هوشنگ ابتهاج ملقب به سایه از جمله شاعران معاصر ایرانی است که اشعار عاشقانه او بسیار با احساس و شنیدنی هستند. در این مطلب نیز گزیده ای از اشعار عاشقانه هوشنگ ابتهاج را جمع آوری نموده ایم که امیدوارم مورد توجه شما عزیزان قرار بگیرد.
همچنین می توانید مجموعه شعر عاشقانه عربی با ترجمه فارسی از شاعران معروف عرب زبان را مطالعه کنید و لذت ببرید. همراه مینویسم باشید.
زیباترین شعر های عاشقانه هوشنگ ابتهاج
در ادامه در کنار شعر های عاشقانه ی هوشنگ ابتهاج، برخی از دو بیتی های هوشنگ ابتهاج که محتوایی عاشقانه دارند را نیز مشاهده خواهید کرد:
شعر ناب عاشقانه هوشنگ ابتهاج
نشسته ام به در نگاه می کنم
دریچه آه می کشد
تو از کدام راه می رسی؟
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانی ام درین امید پیر شد
نیامدی و دیر شد…
*..*..*..*
شعر فراق هوشنگ ابتهاج
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
ز تو دارم این غمِ خوش، به جهان از این چه خوشتر
تو چه دادی ام که گویم که از آن به ام ندادی؟
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین
به از این در تماشا که به روی من گشادی
تویی آنکه خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی ؟ نفس کدام بادی؟
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری ، مگر از بهار زادی؟
ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی
که ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی؟
به سر بلندت ای سرو که در شب ِ زمین کَن
نفس ِ سپیده داند که چه راست ایستادی
به کرانه های معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دلِ سایه چه در میان نهادی؟
*..*..*..*
اشعار هوشنگ ابتهاج عاشقانه
بی توای جان جهان، جان و جهانی گو مباش
چون رخ جانانه نتوان دید جانی گو مباش
همنشین جان من مهر جهان افروز توست
گر ز جان مهر تو برخیزد جهانی گو مباش
یک دم وصلت ز عمر جاودانم خوش تر است
بر وصال دوست عمر جاودانی گو مباش
در هوای گلشن او پر گشاای مرغ جان
طایر خلد آشیانی خکدانی گو مباش
در خراب آباد دنیا نامهای بی ننگ نیست
از من خلوت نشین نام و نشانی گو مباش
چون که من از پا فتادم دستگیری گو مخیز
چون که من از سر گذشتم آستانی گو مباش
گر پس از من در دلت سوز سخن گیرد چه سود
من چو خاموشی گرفتم ترجمانی گو مباش
سایه، چون مرغ خزانت بی پناهی خوش تر است
چتر گل، چون نیست بر سر سایبانی گو مباش
مجموعه ای از متن و شعرهای زیبا با مضمون “عشق یعنی” بهمراه عکس
شعر عاشقانه از امیر هوشنگ ابتهاج
هوای روی تو دارم نمیگذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که میسپارندم
مگر در این شب دیر انتظارِ عاشقکُش
به وعدههای وصال تو زنده دارندم
غمم نمیخورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمیگذارندم
سری به سینه فرو بردهام مگر روزی
چو گنج گمشده زین کنج غم برآرندم
چه باک اگر به دل بیغمان نبردم راه
غم شکستهدلانم که میگسارندم
من آن ستارۀ شب زندهدار امّیدم
که عاشقان تو تا روز میشمارندم
چه جای خواب که هر شب محصّلان فراق
خیال روی تو بر دیده میگمارندم
هنوز دست نَشستهست غم ز خون دلم
چه نقشها که ازین دست مینگارندم
کدام مست، می از خون سایه خواهد کرد
که همچو خوشۀ انگور میفشارندم
*..*..*..*
یه شعر عاشقانه از هوشنگ ابتهاج
اي عشق تو ما را به كجا مي كشي اي عشق
جز محنت و غم نيستي ، اما خوشي اي عشق
اين شوري و شيريني من خود ز لب توست
صد بار مرا مي پزي و مي چشي اي عشق
چون زر همه در حسرت مس گشتنم امروز
تا باز تو دستي به سر من مي كشي اي عشق
دين و دل و حسن و هنر و دولت و دانش
چندان كه نگه مي كنمت هر ششي اي عشق
رخساره ي مردان نگر آراسته ي خون
هنگامه ي حسن است چرا خامشي اي عشق
آواز خوشت بوي دل سوخته دارد
پيداست كه مرغ چمن آتش اي عشق
بگذار كه چون سايه هنوزت بگدازند
از بوته ي ايام چه غم ؟ بي غشي اي عشق
*..*..*..*
شعر ناب عاشقانه هوشنگ ابتهاج
دلي که پيش تو ره يافت باز پس نرود
هوا گرفتهي عشق از پي هوس نرود
به بوي زلف تو دم ميزنم درين شب تار
وگرنه چون سحرم بي تو يک نفس نرود
چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم
که ياد باغ بهشتش درين قفس نرود
نثار آه سحر ميکنم سرشک نياز
که دامن توام اي گل ز دسترس نرود
دلا بسوز و به جان بر فروز آتش عشق
کزين چراغ تو دودي به چشم کس نرود
فغان بلبل طبعم به گلشن تو خوش است
که کار دلبري گل ز خار و خس نرود
دلي که نغمهي ناقوس معبد تو شنيد
چو کودکان ز پي بانگ هر جرس نرود
بر آستان تو چون سايه سر نهم همه عمر
که هر که پيش تو ره يافت باز پس نرود
*..*..*..*
متن شعر عاشقانه از هوشنگ ابتهاج
چه خوش افسانه میگویی به افسونهای خاموشی
مرا از یاد خود بستان بدین خواب فراموشی
ز موج چشم مستت، چون دل سرگشته برگیرم
که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی
می از جام مودت نوش و در کار محبت کوش
به مستی، بی خمارست این مینوشین اگر نوشی
سخنها داشتم دور از فریب چشم غمازت
چو زلفت گر مرا بودی مجال حرف در گوشی
نمیسنجد و میرنجند ازین زیبا سخن سایه
بیا تا گم کنم خود را به خلوت های خاموشی
*..*..*..*
شعر زیبا و عاشقانه از هوشنگ ابتهاج
هر چه گفتم جملگی از عشق خاست
جز حدیثِ عشق گفتن دل نخواست
حشمتِ این عشق از فرزانگی ست
عشقِ بی فرزانگی دیوانگی ست
دل چو با عشق و خرد همره شود
دستِ نومیدی ازو کوته شود
گر درین راه طلب دستم تهی ست
عشقِ من پیشِ خرد شرمنده نیست
*..*..*..*
شعر عاشقانه شاد از هوشنگ ابتهاج
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا
سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا
جانِ دل و دیده منم، گریه خندیده منم
یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز
کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده من
آینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تابِ نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهرِ گم بوده نگر تافته بر فرق فلک
گوهریِ خوب نظر آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشکِ سلیمان نگر و غیرتِ جمشید مرا
هر سحر از کاخ کرم چون که فرو مینگرم
بانگِ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
پرتو بی پیرهنم، جان رها کرده تنم
تا نشوم سایه خود باز نبینید مرا
*..*..*..*
بهترین شعر عاشقانه ی هوشنگ ابتهاج
دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود
هواگرفته عشق از پی هوس نرود
به بوی زلف تو دم میزنم درین شب تار
وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود
چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم
که یاد باغ بهشتش درین قفس نرود
نثار آه سحر میکنم سرشک نیاز
که دامن توام ای گل ز دسترس نرود
دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق
کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود
فغانِ بلبل طبعم به گلشن تو خوش است
که کار دلبری گل ز خار و خس نرود
دلی که نغمه ناقوس معبد تو شنید
چو کودکان ز پی بانگ هر جرس نرود
بر آستان تو چون سایه سر نهم همه عمر
که هرکه پیش تو ره یافت باز پس نرود
متن کامل شعر بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است + عکس نوشته
شعر عاشقانه از هوشنگ ابتهاج
بود که بار دگر بشنوم صداي تو را ؟
ببينم آن رخ زيباي دلگشاي تو را ؟
بگيرم آن سر زلف و به روي ديده نهم
ببوسم آن سر و چشمان دل رباي تو را
ز بعد اين همه تلخي که مي کشد دل من
ببوسم آن لب شيرين جان فزاي تو را
کي ام مجال کنار تو دست خواهد داد
که غرق بوسه کنم باز دست و پاي تو را
مباد روزي چشم من اي چراغ اميد
که خالي از تو ببينم شبي سراي تو را
دل گرفته ي من کي چو غنچه باز شود
مگر صبا برساند به من هواي تو را
چنان تو در دل من جا گرفته اي اي جان
که هيچ کس نتواند گرفت جاي تو را
ز روي خوب تو برخورده ام ، خوشا دل من
که هم عطاي تو را ديد و هم لقاي تو را
سزاي خوبي نو بر نيامد از دستم
زمانه نيز چه بد مي دهد سزاي تو را
به ناز و نعمت باغ بهشت هم ندهم
کنار سفره ي نان و پنير و چاي تو را
به پايداري آن عشق سربلندم قسم
که سايه ي تو به سر مي برد وفاي تو را
*..*..*..*
دانلود شعر عاشقانه از هوشنگ ابتهاج
هواي روي تو دارم نميگذارندم
مگر به کوي تو اين ابرها ببارندم
مرا که مست توام اين خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که ميسپارندم
مگر در اين شب ديرانتظار عاشقکش
به وعدههاي وصال تو زنده دارندم
غمم نميخورد ايام و جاي رنجش نيست
هزار شکر که بي غم نميگذارندم
سري به سينه فروبردهام مگر روزي
چو گنج گمشده زين کنج غم برآرندم
چه بک اگر به دل بيغمان نبردم راه
غم شکستهدلانم که ميگسارندم
من آن ستارهي شب زندهدار اميدم
که عاشقان تو تا روز ميشمارندم
چه جاي خواب که هر شب محصلان فراق
خيال روي تو بر ديده ميگمارندم
هنوز دست نشستهست غم ز خون دلم
چه نقشها که ازين دست مينگارندم
کدام مست ، مي از خون سايه خواهد کرد
که همچو خوشهي انگور ميفشارندم
*..*..*..*
بهترین شعر عاشقانه هوشنگ ابتهاج
امشب به قصه دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی
دستم نمیرسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی
در ساغر تو چیست که با جرعه نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
می جوش میزند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
گر گوش میکنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش میکنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی
سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می کنی
امشب به قصه دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
میگویمت ولی تو کجا گوش می کنی
دستم نمیرسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی
در ساغر تو چیست که با جرعه نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
می جوش میزند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
گر گوش میکنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی
سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می کنی
*..*..*..*
شعر زیبا و عاشقانه از هوشنگ ابتهاج
دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود
هواگرفته عشق از پی هوس نرود
به بوی زلف تو دم میزنم درین شب تار
وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود
چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم
که یاد باغ بهشتش درین قفس نرود
نثار آه سحر میکنم سرشک نیاز
که دامن توام ای گل ز دسترس نرود
دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق
کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود
فغانِ بلبل طبعم به گلشن تو خوش است
که کار دلبری گل ز خار و خس نرود
دلی که نغمه ناقوس معبد تو شنید
چو کودکان ز پی بانگ هر جرس نرود
بر آستان تو چون سایه سر نهم همه عمر
که هرکه پیش تو ره یافت باز پس نرود
*..*..*..*
شعر عاشقانه زیبا از هوشنگ ابتهاج
دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست
گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیست
چنان ز لذت دریا پر است کشتی ما
که بیم ورطه و اندیشهٔ کنارش نیست
کسی بهسان صدف واکند دهان نیاز
که نازنین گوهری چون تو در کنارش نیست
خیال دوست گلافشان اشک من دیدهست
هزار شکر که این دیده شرمسارش نیست
نه من ز حلقهٔ دیوانگان عشقم و بس
کدام سلسله دیدی که بیقرارش نیست
سوار من که ازل تا ابد گذرگه اوست
سری نماند که بر خاک رهگذارش نیست
ز تشنهکامی خود آب میخورد دل من
کویر سوختهجان منت بهارش نیست
عروس طبع من ای سایه هر چه دل ببرد
هنوز دلبری شعر شهریارش نیست
*..*..*..*
شعر عاشقانه ی شاد از امیر هوشنگ ابتهاج
تا تو با مني ، زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تو بهار دلکشي و من چو باد
شور و شوق صد جوانه با من است
ياد دلنشين ات ، اي اميد جان
هر کجا روم ، روانه با من است
ناز نوشخند صبح اگر تو راست
شور گريه ي شبانه با من است
برگ عيش و جاه و چنگ اگرچه نيست
رقص و مستي و ترانه با من است
گفتمش مراد من ، به خنده گفت
لابه از تو ، بهانه با من است
گفتمش که من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازيانه با من است
خواب نازت اي پري ز سر پريد
شب خوش ات ، که شب فسانه با من است
*..*..*..*
متن شعر عاشقانه از هوشنگ ابتهاج
من همان نايم که گر خوش بشنوى
شرح دردم با تو گويد مثنوي
با لب دمساز خود جفت آمدم
گفتني ، بشنو که در گفت آمدم
من همان جامم که گفت آن غمگسار
با دل خونين لب خندان بيار
من خمش کردم خروش چنگ را
گر چه صد زخم است اين دلتنگ را
من همان عشقم که در فرهاد بود
او نميدانست و خود را ميستود
من همي کندم نه تيشه ، کوه را
عشق ، شيرين ميکند اندوه را
در رخ ليلي نمودم خويش را
سوختم مجنون خام انديش را
ميگريست او در دلش با درد دوست
او گمان ميکرد اشک چشم اوست
گر جهان از عشق ، سرگشته است و مست
جان مست عشق بر من عاشق است
ناز اينجا مينهد روي نياز
گر دلي داري بيا اينجا بباز
*..*..*..*
شعر زیبای عاشقانه از هوشنگ ابتهاج
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهی
وین زمزمه ی شبانه از توست
من انده خویش را ندانم
این گریه ی بی بهانه از توست
ای آتش جان پکبازان
در خرمن من زبانه از توست
افسون شده ی تو را زبان نیست
ور هست همه فسانه از توست
کشتی مرا چه بیم دریا ؟
توفان ز تو و کرانه از توست
گر باده دهی و گرنه ، غم نیست
مست از تو ، شرابخانه از توست
می را چه اثر به پیش چشمت ؟
کاین مستی شادمانه از توست
پیش تو چه توسنی کند عقل ؟
رام است که تازیانه از توست
من می گذرم خموش و گمنام
آوازه ی جاودانه از توست
چون سایه مرا ز خک برگیر
کاینجا سر و آستانه از توست
متن کامل شعر در دو چشم من نشین ای آنکه از من منتری بهمراه معنی
بهترین شعر عاشقانه ی هوشنگ ابتهاج
نشود فاش کسی آنچه میان من و تست
تا اشاراتِ نـظر، نامه رسان من و تست
گوش کن ! با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تست
روزگاری شد و کس مردِ رهِ عشق ندید
حالیا چشمِ جهانی نگران من و تست
گرچه در خلوتِ رازِ دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشقِ نهان من و تست
اینهمه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفتگویی و خیالی ز جهان من و تست
نقش ما گو ننـگارند به دیباچه عقل !
هر کجا نامه عشق است ، نشان من و تست
سایه ! ز آتشکدة ماست فروغ مَه و مِهر
وه از این آتش روشن که به جان من و تست
نقش ما گو ننـگارند به دیباچه عقل !
دو بیتی های هوشنگ ابتهاج
تا من بودم نیامدی، افسوس!
وانگه که تو آمدی، نبودم من
*..*..*..*
ای گل در آرزویت جان و جوانیم رفت
ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت
*..*..*..*
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش بخون شسته، نگارا تو بمان
*..*..*..*
محتاج یک کرشمه ام ای مایهٔ امید
این عشق را ز آفت حِرمان نگاه دار
ما با امید صبح وصال تو زنده ایم
ما را ز هول این شب هجران نگاه دار
*..*..*..*
خوشا صبحی که چون از خواب خیزم
به آغوش تو از بستر گریزم
گشایم در به رویت شادمانه
رخت بوسم ، به پایت گل بریزم
*..*..*..*
من تماشای تو میکردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند