کنند. آن‌قدر این والد در ذهن قوی است که براساس فرمت‌های جدید اجتماعی، این‌ها را آپدیت می‌کند. آن موقع پدرها درباره اینترنت دستور نمی‌دادند ولی براساس ساختار ارزشی پدر، الآن راجع به تلویزیون و اینترنت هم دستور می‌دهند. حالا اگر بتواند به یک تعارض بین خود واقعی‌اش و مسائلی که در بیرون وجود دارد برسد، کمک می‌خواهد ولی اگر به عدم انطباق نرسد با همان سیستم جلو می‌رود و می‌گوید مشکلی ندارم. اصلاً فکر نمی‌کند نیاز باشد خودش شکل بگیرد. بعد که می‌بیند انطباق ندارد می‌گوید باید به خودم رجوع کنم ولی خودی شکل نگرفته است. یعنی فردیت من هنوز بالغ نشده و همچنان دارم از الگوهایم پیروی می‌کنم. والد درون من دارد همان دستوراتی که پدر و مادر به من داده را دارد به صورت آپدیت طبق مسائل روز دستور می‌دهد و من هم دارم از آن پیروی می‌کنم و در نهایت به جایی می‌رسم که بچه‌ام دچار چالش می‌شود و من نمی‌توانم آن را حل کنم. این چرخه تا نسل‌ها ادامه پیدا می‌کند تا یک نفر بیاید این لوپ را بشکند و کمک کند تا خود شکل بگیرد. اگر این خود به موقع شکل بگیرد، آن شخص می‌تواند براساس موقعیت‌ها به خودش رجوع کند و فکر کند. ما هنر فکر کردن نداریم چون این هنر تقویت نشده است. ما راجع به دیگران می‌توانیم فکر کنیم ولی راجع به خودمان نمی‌توانیم چون والد این حق را برای ما قائل نشده است. مگر اینکه فرمت تربیتی درست بوده باشد و پدر من از پدر خودش چیزی را نگرفته باشد که بخواهد در ناخودآگاه به من انتقال بدهد یا شاید گرفته ولی آن را حل کرده و دارد درست آن را به من انتقال می‌دهد و من می‌توانم با یک روند نرمال و سالم به زندگی ادامه بدهم و همه چیز را حل کنم.

مریم فتحی

تحلیل شما از وضعیت پوشش جامعه امروز و ارتباط آن با شرایط روحی و روانی افراد چگونه است؟

ما جامعه‌ای عصبانی داریم و اگر کوچک‌ترین ناراحتی را ابراز نکنیم تبدیل به خشم و نفرت می‌شود. زورمان به هیچ‌کس نمی‌رسد و خشم و نفرت را به خودمان معطوف می‌کنیم و افسرده می‌شویم. رنگ‌های تیره می‌پوشیم و آن لباسی که دل‌مان می‌خواهد را نمی‌خریم. ما نمی‌خواهیم به دیگران آسیب برسانیم ولی می‌توانیم به خودمان آسیب بزنیم. نمود بیرونی آن پوشش است. پوشش ناهنجار که دارد خشم و ناراحتی را نشان می‌دهد. مثل بچه‌هایی که همه جای بدن خودشان را سوراخ می‌کنند و لباس‌های پاره می‌پوشند. رنگ‌های متضاد با هم استفاده می‌کنند که ترکیب آن رنگ‌ها ناهنجاری است. علم روانشناسی به من کمک کرده که ببینیم آدم‌ها چرا این‌طور لباس می‌پوشند؟ مثلاً فلان آدم چقدر حالش خوب است که دارد رنگ سفید می‌پوشد و چقدر اعتماد به‌نفس دارد که می‌تواند یک سری رنگ‌های طبیعت را روی خودش پیاده کند؟ و از کجا حالش بد است که رنگ‌های آشفته می‌پوشد. اگر کمی سواد روانشناسی بالاتر بیاید و با بچه‌ها مهربان‌تر رفتار شود، حال آن‌ها خوب می‌شود. من خودم این تجربه را داشتم. زمانی که من دانشجو بودم، بزرگترهای ما که در دانشگاه بودند برخورد بدی با ما داشتند. وقتی خودم آمدم در آن جایگاه قرار گرفتم، فکر کردم آن‌ها چطور دل‌شان می‌آمد این‌قدر با ما بد برخورد کنند؟ آن‌ها خودشان یک روزی 20 ساله بوده‌اند. من وقتی یک دختر 20 ساله می‌آمد جلوی من می‌نشست با خودم می‌گفتم این‌ها چقدر معصوم هستند. بچه 20 ساله نمی‌تواند شیطانی و منفی باشد. یعنی هنوز آن روان ارتباطی عمیقی که با عالم لایتناهی دارد برقرار است و هنوز ذهن او مادی نشده است. آن چیزی که شما از او می‌بینید، فیدبک جامعه، دانشگاه، خانواده و ناراحتی‌هایش است. من در آن مدت می‌دیدم که چقدر فضای امن برای دانشجوها کم است. خودم این شانس را داشتم که فضای امن را از استادانم بگیرم. استادها برای ما وقت می‌گذاشتند و ما الگو می‌گرفتیم. در حال حاضر همه چیز آشفته است.

شما به لباس‌های پاره‌ای که پوشیده می‌شود اشاره کردید. چقدر می‌توانیم بگوییم آدم‌هایی که به سمت انتخاب این لباس‌ها می‌روند، ذهن بیمار یا آشفته‌ای دارند و کسانی که از این لباس‌ها بدشان می‌آید و سعی می‌کنند ساده‌زیستی را رعایت کنند، به لحاظ روحی و روانی از یک سلامت نسبی برخوردار هستند؟

برداشت شخصی من این است که آدم‌هایی که می‌آیند پای خودشان را فراتر از چیزهایی که یاد گرفته‌اند و ارزش‌هایی که برای خانواده مهم‌ بوده است می‌گذارند، شجاعت و جسارت بیشتری دارند و من خودم به شخصه به این آدم‌ها بیشتر امیدوار هستم چون چون دارند تلاش می‌کنند تا خلاف مسیری که تا الآن رفته‌اند را طی کنند. حداقل زورشان می‌رسد که آن ساختارها را بشکنند. ما بعضی از افراد را می‌بینیم که در سنین پس از نوجوانی و جوانی یک لاک رنگ جیغ می‌زند، در حالیکه این لاک را باید 15-16 سالگی می‌زد. دیدگاه من این است که آدم‌هایی که در آن چارچوب می‌مانند، والد درون‌شان زنده‌تر است و آدم‌های ناراحتی هستند چون جرئت ندارند خودشان یک سری تغییرات انجام بدهند. آدم‌هایی که در آن چارچوب می‌مانند یا واقعاً تحلیل کرده و به آن نتیجه رسیده‌اند یا هنوز جرئت نکرده‌اند تغییر کنند. معمولاً خلاقیت‌های پایین‌تری دارند و همه چیز را توی خودشان می‌ریزند و در نتیجه بیشتر آسیب می‌بینند. من وقتی یک لباس بد می‌پوشم، امنیت روانی شخص شما را بهم می‌ریزم و به شما آسیب می‌رسانم. حالا یا از ناراحتی شما خوشحال هستم و یا این فیدبک را می‌گیرم و آن را اصلاح می‌کنم. یعنی از بین پیام‌هایی که گرفتم انتخاب می‌کنم. در جامعه ما دیر به آدم‌ها اجازه می‌دهند که مستقل فکر کنند و به همین خاطر این فرآیند دیر اتفاق می‌افتد. یک‌دفعه می‌بینیم یک آدم 40 ساله یک لباسی پوشیده که می‌پرسیم این چطور فکر کرده که با این سن می‌تواند این لباس را بپوشد؟ اول از لجبازی شروع می‌شود. یک‌دفعه می‌زند همه ساختارها را می‌شکند. اگر برای خودش آدم موثری باشد، شروع می‌کند یک ساختار واحد برای خودش تعریف می‌کند و طبق آن پیش می‌رود. حداقل حالش خوب است و می‌گوید کسی این چیزها را به من تحمیل نکرده است. جامعه وقتی به یک تراز روانی مناسب می‌رسد که آدم‌ها مسئولیت کارشان را برعهده بگیرند. من اگر الآن این شکلی اینجا نشسته‌ام، خودم انتخاب کرده‌ام و تبعاتش نیز با خودم است. ما مسئولیت‌ها را گردن همدیگر می‌اندازیم و این باعث ناسامانی می‌شود.

هنر صنعت مد و لباس تا چه اندازه می‌تواند خاصیت درمانی داشته باشد؟ ما می‌خواهیم راجع به ابعاد هنر درمانی ماجرا صحبت کنیم اما من عنوان صنعت را به کار می‌برم چون تحقیقات و علم ثابت کرده که در بسیاری از مواقع، استفاده از الیافی که ممکن است به پوست انسان آسیب برساند، می‌تواند روی ضریب هوشی و آرامش روانی افراد به ویژه در گروه سنی کودک و نوجوان اثرگذار باشد. ویژگی‌ها و ظرفیت‌های موجود در هنر صنعت مد و لباس تا چه اندازه می‌تواند بسیاری از نابهنجاری‌های رفتاری افراد را در سطوح مختلف درمان کند؟

یک ماه پیش دو نفر مراجعه‌کننده داشتیم که از نظر فرم تربیتی و روانی شبیه همدیگر بودند ولی هر کدام از آن‌ها یک بخشی را زندگی کرده بودند که دیگری نکرده بود. یکی از این خانم‌ها روان‌ مردانه خود را تقویت کرده بود. توجه داشته باشید ما همه این دفاع‌ها را به کار می‌گیریم تا زنده بمانیم. مثلاً من برای اینکه زنده بمانم لازم است که آدم پرخاشگری باشم. همه ما یک عالمه دفاع انتخاب می‌کنیم تا بتوانیم زنده بمانیم. یکی از این خانم‌ها انتخاب کرده بود که روان ‌مردانه خود را تقویت کند. هیچ مردی جرئت نمی‌کند به آن زن زور بگوید ولی مراجعه کننده دیگر یک خانمی بود که همه را راضی نگه می‌داشت و به همه سرویس می‌داد. هر دوی آن‌ها مدیر موفقی بودند و یک جورهایی مکمل همدیگر بودند. ما یک تمرین شکل دادیم که یک نفر از دیگری روان‌ زنانگی را یاد بگیرد و آن یکی روان ‌مردانگی را بیاموزد. مثلاً خانمی که همه راضی نگه می‌داشت یک مهمان داشت که از خانه‌اش نمی‌رفت ولی این خانم هیچی به آن مهمان نمی‌گفت. منزل خانمی که روان‌ مردانگی داشت رنگ‌ها گرم بود و پر از منسوجات و پارچه بود ولی منزل خانم دیگر طیف خاکستری و همه چیز فلز و سنگ بود. ما آمدیم خانه این دو نفر را بررسی کردیم و فهمیدم این پارادوکس دارد اینجا ارضا می‌شود. یعنی آن خانم خشونت و سفتی که باید داشته باشد ولی ندارد را دارد در دکور خانه‌اش پیاده می‌کند. همه وسایل خانه‌اش استیل و سرد بود. فرش‌ها هم خاکستری بود. در خانه خانمی که روان ‌مردانگی داشت، رنگ، لطافت و ارضا بصری وجود داشت. ما به آن‌ها گفتیم بچه‌ها توجه کرده‌اید که چقدر خانه شما با همدیگر فرق دارد؟ در حال حاضر آن خانمی که نمی‌توانست جدیت داشته باشد، حرفش را در چارچوب ادب راحت می‌زند و نمی‌گذارد چیزی به او تحمیل شود. برای خانه خودش یک فرش رنگی خریده و پنچ تابلوی رنگی به دیوار زده است. از طرفی خانمی که روان مردانگی داشت، در اثر تراپی‌ها دارد رنگ خانه خودش را متعادل می‌کند. ما با انتخاب رنگ‌ها، آن بخش‌هایی از روان خودمان که نداریم را زندگی می‌کنیم. در شهر می‌بینیم همه چیز کدر و خاکستری است ولی خانه‌های مردم پر از رنگ شده است. این مسئله باید به یک تعادلی برسد. در لباس نیز همین‌طور است. جنس الیاف می‌تواند روان ما را ارضا کند. شما وقتی خسته هستید نمی‌توانید جنس مواد بپوشید و حتماً لباسی می‌پوشید که پوست شما را نوازش بدهد. مادرها لباس نخی پاکستانی سبک می‌پوشند و ما وقتی آن لباس را تن مادرمان می‌بینیم آرامش پیدا می‌کنیم چون ما رهایی و امنیت را می‌خواهیم.

یعنی آدمیزاد در سرشت و طبیعت خودش این درمان را انجام می‌دهد.

بله، همین‌طور است. ناخودآگاه ما هنرمند است. ما وقتی از یک موضوعی خشمگین هستیم، با آن حجم از خشم نمی‌توانیم به روزمان ادامه بدهیم. دفاعی که جای خشم را می‌گیرد، تنفر است. می‌گوید من از آن عصبانی نیستم ولی متنفرم. بعد آرام آرام تنفر انرژی شما را می‌سوزاند و یک دفاع دیگر به نام ترحم را جای آن می‌گذارید. می‌گویید عیب ندارد این کار را هم برای او انجام می‌دهم چون دلم برایش می‌سوزد. این دفاع‌های جایگزین مغز است که زنده بمانیم. بعد به اتاق درمان می‌روید و این‌ها لایه به لایه برداشته می‌شو. در اتاق درمان، آن خشم را تجربه می‌کنید و بعد دیگر نه تنفری وجود دارد و نه ترحمی. می‌توانید پس از این همه سال خود آن آدم را ببینید. در صورتی که اگر به ما اجازه می‌دادند وقتی عصبانی هستیم صدای خودمان را بالا ببریم و خشم‌مان را نشان بدهیم، همه چیز آنجا تمام می‌شد و می‌رفت و دیگر این حجم از دفاع‌ها روی همدیگر انباشته نمی‌شد که بخش زیادی از انرژی ما را بگیرد. ما با یک حجم زیادی از احساسات تجربه نشده زنده مانده‌ایم و اسم آن را انسانیت می‌گذاریم. می‌گوییم ترحم است و من انسان خوبی هستم. اصلاً تو انسان خوبی نیستی. پشت این ترحم یک خشم است. ما این دفاع‌ها را انجام می‌دهیم که فقط زنده بمانیم، وگرنه اگر با واقعیت خودمان مواجه شویم خودکشی می‌کنیم.

مریم فتحی

جنگ‌ها، انقلاب‌ها و جنبش‌ها می‌تواند روی ناخودآگاه مردم تأثیر بگذارد تا آن‌ها دچار بحران روانی شوند و این بحران روانی در موضوعاتی مانند پوشش و آرایش آن‌ها اثرگذار باشد. مثلاً ریشه این حجم از عمل‌های زیبایی که بین ایرانی‌ها مرسوم شده را می‌توانیم در گذشته جست‌وجو کنیم. مثلاً پس از جنگ، به مدت دو دهه رنگ‌های غالب پوشش مردم سیاه، خاکستری و قهوه‌ای بود. به طور ناخودآگاه و از جایی به بعد این جریان با جامعه هنری یک کاری کرد که بیاید رنگ را وارد پوشش مردم کند. این یک دوره گذار است که نه می‌توانیم از نسل جوان که دائماً در معرض شبکه‌های اجتماعی قرار دارند خرده بگیریم و نه از سوی دیگر توقع داریم که حرکت‌های اساسی و فرهنگ‌سازانه انجام بدهند.

سیستمی که تاکنون غالب بوده ولی جواب نداده است، در ادامه هم جواب نمی‌دهد و باید روش را عوض کنند. می‌دانم بچه‌های الآن حال‌شان بدتر از ما است ولی خوش‌شانس هستند که در سن 21-22 سالگی به خودشان جسارت می‌دهند و دسترسی دارند. الآن آن‌قدر دیتا وجود دارد که بتوانند خود واقعی‌شان را کشف کنند. در این شرایط که دیتاها و اطلاعات از هم گسیخته‌ای در اختیار بچه‌ها قرار دارد، آموخته‌ها و ارزش‌هایی که آنها تا 6 یا 12 سالگی یاد گرفته‌اند کمک‌شان می‌کند تا شرایط را کنترل کنند. اگر در آن سنین درست یاد گرفته باشند حالا می‌دانند ترمز اطلاعات از هم گسیخته را چطور و کجا ترمز بکشند.

لطفاً در پایان اگر نکته‌ای باقی مانده است بفرمایید.

مسائل اجتماعی ما از مسائل اقتصادی و چیزهایی که به جامعه تحمیل می‌شود، منفک نیست و از آن‌ها تأثیر می‌گیرد. دغدغه‌های اقتصادی تا کمی پیش از این روی یک سری سطوح زندگی فشار می‌آمد اما الآن در زیرترین لایه‌های زندگی‌مان داریم فشار را احساس می‌کنیم. از آنجایی که راجع به روند شرایط جامعه هیچ دیدی ندارم، نمی‌توانم چیزی بگویم اما می‌توانم بگویم از یک بابت خوش‌بین هستم. من می‌دانم الآن جوان‌های ما شرایط سختی دارند و در سردرگمی وحشتناکی دست و پا می‌زنند. در واقع آینده مجهولی در انتظار آن‌ها است ولی اگر اندوخته آموزشی درستی داشته باشند، با توجه به فضای جست‌وجوگرایانه‌ای که وجود دارد می‌توانند خوب رشد کنند و حداقل از نظر خودشکوفایی فردی به جاهای خوبی برسند. وقتی خودشکوفایی اتفاق می‌افتد، روی روش پوشش، نحوه زندگی و ظاهر تأثیر می‌گذارد.

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو