«قورباغه» در دو مسیرِ درهم‌تنیده حرکت می‌کند | نگاهی به آخرین ساخته هومن سیدی

88

1400/1/24

11:43


نوید جامعی: هومن سیدی در «قورباغه» به درستی اصرار می‌کند که همه‌ چیز از کودکی و خانواده شکل می‌گیرد و در بزرگسالی، چون پیامد بذر نادرستی که کاشته شود، مسیری به سوی نابودی طی می‌کند.

«قورباغه» در دو مسیرِ درهم‌تنیده حرکت می‌کند | نگاهی به آخرین ساخته هومن سیدی

گروه سینمایی هنرآنلاین: اینکه «قورباغه» توانسته در میان نظرات مخاطبان سریال‌های نمایش خانگی، رتبه‌ای در خور توجه کسب کند، به ایده‌هایی باز می‌گردد که سازنده‌ی آن در "سیزده" و "مغزهای کوچک زنگ‌زده" همواره در پی آن‌ها بوده است. شاید بتوان گفت، فراز و نشیب داستان‌های ژانری که بعضی نام آن‌را ژانر گانگستری گذاشته‌اند هم در موفقیت او بی‌تاثیر نبوده است. اینکه بپذیریم چنین ژانری اساساً در مجموعه‌ی نمایشیِ ایران وجود دارد یا نه، امری دیگر است و فرصتی دیگر می‌طلبد. قورباغه با متن یکپارچه‌ای که دارد، فضای تازه‌ای را پدید آورده که اگر تماشاگرش بتواند با ماهیت نامعلوم آن گَرد جادویی و پلان‌های غیرقابل باورِ قسمت پایانی کنار بیاید و برخی پلان‌های قسمت پایانی را به خودش بقبولاند، هم از یک سو توانسته سیر تاریخیِ فضاهای داستانش را به میدانِ وسیعی برساند که هم در زمان دستکاری نکرده باشد و آن‌را به بطالت به کار نگرفته باشد و هم ایده‌هایش که در سیر اصلی داستان نهفته را به نحو مطلوبی همسو کند.

جدا از بازی‌های درخشان تمام بازیگران و داستان منحصربفرد آن، مثل هر اثر دیگری، نقص‌های خودش را داشته است. کیفیت داستان، پردازش صحنه‌ها، دیالوگ‌ها و نوع داستان‌گویی، «قورباغه» را از سایر سریال‌ها متمایز کرده است. «قورباغه» دو عنصر مهم را در یک زمان بکار گرفته است. نخست، داستانِ واقعیِ انسان‌ها که از کودکی آغاز می‌شود، امیالی که سرکوب می‌شوند و به شکل دیگری در بزرگسالی بروز می‌کنند. سپس طرح داستانِ هیجان‌انگیزی است که محور اصلیِ رسیدن به آن گَردِ عجیب است، یعنی چیزی که همان انسان‌ها به فراخور جایگاه خود، پلیدیِ تمایز با دیگران را مدیون آن هستند. پس «قورباغه» در دو مسیرِ درهم‌تنیده حرکت می‌کند.

دو قسمت را در «قورباغه» می‌توان به مثابه عطفی بلا انکار دانست. قسمت هشتم وقسمت پایانی. قسمت پایانی، سودای انسان(رامین) را نشان می‌دهد. رویای او در آستانه‌ی مرگ، ضرباهنگ روایت زندگی کودکیِ اوست که چون میلِ سوکوب شده، در سراسر زندگی‌اش بروز می‌کند. پدرش که او را از آب بیرون می‌کشد، جای خود را به نوری می‌دهد و باران ماهی‌ها و قورباغه‌ها در آن نمای بی‌نظیر، رامین را دوباره به همان آبی که باید در کودکی در آن غرق می‌شد باز می‌گردانند. افول و مرگ. چیزی که او را در رسیدن به خواستِ مرگبارش مانع نمی‌شود، این بار نه دیگر ثروتِ برآمده از قدرت بلکه سودای ویرانگر او است. رانه‌ی مرگ در این مجال، مسیرش را هموارتر می‌کند. به نظر می‌آید سیدی در این سریال، همه‌ی آن چیزی را که در «مغزهای کوچک زنگ‌زده» فرصت بیان‌شان را نداشت، به تصویر کشیده است. او به درستی اصرار می‌کند که همه‌ چیز از کودکی و خانواده شکل می‌گیرد(سیزده-مغزهای کوچک زنگ‌زده) و در بزرگسالی، چون پیامد بذر نادرستی که کاشته شود، مسیری به سوی نابودی طی می‌کند. بازی خوب نوید محمدزاده، بویژه آن زمان که آن پسر بی‌اراده‌ را به تصویر کشیده که برای دو نفر خرده خلافکار کار می‌کند و تنها دغدغه‌اش نگهداری از خواهر کوچک‌اش است، بازی درخشان هادی تسلیمی و سحر دولت‌شاهی، و جملاتی که رامین روایت می‌کند و برای هر قسمت به مثابه بخشی تجسدیافته در بطن داستان است، «قورباغه» را متمایز کرده‌اند. جدا از تعابیر اغراق‌آمیزی که برخی نویسندگان درباره قورباغه بکار برده‌اند و آن‌را به طرزی غیر معمول ستوده‌اند، که در پایان به این مساله خواهم پرداخت، برتری متن قورباغه در نسبت با نواقصی که در هر اثر می‌توان یافت، خود را اثبات کرده است. داستان، از یک ساختار نمادین که برای ساختار نمادینِ بزرگ‌تر ما را تعلیم می‌دهد، شروع می‌شود. در این ساختارِ کوچک، اگر راه میان‌بُر را بیاموزد، در ساختار نمادینی که وسعت یک جامعه را دارد، دست به روش‌هایی می‌زند که بازی در آن‌جا به گونه‌ای دیگر است. رامین در همین ساختار شکل می‌گیرد. چیزی که برای توصیف‌اش تنها کافی است به کودکیِ رامین سری بزنیم. او دیده است که پدرش باعث قطع شدن انگشت مادرش شد تا بتواند با حقه‌ و کلک پولی بدست بیاورد. آنگاه که در قسمت پایانی با آن زمین بی‌ثمر مواجه می‌شود، خلاقیت سیدی را در تصاویرِ خیال‌انگیزی که رامین در آن‌ها کودکی‌اش را می‌بیند، به وضوح می‌توان مشاهده کرد. زمین بی‌ثمری که پایانِ مسیر کودکی است که آموخته راهی دیگر برود. بکار گیریِ نمادها در کل سریال و بویژه در قسمت پایانی رمز موفقیت آن است. فرانک در دو ساحت در رفت و آمد است. وقتی می‌خواهد عشق عمیق رامین را در بطن وجودش حفظ کند و برای او هر کاری می‌کند، مانند رامین است. وقتی هم قاب عکس مادرش را در آغوش می‌گیرد، از ساختارِ نمادین فاصله گرفته است. استفاده سیدی از عناصر روانکاوی دقیقاً همان چیزی است که در کودکیِ رامین، در نوجوانیِ بمانی و بزرگسالیِ شاهین در پی‌اش بوده است.

قسمت آخر «قورباغه» از صحنه‌های غیرواقعی رنج می‌برد. وانتی که در میان ده‌ها فرد مسلسل به دست، راه خود را ادامه می‌دهد و دست آخر تنها رامین است که یک گلوله آن‌هم به پایش اصابت می‌کند. اینکه فردی تنها چند روز پس از ورود به کشوری دیگر و حضور در محله‌های سطح پایین بتواند به میان باند‌های خلافکار برود و بعد از اتفاقی که برای فرانک می‌افتد، برای تلافی، دختر سرکرده باند را بتواند بدزدد، کمی بیشتر از یک کم، از فضای باورپذیر دور است. ممکن است قسمت پایانی با عجله‌ی بیشتری ساخته شده باشد و این امر در پلان‌های متعددی آشکار است. با این حال، نمی‌توان درخشش قورباغه را نادیده گرفت و لبه‌ای که روی آن حرکت می‌کند را انکار کرد. قورباغه در دو ساحت روی نواری مرزی در رفت و آمد است. خودش را در توصیف زندگیِ بیهوده‌ی کسانی که هر روز فقط وقت می‌گذرانند غرق نکرده است، از طرفی دیگر از بطن جوانیِ هدر رفته‌ی آن‌ها به مدد امر سرکوب‌شده و حرکت در ساختار امر نمادین، هر یک را به درستی توصیف می‌کند. هومن سیدی در آثار قبلی‌اش هم این را به خوبی نشان داده که در تیپ‌سازی موفق است.

در پایان، سخنی کوتاه با نویسندگان و منتقدان. اینکه نویسنده‌ای پس از مواجهه با یک اثر هنری، کم و کیف خلاقانه و کاستیِ آ‌ن‌را از مسیر قلم خود به مخاطب منتقل کند، مهمترین وظیفه یک نویسنده است. توصیفات درست، منصفانه و به دور از فضای جانبدارانه، وظیفه هر منتقد مستقلی است که می‌خواهد در فضای هنری، برای خوانندگان خود، آن‌چه را که بر اثر آموخته‌هایش بوسیله‌ی نوشته‌اش به بیان در می‌آید، در توصیف اثری که درک کرده، بکار گیرد. این میان، در برخی نوشته‌ها راجع به سریال «قورباغه» بویژه آن بخش‌هایی که در شبکه اینستاگرام منتشر شده است، چیزی جز فضای اغراق‌آمیز، غیر واقعی و توصیفاتی بی‌حد مشاهده نمی‌شود. منتقدی که در انتشار مطلب خود، نام نویسنده، بازیگران و کارگردان را اصطلاحاً تَگ کند، برای خواننده خود مطلبی ننوشته است بلکه سازندگان آن اثر را دعوت به مشاهده تعاریف خود از آن‌ها کرده است. فضای نقد، عرصه‌ای مستقل است که بی‌هیچ بیش و کم، تنها به بهبود اوضاع فرهنگی و هنری می‌اندیشد و نه تمجید. نویسنده، فردی آزاد است که در ادراک خود نسبت به اثر هنری، تأثرِ ناشی از مواجه‌اش با آن‌، او را به نوشتن وادار می‌کند و اراده قلم او تنها به دست این تأثر است. نویسنده، پرنده دست‌آموز نیست، اگر آموخته باشد که آزاد بیاندیشد.

نوید جامعی-دانشجوی دکترای پژوهش هنر

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو