ستایش آیدین آغداشلو از پرویز شاپور: آدم بزرگی بود در قالبی کوچک/ هرگز گله‌ و شکایتی از فروغ نکرد

منبع: ایران آرت

111

1400/3/11

12:59


آیدین آغداشلو به مناسبت نود و هشتمین سالروز تولد پرویز شاپور نوشت: نازنینِ مهربان خوش سخنی بود و با همه‌ی شوخ‌طبعی‌اش هرگز نشنیدم از کسی به بدی یا طعنه یاد کند. پرویز شاپور محدود و با وقار زندگی کرد و با وقار درگذشت.

ایران آرت: پرویز شاپور (زاده ۵ خرداد ۱۳۰۲ در قم، – درگذشته ۱۵ مرداد ۱۳۷۸ در تهران) نویسنده ایرانی است. شهرت او به دلیل نگارش کاریکلماتور، نوشته‌های کوتاه (اغلب تک خطی) است که ظرافت و دیدی شاعرانه و طنزآمیز دارند. علاوه بر آفرینش کاریکلماتورها، در طراحی سیاه‌قلم نیز توانا بود. وی در سی سال نخست نه نوشت و نه نگاشت، اما در ۴۶ سال بعدی آثار کم‌حجم ولی پرمحتوایی برجای گذاشت. آثارش در ۱۲ جلد منتشر شده‌اند. او در سالهای ۱۳۲۹ با فروغ فرخزاد، نوه خاله مادرش ازدواج کرد و ازدواج آنها پس از چند سال به جدایی انجامد.

به گزارش ایران‌آرت، آیدین آغداشلو، هنرمند برجسته و استاد نقاشی، به مناسبت نود و هشتمین سالروز تولد پرویز شاپور در یادداشتی به ستایش از این نویسنده پرداخته و از مراودات خود با او نوشته است.

آیدین آغداشلو نوشته است: "وقتی ۱۵ سال‌ام بود پرویز خان شاپور را شناختم. دوست نزدیک جمشید صراف‌زاده، شوهر خواهرِ دوستِ جان در یک قالب‌ام فیض‌الله پیامی، بود.

چه حوصله‌ای داشتند که ما بر و بچه‌ها را دنبال خودشان راه بیاندازند و ببرند به قدم زدن در خیابان نادری، و ما چه مفتخر می‌شدیم از این که با بزرگان روشنفکری ایران که احمد شاملو را از نزدیک می‌شناختند و فروغ فرخزاد همسر سابق پرویز خان بود همراه و معاشر شده‌ایم، و سال‌ها این مهر و ارادت و افتخار برقرار بود و برقرار ماند.

پرویز شاپور آدم شوخ‌طبعی بود. قصه‌ها و شوخی‌هایش تمامی نداشت و راه که می‌رفت، یک ریز می‌گفت. خوش سخن و صاحب محضر بود، برعکس اردشیر محصص، که فقط دست‌اش خوب کار می‌کرد و زبان نداشت. و این مال زمانی است که پرویز شاپور هنوز انبوه طراحی‌های مشهورش − کاریکلماتورها وگربه‌ها و سنجاق‌قفلی‌ها − را عرضه نکرده بود.

خیابان‌گردی با او فیضی و نعمتی بود و چه بزرگانی را از این راه شناختیم که قدم به قدم می‌ایستاد و سلام و علیک می‌کرد. می‌گفت برادرش طنزپردازتر از اوست چون شعر فکاهی هم می‌گوید.

کارمند وزارت دارایی بود؛ از همان‌ها که صبح به صبح سری به اداره می‌زدند و بلافاصله می‌زدند بیرون! به اندازه‌ی خرج شادخوارگی‌اش پول داشت و بیشتر از آن هم نمی‌خواست. ریزاندام بود و سال‌ها بعد بود که موی ریش و سرش را گذاشت بلند شود و عینک و بینی کوچک‌اش میان آن انبوه گم شد!

نازنینِ مهربان خوش سخنی بود و با همه‌ی شوخ‌طبعی‌اش هرگز نشنیدم از کسی به بدی یا طعنه یاد کند. هرگز کلامی درباره‌ی فروغ فرخزاد از دهنش نشنیدم. پسرش کامیار را با مراقبت سرپرستی می‌کرد و سال‌ها بعد بود که گیتی خانم خوشدل کامی را آورد به کلاس من که کوتاه مدتی هنرجوی من شد.

پرویز شاپور در کافه‌نشینی‌هایش حضور بی‌نظیری داشت و از این حیث از همه‌ی بزرگان دوران‌اش سر بود و هلاک می‌شدی از ذهنِ تیز و هوش سرشار و لطفِ بی‌حدِ نکته‌سنجی‌اش. بسیار خوانده بود و ادیب بود و هنرمند، اما از دنیا چیز زیادی نمی‌خواست و قناعت عارفان را داشت. از نمونه‌های نادری بود که همان‌طور زندگی کرد که می‌دانست درست است. حتماً خشم و کینه و غیظ هم داشت، و چه طور می‌شود بعد از آن همه جفای روزگار و تَرک شدن نداشت؟ اما هرگز در رفتارش نمایان نمی‌شد.

جهان را سهل می‌گرفت و درنگ چندانی نمی‌کرد. انگار نمی‌خواست از دَم بگذرد. سیال بود و رهوار. شعر‌هایم را که برایش می‌خواندم سر عنایت و تایید تکان می‌داد. به رسم دوران دبیرستان آن روزها، دفترچه‌ای برای گردآوری عقاید دوستان هم سن و سال‌ام فراهم کرده بودم که وقتی شنید پیشنهاد کرد او هم بنویسد و با شگفتی دیدم که وقت بسیاری را برای نوشتن‌اش گذاشت.

زمانه گذشت و چرخید و همه پراکنده شدند. اما تماس من و پرویز شاپور − هر چند کم‌تر و هر از چندگاه − اما همچنان باقی ماند. اغلب تلفنی صحبت می‌کردیم و با این که ۴۰ سال‌ام شده بود، جایگاه ۱۵ سالگی‌ام را در معرض‌اش حفظ می‌کردم. طراح مشهور و دلخواه اهل فرهنگ بود و صحبت‌های تلفنی‌مان با ستایش من از تنوع و ابداع و ظرافت کارهایش می‌گذشت.

تقارن غریبی بود که یک هفته پیش از مرگ‌اش زنگ زد. مدت‌ها بود از هم بی‌خبر مانده بودیم. در تک‌گویی شیرین و پیوسته‌ای از همه جا و از همه چیز گفت و بعدها بود که شک کردم لابد بویی برده بود و داشت از همه خداحافظی می‌کرد؟ یا فقط یک تصادف محض بود؟

هیچ وقت، هیچ وقت، گله‌ای و یا شکایتی از همسر سابق‌اش − فروغ خانم فرخزاد − از دهان‌اش نشنیدم. همیشه همه‌ی صحبت‌هایمان درباره‌ی همین «دم» بود و حالا گمان می‌کنم همه‌ی روایت‌ها و قصه‌هایی که از آدم‌های دور و غریبه در این باره شنیدم و خواندم، پرت و پلای محضی بود از جانب مردمانی که به زر زدن عادت کرده‌اند.

پرویز شاپور آدم بزرگی بود در قالبی کوچک. در قالبی خود محدود کننده و بی‌نیاز و بی‌اعتنا و کفایت‌کننده به محدوده‌های تعیین شده از روی نادانیِ جهانی نادان پرور که فروتنی و قناعت را با ناتوانی اشتباه می‌گیرد. پرویز شاپور همه را درباره‌ی خود به اشتباه انداخت و آدرس عوضی داد. به نظر رسید که منزل موقتی است تا نوبت به آدم‌های بزرگ‌تر برسد. اما بزرگی خودش پنهان ماند. پنهان نگاه داشت، و خیلی خوب و خیلی زود فهمید که − به قول حافظ - جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است.

پرویز شاپور محدود و با وقار زندگی کرد و با وقار درگذشت. چه خوب است که به وقت‌اش، نوبت رفتن آدم فرا می‌رسد تا جا برای دیگران باز شود."

 

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو