شعر درباره مرگ با محتوای سنگین و مفهومی

شعر درباره مرگ با محتوای سنگین و مفهومی


منبع: آرگا

214

1399/10/1

13:04


در این مطلب مجموعه ای بی نظیر از شعر درباره مرگ با مضامین پرمحتوا و دلنشین را پیش رو خواهید داشت که امیدواریم از مطالعه این اشعار نهایت بهره را ببرید.

شعر درباره مرگ مضمون اشعار اغلب شاعران در همه دوران ها بوده است و برخی از شاعران نظر مولانا مرگ را ستوده اند و از آن به گرمی استقبال کرده اند و برخی دیگر مانند خیام با نفرت به مرگ نگته کرده اند و گروهی نظیر سعدی نیز به مرگ به صورت واقع گرایانه نگریسته اند.

شعر درباره مرگ با مضامین زیبا و پرمحتوا

همه انسان ها روزی می میرند و هر یک از شاعران مرگ را به گونه ای در اشعار خود به توصیف کرده اند. در مطالب قبلی شعر در مورد زندگی و شعر در مورد شکر خدا را مطالعه کردید در ادامه شعر در مورد مرگ را گردآوری خواهیم کرد.

شعر در مورد مرگ

شعر زیبا در مورد مرگ

چون جان تو می‌ستانی چون شکر است مردن

با تو ز جان شیرین شیرین‌تر است مردن

بردار این طبق را زیرا خلیل حق را

باغ است و آب حیوان گر آذر است مردن

این سر نشان مردن و آن سر نشان زادن

زان سر کسی نمیرد نی زین سر است مردن

بگذار جسم و جان شو رقصان بدان جهان شو

مگریز اگر چه حالی شور و شر است مردن

والله به ذات پاکش نه چرخ گشت خاکش

با قند وصل همچون حلواگر است مردن

از جان چرا گریزیم جان است جان سپردن

وز کان چرا گریزیم کان زر است مردن

چون زین قفس برستی در گلشن است مسکن

چون این صدف شکستی چون گوهر است مردن

چون حق تو را بخواند سوی خودت کشاند

چون جنت است رفتن چون کوثر است مردن

مرگ آینه‌ست و حسنت در آینه درآمد

آیینه بربگوید خوش منظر است مردن

گر مؤمنی و شیرین هم مؤمن است مرگت

ور کافری و تلخی هم کافر است مردن

گر یوسفی و خوبی آیینه‌ات چنان است

ور نی در آن نمایش هم مضطر است مردن

خامش که خوش زبانی چون خضر جاودانی

کز آب زندگانی کور و کر است مردن

مولوی

**********

من نمی‌خواهم که بعد از مرگ من افغان کنند

دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند

من نمی‌خواهم که فرزندان و نزدیکان من

ای پدر جان! ای عمو جان! ای برادر جان کنند

من نمی‌خواهم پی تشییع من خویشان من

خویش را از کار وا دارند و سرگردان کنند

من نمی‌خواهم پی آمرزش من قاریان

با صدای زیر و بم ترتیل الرحمن کنند

من نمی‌خواهم خدا را گوسفندی بیگناه

بهر اطعام عزادارن من قربان کنند

من نمی‌خواهم که از اعمال نا هنجار من

ز ایزد منان در این ره بخشش و غفران کنند

آنچه در تحسین من گویند بهتان است و بس

من نمی‌خواهم مرا آلوده بهتان کنند

جان من پاک است و چون جان پاک باشد باک نیست

خود اگر ناپاک تن را طعمه نیران کنند

در بیابانی کجا از هر طرف فرسنگ‌هاست

پیکرم را بی کفن بی شستشو پنهان کنند

حبیب یغمایی

شعر درباره مرگ با مضامین پرمحتوا

شعر پرمحتوا درباره مرگ

وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می‌کند

زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می‌کند

ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب

وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می‌کند

سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست

جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می‌کند؟

یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد

تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می‌کند

هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست

خانه من با خیابان‌ها چه فرقی می‌کند

مثل سنگی زیر آب از خویش می‌پرسم مدام

ماه پایین است یا بالا چه فرقی می‌کند؟

فرصت امروز هم با وعده فردا گذشت

بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می‌کند

فاصل نظری

**********

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد

گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

برای من مگری و مگو دریغ دریغ

به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد

جنازه‌ام چو ببینی مگو فراق فراق

مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

مرا به گور سپاری مگو وداع وداع

که گور پرده جمعیت جنان باشد

فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر

غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد

تو را غروب نماید ولی شروق بود

لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد

کدام دانه فرورفت در زمین که نرست

چرا به دانه انسانت این گمان باشد

کدام دلو فرورفت و پر برون نامد

چاه یوسف جان را چرا فغان باشد

دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا

که های هوی تو در جو لامکان باشد

شعر دلنشین درباره مرگ

شعر درباره مرگ با مضامین ناب

چرا از مرگ می‌ترسید

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می‌دانید

مپندارید بوم نا امیدی باز

به بام خاطر من می‌کند پرواز

مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است

مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است…

بهشت جاودان آن جاست

جهان آنجا و جان آنجاست

نه فریادی نه آهنگی نه آوایی

نه دیروزی نه امروزی نه فردایی

جهان آرام و جان آرام

زمان در خواب بی فرجام

خوش آن خوابی که بیداری نمی‌بیند

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست

در این دوران که هر جا هر که را زر در ترازو، زور در بازوست

جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید

که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند

همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می‌دانید

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید

چرا از مرگ می‌ترسید!

فریدون مشیری

**********

هرگز از مرگ نهراسیده‌ام

اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود

هراسِ من باری همه از مردن در سرزمینی‌ست

که مزدِ گورکن

از بهای آزادیِ آدمی

افزون باشد

*

جُستن

یافتن

و آنگاه

به اختیار برگزیدن

و از خویشتنِ خویش

بارویی پی‌افکندن

اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش‌تر باشد

حاشا، حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم

احمد شاملو

شعر نو درباره مرگ

شعر نو درباره مرگ

و نترسیم از مرگ

مرگ پایان کبوتر نیست

مرگ وارونه یک زنجره نیست

مرگ در ذهن اقاقی جاری است

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید

مرگ با خوشه انگور می‌آید به دهان

مرگ در حنجره سرخ – گلو می‌خواند

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است

مرگ گاهی ریحان می‌چیند

مرگ گاهی ودکا می‌نوشد

گاه در سایه نشسته است به ما می‌نگرد

و همه می‌دانیم

ریه‌های لذت، پر اکسیژن مرگ است

در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپرهای

صدا می‌شنویم

سهراب سپهری

**********

تو ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ

ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻤﯽﺗﺮﺳﻢ،

ﻓﻘﻂ

ﺣﻴﻒ ﺍﺳﺖ

ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ

ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺒﻴﻨﻢ

ﻋﺒﺎﺱ ﻣﻌﺮﻭفی

۹۳.نگران نباش‎

خیلی تنها نمی‌مانم‎

عاقبت یک روز‎

مرگ دستم را می‌گیرد‎

و از تمامِ این خیابان‌هایِ شلوغ عبورم می‌دهد‎

نگران نباش‎

مرگ شبیه زندگی نیست‎

دست‌های پُر مهری دارد‎

‎دستِ هر کس را بگیرد‎

‎دیگر رهای‌اش نمی‌کند‎

نسترن وثوقی

**********

بالاترین ناباوری مرگ است

در عرصه پیکارمان با مرگ،

تدبیری نمی دانیم

وقتی شبیخون می‌زند، ناچار

در بهت، در ناباوری، خاموش می‌مانیم

فریدون مشیری

شعر دلنشین و ناب در وصف مرگ

در این مطلب با گلچینی از شعر در مورد مرگ در خدمت شما عزیزان بودیم که امیدواریم این اشعار مورد توجه تان قرار گرفته باشند.

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو