ست سفید لباس ستاره سادات قطبی و شهرام شکیبا در محضر

ست سفید لباس ستاره سادات قطبی و شهرام شکیبا در محضر


منبع: پرشین وی

428

1399/8/28

10:06


دراین تصویر ست لباس ستاره سادات قطبی و شهرام شکیبا را در روز عقدشان می بینید

ست سفید لباس ستاره سادات قطبی و شهرام شکیبا در محضر

ستاره سادات قطبی مجری خوب تلویزیون چند سال پیش با شهرام شکیبا مجری ازدواج کرد. او مدتی است در اینستاگرام داستان آشنایی و ازدواجش را تعریف می کند. امروز در پرشین وی می خواهیم عکسی از ستاره سادات قطبی و شهرام شکیبا را در محضر برای شما قرار دهیم که با لباس سفید هستند.

ست لباس ستاره سادات قطبی و شهرام شکیبا

ستاره سادات قطبی با انتشار عکس زیر نوشت:

.سلام به روی ماهتون بنده های خوب خدا
این هم از داستان آشنایی وازدواج من و استاد شکیبا

زمانی که گرافیست شبکه اموزش بودم اقای شکیبا که تا اون موقع و حتی الان برای من استادشکیبا بودبرای اجرای برنامه ی زنده اومد استودیو،اولین باربودکه ازنزدیک میدیدمش،یادمه عیدنوروز بود،وقتی از دروارد شدپرانرژی گفتم سلام سلام خسته نباشیدوسریع رفت داخل استودیواماده بشه برای اجرا،من قبل تراقای شکیبا روتوبرنامه های صبحگاهی دیده بودم،واخرین برنامه شون قندپهلوبود که از شبکه آموزش پخش میشد.

برنامه ایی که قرار بود اجرا کنه معرفی چندتا کتاب بود و خیلی خوب راجع به کتاب ها میدونست.من هم ازپشت مانیتور حواسم به زیر نویس هابود.
برنامه رفت روی آنتن.
اسم اقای شکیبا رو اینجوری آوردم روی صفحه ی تلویزیون.
شهرام شکیبا مجری.
دستیار تهیه کننده اومدکنارم با آرامش گفت ببخشید میشه اسم اقای شکیبا رو کامل بنویسید؟
گفتم مگه اسمش شهرام شکیبا نیست؟

ستاره سادات قطبی و شهرام شکیبا

ستاره سادات قطبی و شهرام شکیبا در محضر

گفت بله ولی بعد از اسمشون بنویسید نویسنده و طنز پرداز.
نمیدونستم شهرام نویسنده هم هست،فقط میدونستم مجری تلویزیونه
اسمش رو درست کردم و نوشتم شهرام شکیبا،مجری،نویسنده و طنز پرداز.
از اقای جواد پور پرسیدم ایشون تحصیلاتشون چیه؟

ماجرای آشنایی زوج مجری

گفت نمیدونم از خودش بپرسید و این از خودش بپرسیدباعث آشنایی من واستاد شکیبا شد.
یعنی اگه جواب سوالم رودستیار تهیه داده بودالان شهرام شکیبا برام همون استادشکیبا بود.
مدت ها گذشت و نه استادشکیبا میدونست من جدا شدم ونه من میدونستم ایشون جداشدند.
طی معرفی یکی از عزیزان تلویزیون که دوست صمیمی استادشکیبا بود،ما بیشترباهم آشناشدیم،من توموقعیتی بودم که نمیدونستم چه تصمیمی بگیرم،اقای شکیبا یه پسر ۹ ساله داشت که باخودش زندگی میکرد ومن یه پسر ۷ ساله داشتم که ازم دوربودودائم فکرو ذکرم امیرعلی بود.

تو یه دوراهی عجیبی گیرافتاده بودم،میترسیدم،نمیدونستم چه کاری درسته چه کاری غلط!
اصلا فکرشونمیکردم استاد شکیبا یه روزی بشه برام شهرام،بشم خانم خونه اش،اونم بشه سایه ی سرم،بشه امید زندگیِ من و بچه هام.بشه #مَردِ_مهربونم
#استادشکیبا خیلی باهام حرف زد،از تصمیمی که گرفته و کاملا جدیه،ازاعتقاداتش،خیلی کامل همه چیز رو گفت،منم تاحدودی اونچه که لازم بودوباید میدونست روگفتم،من ۲۷ ساله بودم و استاد شکیبا۴۱ ساله.
درپختگی و سوادو باتجربه بودنش شکی نداشتم و خیالم ازین جهات راحت بوداما یه چیزی که ته دلم روخالی میکرد،بودن علی و نبودامیر علی بود…

زوج مجری

زوج مجری

او همچنین در ادامه این داشتان نوشت:

سلام به روی ماهتون بنده های خوب خدا🌹

فردای پیامم، اول رجب،به تاریخ ۱۲ ادریبهشت ۹۳ اومد دنبالم رفتیم محضرو محرم شدیم.
یک ماه ازعقدمون میگذشت و من خوابگاه بودم،گاهی مهمونی میرفتم منزل مادر اقای شکیبا،اونجا علی رو میدیدم و گاهی باهم بیرون میرفتیم،علی تواین مدت اونقدر به من وابسته شده بودکه هر روز سراغ منومیگرفت،باهم خرید میرفتیم،دوتایی پارک میرفتیم ووقتایی که میرفتم اصفهان امیرعلی رو ببینم زنگ‌میزد و باگریه التماسم میکرد زودبرگردم، به شدت به من عادت کرده و من هم به علی جان.۴ ماه گذشت،به بودن کنارشون عادت کرده بودم، زندگیم رنگ قشنگی به خودش گرفته بود،

ستاره سادات قطبی و شهرام شکیبا

عکس ستاره سادات قطبی و شهرام شکیبا

عقد ستاره سادات قطبی و همسرش

با مادرم از بودنِ باشهرام میگفتم و اون هم سرتاپاگوش بودو منو راهنمایی میکرد،درنهایت تصمیمم رو که میخوام ادامه بدم و برای همیشه بمونم رو به مادرو پدرم گفتم،پدرم گفت با آقای شکیبا بیاین میخوام باهاتون صحبت کنم،دونفری رفتیم اصفهان.مادرم کلی تدارک دیده بود،کل روز پدرم و شهرام باهم صحبت میکردندو مادرم بهش گفت ستاره ی من تو سن کم خیلی سختی کشید دخترم رو اول به خدا و بعد به شمامیسپارم،الان خیالم راحته ازاینکه بامردی میخواد بره زیر یه سقف که دوستش داره،بعد زد زیر گریه و گفت فقط امیرعلی شده غصه ی هرشب و روزم،شهرام سرش رو انداخت پایین و از گریه ی مادرم بغض کردو گفت من تمام تلاشم رو میکنم این بچه هم بیاد پیش مادرش،منم از گریه ی مادرم گریه کردمو بقیه هم سکوت کردند!

شهرام دستموگرفت و گفت درست میشه ستاره گریه نکن!
باباجو رو شکست و گفت بریم پدرم رو ببینیم،همه باهم رفتیم خونه ی پدربزرگ خدابیامرزم،اقاجونم یک روحانی خیلی خوشرو و مهربون بود،انگارخیلی وقته همدیگه رو میشناختند،از کتاب و شعر و فلسفه و اینجور چیزها گفتند و خندیدند،آخر سر تنها کلامی که درموردمن به شهرام گفت این بود،مراقب نوه ی من باش،برای مهریه هم خودتون دوتایی به توافق برسید.

زوج معروف تلویزیون

زوج معروف تلویزیون

دستمو گذاشت تودست شهرام و گفت جدتون محافظتون باشه.اونروز آخرماه نبود،به پدرامیرعلی پیام دادم‌میخوام بچه رو چندساعت ببینم،گفت برو اخر ماه بیاومن موندمو هوایِ شهری که بچه ام درش نفس میکشیدونشد ببینمش!
توراه برگشت کلی باهم حرف زدیم و از تصمیمات زندگیمون گفتیم.خوشحال بودم اما نبود امیرعلی کنارمون،زمان خنده ام رو کوتاه میکرد.ششم شهریور۹۳ تولدحضرت معصومه سلام الله علیها رفتیم محضروازدواجمون رو دائم کردیم.
مراسممون تومحضر به ساده ترین شکل ممکن برگزارشد.
وزندگی من درکنارم سیدشهرام شکیبا شروع شد.
بسم الله الرحمن الرحیم..

صفحه شخصی ستاره سادات قطبی

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو