11 انشا با موضوع حمل یک قالب یخ بدون دستکش

11 انشا با موضوع حمل یک قالب یخ بدون دستکش


منبع: دلگرم

83

1400/3/23

13:08


11 انشا با موضوع حمل یک قالب یخ بدون دستکش

انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش

در این مقاله از مجله اینترنتی دلگرم چند نمونه انشا درمورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش را برای شما عزیزان آورده ایم. امیدواریم بهره کافی راببرید.

انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش پایه هشتم

یک روز با دوستانمان جشنی را در مدرسه برگزار کردیم. کارمان را گروهی انجام میدادیم؛ هرکسی مسئول کار جداگانه ای بود و من هم مسئول حمل قالب بزرگ یخ! انقدر عجله داشتم که قالب یخ را بدون دستکش برداشتم.

اولش فقط سرمای معمولی آن را احساس می کردم اما مسیر طولانی حیاط مدرسه را که طی کردم، یخ آن قدر دستانم را سرد کرده بود که از عمق سرمای یخ، دستانم می سوختند! نه می توانستم به راحتی راه را ادامه دهم نه می توانستم یخ را ول کنم و به زمین بیندازمش.

خلاصه گرفتار شده بودم! قالب یخ را کمی با انگشتانم سمت ساعدم هل میدادم تا کمی سوزش انگشتان دستم آرام شود. برای اینکه سوزش دستم یادم برود هر از گاهی به دوستانم که مشغول کارهای دیگری بودند نگاه می کردم.

تا اینکه به سالن مدرسه رسیدم و قالب یخ را کمی شستیم (تا بهداشتی تر باشد!) و درون ظرف بزرگ شربت آلبالو انداختیم. چه شربتی شود! بعد رفتم به آبدارخانه و انگشتانم را چند دقیقه روی گرمای شعله گاز گرفتم تا کمی آرام شود!

دوستانم هم مرا می دیدند و می خندیدند. من هم چاره ای جز خندیدن همراه آن ها نداشتم! خلاصه روز قشنگ و یخی ای در روز گرم بهاری داشتیم!

انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش

انشا درمورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش

مقدمه: ما آدم ها در بعضی مواقع مجبور به انجام کارهایی می شویم که با اینکه سخت است و شاید تحمل آن بسیار ناگوار و مشکل به نظر برسد مانند حمل یک قالب یخ بدون دستکش.

تنه ی انشاء: همانطور که در مقدمه گفته شد زمانی که برای کاری یا جلسه ایی و یا مراسم مهمی مثل عروسی یا عزا که به یخ در فصل گرما نیاز داریم، مجبور هستیم و عجله داریم که سریعا به محل مورد نظر برسیم

گاهی از فرط فراموشی یا غفلت و حواس پرتی امکان دارد که قالب یخ را بدون دستکش یا پوششی در دست بگیریم و همانطور که همگی می دانیم نگه داشتن یخ به مدت طولانی بسیار سخت و یا غیر ممکن خواهد بود

زیرا که سرمای شدید یخ موجب یخ زدگی و بی حسی و قرمزی و یا حتی موجب سوزش و سوختگی دست ها شود به طوری که تا مدتی نمی توانیم از دست خود استفاده کنیم

زیرا که عصب های دست به صورت موضعی بی حس شده اند و قادر به انجام کاری نمی باشند و تجربه ی آن تجربه ای بسیار دشوار و سختی خواهد بود.

خود من نیز تجربه ی چنین چیزی را داشتم که برای عروسی دخترعموی خود موظف به خرید قالب یخ شده ام اما به علت عجله ی زیاد و ترس از آب شدن قالب یخ فراموش کردم که با دستکش یخ را جابه جا کنم و زمانی که با دستان خالی قالب یخ را حمل کردم

تا رسیدن به مقصد مجبور شدم که در چند جا باستم و به دستان خود استراحت بدهم. زمانی که به مقصد رسیدم از فرط سرما و یخ زدگی دستانم قرمز و متورم شده بود و حسی در آن نبود و من در آن گرمای تابستان مجبور شدم که دستانم را روی حرارت قرار دهم تا در اثر گرما، تورم و سرخی خود را از دست بدهد

اما چون در نهایت کاری مفید و موثر انجام دادم از تجربه ی سخت ولی مفید آن خوشحال بودم.

نتیجه گیری: همیشه تجربه های سخت، تلخ نمی شوند گاهی تجربه های سخت تبدیل به یک خاطره شیرین و به یاد ماندنی می شوند.

انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش

انشا صفحه 63 نگارش هشتم حمل یک قالب یخ بدون دستکش

ظرف یخ زده ی مادر را از داخل فریزر برداشتم، این ظرف را باید تا حیاط می بردم و آن جا یخ هایش را خالی می کردم، چند ثانیه ای از برداشتن ظرف نگذشته بود که سرما را با تمام وجودم حس کردم.

دست هایم به ظرف قدیمی و یخ زده ی مادر چسبیده بود و خاطره ی سرد ترین روز زمستان را به یادم می آورد، روزی که برف زیادی باریده بود و دست های بدون دستکش من در سوز و سرمای زمستان سرد و بی حس شده بود و انگشت های قرمز و متورم من توانی برای انجام کاری نداشتند.

سعی کردم دست هایم را از ظرف جدا کنم اما نتوانستم، به سرعت به حیاط دویدم و به کمک آرنج کمی شیر آب را باز کردم و دست ها و ظرف یخی که به دستم چسبیده بود را زیر آب گرفتم.

چند ثانیه بعد دست های قرمز و یخ زده ی من از ظرف جدا شد و یخ داخل ظرف نیز کمی تکان خورد و توانستم آن را دورن پارچ پر از آبی که روی ایوان قرار داشت بیندازم.

هنوز سرما را حس می کردم و انگشت هایم را به خوبی نمی توانستم تکان دهم، به خانه برگشتم و خود را به بخاری رساندم و دست هایم را روی گرمای بخاری گرفتم.

ذرات گرمی که از شعله ی بخاری جدا می شد خود را به دست هایم می رساند و سوز و سرمایی که در پوست و استخوان دست هایم نفوذ کرده بود را تسکین می داد، خوشبختانه پس از چند دقیقه دیگر خبری از آن همه سردی نبود حالا فقط انگشت هایم کمی قرمز بودند که می دانستم آن هم با گذشت زمان برطرف می شود.

چند دقیقه دیگر کنار بخاری ماندم تا کاملا گرم شوم و پس از آن ظرف خالی از یخ را برداشتم و پس از پر کردن آن با آب دوباره درون فریزر قرار دادم.

انشا درمورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش

انشا درمورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش با مقدمه و نتیجه

مقدمه: این صحنه‌ای که قصد توصیف کردن آن را دارم، هنوز برای خودم به راستی دردناک است. هر بار با به یاد آوردن آن، بر بی‌عدالتی دنیا، خشم می‌گیرم و از این که نتوانستم کاری برای پسرک کوچکی که قالب یخی را حمل می‌کرد انجام دهم، دلخور می‌شوم.

این صحنه مربوط به پسرک کوچکی است که برای مغازه آبمیوه فروشی کار می‌کرد و من او را در حین حمل قالب یخ تماشا کردم.

بدنه: پسرک در حالی که قالب یخ بزرگی به شکل مکعب مستطیل را در دستانش گرفته بود، از کوچه‌ای در سمت راست پیچید. لباس‌هایش کهنه و کلاه رنگ و رو رفته‌ای بر سر داشت.

کفش‌هایش از حالت اصلی خود درآمده و کج و وارفته بودند. اما از همه غم انگیزتر دو دست کوچک و نحیفش بود که قالب یخ بزرگی را حمل می‌کردند.

عجیب بود که نه دست‌های پسرک با دستکشی پوشانده شده بود و نه قالب یخ روپوشی داشت! اگر هم نمی‌توانستم حدس بزنم که چه رنجی را از حمل قالب یخ با دست‌های بدون پوشش خود می‌کشد، این از حالت چهره و شکل راه رفتنش کاملا هویدا بود.

پسرک آرام آرام قدم‌ برمی‌داشت. به نظر می‌رسید که هم سنگینی یخ و هم سوز انجماد آن، آزارش می‌داد. چند بار دیدم که دستانش را زیر بار سرمای یخ، کمی جا به جا کرد. انگشتانش از شدت سرما به یخ چسبیده بود و به سختی آن‌ها را از بدنه یخ جدا می‌کرد.

نتیجه‌ گیری: در نهایت به مغازه آبمیوه فروشی رسید و یخ را در جای خود گذاشت. کمر راست کرد و دستانش را که از سرما قرمز شده بود، به هم سایید و با حرارت نفس خود، سعی به گرم کردن آن‌ها داشت.

از خود پرسیدم چرا پسرک حتی دستکشی به دست نداشت تا با آزار کمتری یخ‌ها را حمل کند و یا چرا حتی یک تکه پارچه میان یخ و دست‌های او، استفاده نشده بود؟!

انشا درمورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش

انشا درباره حمل یک قالب یخ بدون دستکش

مقدمه: به خاطر دارم که چندی پیش با دوستانم مسابقه‌ای گذاشته بودیم. مسابقه ما با موضوع حمل یک قالب یخ بدون دستکش بود. همه می‌دانستیم که سرمای شدید قالب یخ، در صورتی که حایلی بین آن و دست ما نباشد، فوق العاده آزاردهنده خواهد بود.

با این همه تصمیم گرفته بودیم در این مسابقه دسته جمعی شرکت کرده و میزان مقاومت خود را بسنجیم!

بدنه: سرانجام زمان مسابقه از راه رسید. در یک طرف کوچه، روی سکو، قالب‌های متعدد یخ چیده شده و تعداد بچه‌هایی که قصد شرکت در مسابقه را داشتند به ردیف شدند.

قرار بر این بود که یخ‌ها را به اندازه ۲۰ متر روی دست‌ها ببریم و بر سکوی مقابل قرار دهیم. هر کسی که تعداد قالب یخ بیشتری حمل کرده و در جایگاه تعریف شده خود بر سکو قرار می‌داد، برنده این مسابقه میشد.

من نیز در شمار شرکت کننده‌ها بودم و عده ای دیگر از بچه‌ها هم به تشویق مشغول شدند. اولین قالب یخ را برداشتم، تماس اولیه مانند یک برق‌گرفتگی بود. سرمای شدیدی به نوک انگشتانم وارد و از آنجا به عمق دست‌هایم دویده شد.

خوشبختانه آفتاب به میانه آسمان آمده بود و گرمای آن، تسکینی بر سرمایی بود که در دستهایم احساس می‌کردم. سعی می‌کردم مسیر را سریع‌تر طی کنم و در راه برگشت تا برداشتن تکه یخ بعدی، دست‌هایم را به هم مالیده و به لباسم می‌ساییدم تا گرم شوند و دوباره قدرت پیدا کنند.

رفته رفته برداشتن یخ‌های بعدی راحت‌تر شد. دست‌هایم سر شده بود و انگشتانم احساس زیادی از تماس با یخ نداشتند. اما این باعث می‌شد که در کنترل قالب یخ هم ضعیف‌تر عمل کنم و از سرعتم کاسته می‌شد. سرانجام تمام یخ‌ها به پایان رسید.

من نفر دوم شده بودم و به نظر می‌آمد که در حمل یخ ها، به اندازه کافی مقاومت داشتم.

نتیجه‌ گیری: مسابقه آن روز جذاب و سرگرم‌کننده بود و شرکت‌کنندگان که ما بودیم، حسابی از طرف سایر بچه‌ها تشویق شدیم. رفته رفته تمام یخ‌هایی که به سکوی دوم آورده بودیم، ذوب شده و آبشار کوچکی از بالای سکو به کف کوچه سرازیر شده بود. این نمای زیبایی بود که برای همیشه در قاب خاطرات من باقی ماند.

نتیجه‌ گیری: در نهایت به مغازه آبمیوه فروشی رسید و یخ را در جای خود گذاشت. کمر راست کرد و دستانش را که از سرما قرمز شده بود، به هم سایید و با حرارت نفس خود، سعی به گرم کردن آن‌ها داشت.

از خود پرسیدم چرا پسرک حتی دستکشی به دست نداشت تا با آزار کمتری یخ‌ها را حمل کند و یا چرا حتی یک تکه پارچه میان یخ و دست‌های او، استفاده نشده بود؟!

انشا درمورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش

انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش هشتم

مقدمه: شاید خیلی از مردم این موضوع برایشان جالب باشد که چگونه ممکن است . آیا واقعا امکان دارد یک قالب یخ بدون اینکه د ستکشی به دست داشته باشیم آن را داخل دست هایمان نگه داریم.

بدنه: یک روز تصمیم گرفتم جمعه ی زمستانی خود را در کوه بگذرانم من کوه نوردی را چه در هوای خوب یا بد دوست دارم کوه نوردی حس خوبی به آدم میدهد کوه وقتی سفید پوش می شود زیباتر به نظر میرسد بهار زیباترین ماه سال است اما من برف زمستانی را دوست دارم .

روز جمعه هوا خیلی سرد بود و من راهی کوه ها شدم از میان تپه ها که عبور میکردم کم کم احساس میکردم که در حال یخ زدن هستم اما با خود میگفتم راه رفتن گرمم خواهد کرد از تپه ها در حال عبور بودم و به سمت کوه اصلی میرفتم کوه اصلی انگار کوهی از سنگ نبود انگار کوه جنسی از برف داشت.

راه را به سوی کوه اصلی کج کردم دیگر تپه های برفی پشت سرم مانده بودند ارتفاع زیادی را امده بودم به یک جایی رسیدم که اب چشمه اش یخ زده بود چاقو را کیف خود برداشتم و یخ را شکستم.

کمی از یخ را برداشتم در دستانم و دستکش هایم را در اوردم میخواستم تا رسیدن به قله این یخ هارا دردستانم نگه دارم کم کم داشتم به سمت قله میرفتم کمی اب شدن یخ را در دستانم حس میکردم.

اما شدت اب شدن یخ خیلی کند بود با خود میگفتم شاید دستانم به قدری یخ بود که خود یخ نیز دیگر آب شدن در دستانی که یخ بود برایش سخت بود نزدیکتر می شدم به قله دستانم تغییر رنگ داده بودند رنگ طبیعی خود را از دست داده بودند و سفیدتر و سفیدتر شده بودند.

دستانم هیچ حسی نداشتند به قدری در سرما فرو رفته بودند موقع برگشت از قله به سمت پایین بود اما این بار یخی در دستانم دیگر نداشتم با دستان سرمازده اما بدون یخ قدم به سمت برگشت گذاشتم به فکر یخی بودم که در موقع رفتن در دستانم داشتم.

صحنه هایی که گذراندم در تاریخ زندگی خودم باید ثبت شود هم قدم شدن یکه ای یخ و رسیدن به قله در اوج سردی لذت بسیار زیادی دارد زیر لب هایم زمزمه میکنم کاش دوباره برفی باشد و کاش جمعه ی برفی باشد که من فکر رفتن به کوه را داشته باشم

و ای کاش میان تپه و کوه ها چشمه ای باشد چشمه ای که ابش یخ زده باشد و من همسفر یخ گردم.

نتیجه: گاهی میتوان غیرممکن را ممکن جلوه داد همسفری با یخ را تجربه کرد گاهی در برف بدون دستکش روانه کوه ها شد گاهی بتوان حس خوبی به خطرها داشت

شاید تنها راه ممکنی که بتوان با خطرات مقابله کرد این است که بتوان به ان با نگاهی دیگر نگریست نگاهی از جنس تفاوت ها نگاهی از جنس همرنگ نشدن با فکر عموم گاهی باید متفاوت بود.

انشا برای حمل یک قالب یخ بدون دستکش

انشا طنز درباره حمل یک قالب یخ بدون دستکش

مقدمه: نام خداوند صاحب چهار فصل خداوند انسان را که آفرید به فکر همه چیز او بود و برای محافطت از اندام ها و اعضای بدنش عضو مناسب آن را نیز آفرید یکی از این محافظ های بدن که خیلی هم حیطه محافظتی قوی دارد پوست است .

این پوست همیشه در معرض انواع خطرات و بلایا است یکی از این بلایا این است که در معرض یخ زدگی قرار بگیرد.

بدنه: قدیم ترها مراسم عروسی را در خانه بر گزار می کردند و برای مراسم عروسی تدارکات خاصی دیده می شد یکی از این تدارکات که برای رفاه حال میهمانان عزیز بود تهیه یخ بود که این وظیفه به عهده این بنده حقیر گذاشته شد .

تصوری که اینجانب از یخ های مجلسی داشتم با آنچه در واقعیت دیدم بسیار فرق داشت . وقتی چشمان من به قالب یخ افتاد چیزی نمانده بود که قالب تهی کنم و جان به جان آفرین تسلیم کنم زیرا یخی که من دیدم در حدود یک متر طول داشت و عرض آن هم حدود 30 سانتیمتر بود.

در حالی که فاصله دو دست من از یکدیگر با کمی تخفیف به 90 سانت می رسید با کلی کلنجار رفتن سرانجام تن به قضا و قدر دادم ویخ را برداشته و رهسپار خانه شدم هوا بسیار گرم بود و من ابتدا حس خنکی خوبی داشتم و احساس غرور میکردم که کاری بزرگتر از خودم انجام داده بودم.

کم کم در راه رسیدن به خانه حس کردم لباس هایم خیس شده اند چون مجبور بودم خود را تکیه گاه یخ قرار دهم تا یخ از دستم رها نشود در اینجا حس من تغییر کرد و به نفرت تبدیل شد من مانده بودم و یک قالب بزرگ یخ و لباس هایی که باید با آنها ادامه می دادم .

اگر یخ را رها میکردم آبرویم میرفت . بنابراین تصمیم گرفتم بای نحوا”کان ادامه بدهم کم کم حس کردم خدایا چرا انگشت ندارم ، چه اتفاقی برای انگشتانم افتاده است .

که ناگهان به فکرم رسید که شاید انگشتانم بی حس شده اند بخاطر سردی یخ و به یخ فروش هم بد و بیراه می گفتم که چرا یک یخ سوراخ به من داده است که همه جای ان چکه میکند در اینجا قالب یخ را راحت تر در دست گرفته بودم چون حجم زیادی از یخ مورد نظر آب شده بود و تقریبا مناسب با سایز دستهایم شده بود .

من تقریبا بیشتر مسیر را آمده بودم که دیگر دستهایم به قدری بی حس شده بود که دیگر توان نگهداری یخ را نداشتم بین ماندن و رفتن دویدن را انتخاب کردم و شروع به دویدن کردم که زودتر به مقصد برسم و هنگامی که یکی از مردهای فامیل مرا دید به کمک من آمد و یخ را از دستم گرفت و کلی غرغر کرد

که چرا یخ را داخل گونی نگذاشته ای که هم حمل آن آسانتر شود و هم بیشتر یخ در اثر گرما آب نشود .

نتیجه گیری: من در اینجا حس و حال یک سربازی را داشتم که از خدمت سربازی فرار کرده است و کسی منتظر او نبوده است و من ماندم و یک حس حماقت که حس اضافی بودن را نیز در پی داشت

و بدتر از همه این ها حس سردی که بر اثر آب شدن یخها و ریختن آب آن بر روی شلوارم و حس بدی که از پوشیدن شلوار خیس داشتم ولی خوشحال بودم که سرانجام یخ را به مقصد رساندم و چون هوا هم گرم بود شلوارم زود خشک شد

و من نیز مانند بقیه مهمان ها از عروسی و خوردن ناهار عروسی و آب دوغ خنکی که ماحصل زحمات صادقانه اینجانب بود لذت بردم و در اینجا یک تصمیم مهم هم گرفتم و آن اینکه هیچوقت برای گرفتن یخ عروسی داوطلب نشوم . به امید روزهای پر از شادی و لبخند برای تمام هموطنان عزیزم.

انشا درمورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش

انشایی درمورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش

مقدمه : برای خنک شدن دوغ های سر سفره ، به سراغ قالب های یخ می روم.همین که چشمم به چهارگوش های سفید براق می افتد،شیطنتم گل می کند تا بین مسیر آشپزخانه تا سفره ی پهن شده ی توی حیاط ، با آن ها بازی کنم .

بدنه : یکی از آن ها را بر می دارم. هر 6 بعدش را خوب لمس می کنم. از خنکی آن ها لذت می برم و آن را تند تند از این دستم به آن یکی می فرستم تا وقتی که آب شود.

خاطرات درس و مدرسه برایم تداعی می شود.تکالیف مدرسه ما را هی این ور و آن ور می کنند تا وقتی که چهارشنبه شود و ما آب شویم. بعد آن هم به صورت کنترل از راه دور ما را مجبور می کنند تا برویم توی فریزر و آخر هفته را با فکر تکالیف شنبه یخ ببندیم و کاملا آماده آماده باشیم ، آماده برای زجر و عذابی دوباره .

یکی دیگر از یخ ها را بر میدارم و این بار آن را به نوک زبانم نزدیک می کنم و لیسش می زنم.مزه برف های زمستان را می دهد.بوی ماهی ، سبزی ، نخودفرنگی و هویج را هم می دهد.

درست مثل ما محصل ها که ریاضی و شیمی و فیزیک و عربی می خوانیم، از هر کدام دو سه کلمه و فرمولی بلدیم اما مدتی که آن ها را نمی خوانیم ، بویشان از بین می رود و ما می مانیم بدون هیچ اثری از دروس مدرسه .

انشا درمورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش

انشا کوتاه درمورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش

همانطور که دارم با تکه های یخ خودم را سرگرم می کنم ، صدای مادرم را از توی حیاط می شنوم که می گوید : “چیکار میکنی! زود باش دیگه” . درست مثل معلم های مدرسه.

آن ها ظاهرا بنّای آینده کشور هستند و می خواهند ما دانش آموزان را برای آینده فرد مفید به بار بیاورند ولی وجدانا ، آیا این کار با فیزیک و شیمی و کنکور و … شدنی است؟

اصلا فرصتی برای تفکر و اندیشه برای دانش آموزان هست؟ همه وقت ما با تست و تمرین و فکر کنکور و آزمون تیزهوشان پرشده است. ذهن ما تحمل ورود خلاقیت را ندارد.بله ، نسل ما این است .

نتیجه اینکه سه سوته یخ های ناقص شده را به داخل سینک پرتاب می کنم و خود را با تنها قالب یخ باقی مانده به سر سفره می رسانم. در همین حال ، فکرهایی را هم که در این مدت می کردم را با ناراحتی و نا امیدی از سرم انداختم بیرون و به فکر آینده ای نامعلوم به سر سفره رفتم.

انشا درمورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش

انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش کلاس هشتم

یادمه نامزدی داداش بزرگم بود و قرار شد من و بابام به بازار برویم و برای جشن نامزدی داداشم یخ بخریم . گرمای تابستان به حدی زیاد بود که هر طور فکرشو می کردم امکان نداشت بدون یخ بتونیم جشن رو برگزار کنیم .

به سرعت آماده شدم و به همراه پدرم به بازار رفتیم . وارد کارگاه یخ فروشی شدیم و پدرم با مسئول فروش صحبت کرد و قالب را به ما تحویل دادند . من یادم رفته بود که با خودم دستکش ببرم و مجبور شدم بدون دستکش در حمل کردن قالب یخ به پدرم کمک کنم .

همین که دستم با یخ تماس پیدا کردم سرما کل بدنم را در بر گرفت . دعا می کردم که زودتر به ماشین برسیم و یخ را در صندوق قرار بدیم . دستامو دیگه حس نمی کردم انگار که از جاشون کنده شده بودند . دستام قرمز قرمز شده بود .

وقتی که یخ رو سر جاش گذاشتیم فقط می تونستم با هااااااا کردن دهانم ، گرما به دستام برسونم . حس و حال بسیار عجیبی داشت .

انشا درمورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش

انشا خاطره ای درمورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش

یه روز گرم تابستون بود که توی کوچه با بچه ها داشتیم فوتبال بازی می کردیم که متوجه شدیم یه پیرمرد داره صدامون می کنه . من اولش فکر کردم با من کار داره همش صدا می زد یه لحظه بیاین .

بازیو تعطیل کردم و با یکی از دوستام به طرف پیرمرد رفتم . دیدم که یک قالب بزرگ یخ خریده و نمیتونه حملش کنه و از من و دوستم خواهش کرد یخ رو تا در خونش ببریم .

به نظر نمیومد که یخ سنگین باشه اما هیچوقت به سرمای عجیبش فکر نکردم . روحمونم خبر نداشت که همچین اتفاقی میفته تا قبلش یه دستکش با خودم ببرم . با دوستم همزمان یخ رو بلند کردیم و راه افتادیم .

اولش فقط یه سرمای خالی بود که کم کم داشت بیشتر حس می شد و تمام سطح دستم رو فرا می گرفت . خیلی حس عجیبی داشت . این سرما رفته رفته بیشتر می شد و انگار داشت تمام بدنم رو می پوشوند .

کم کم دیگه دستام رو حس نمی کردم و لمس لمس شده بودند . وای چه مسیر طولانی بود ! با تعجب به درب خانه ها نگاه می کردیم و منتظر بودیم که پیرمرد بگه رسیدیم . از قیافه دوستم معلوم بود که حس و حالش مثل منه .

تا اینکه به خانه پیرمرد رسیدیم و یخ را درب خانه گذاشتیم تا پسراش بیان ببرن تو خونه . دستام کاملا قرمز شده بود و هیچ حسی نداشت .

انشا درمورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش

همچنین بخوانید:

5 انشا با موضوع برخاستن از خواب در صبح شهر برای پایه هشتم

انشا صدای باران: 10 انشای زیبا و دلنشین درمورد صدای باران


مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو