شوخی حاج قاسم با علی رضوانی مجری جنجالی برای ازدواج کردن

منبع: پرشین وی

162

1400/4/23

12:49


در این ویدئو شوخی حاج قاسم با علی رضوانی درباره ازدواج کردنش را می بینید

حاج قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس پاسداران بود که سال ۹۸ در یک ترور به شهادت رسید. این سردار محبوب دلهای مردم ایران بود و پس از شهادتش یک هفته در سراسر کشور برای او مراسم تشییع برگزار شد. امروز در پرشین وی می خواهیم شوخی حاج قاسم با علی رضوانی مجری جنجالی صداوسیما را ببینیم

شوخی حاج قاسم با علی رضوانی مجری

در این ویدئو شوخی حاج قاسم با علی رضوانی را می بینید

ویدئو شوخی جالب سردار سلیمانی

بد نیست خاطره روزی که حاج قاسم سه بار تا مرز شهادت پیش رفت را ببینید

خاطره شهید پورجعفری : یک روز رفتیم کردستان عراق که داعش آنجا آمده بود.
مردم خانه‌ها را خالی کرده و رفته بودند. در خانه‌ای مستقر شدیم و صبحانه خوردیم.

حاج قاسم دوربین را برداشت و در منطقه راه افتادیم. روی پشت‌ بام یک خانه کنار بالکن، دوربین را گذاشت و شروع به شناسایی منطقه کرد. من دیدم بلوکی آن کنار افتاده است. این بلوک را برداشتم و روی بالکن گذاشتم تا وی از سوراخ‌های بلوک، منطقه را دید بزند تا تک‌تیراندازهای داعش ما را نزنند.

هنوز بلوک را نگذاشته بودم روی بالکن که تک‌تیرانداز تیر زد و خورده‌های بلوک
روی من و حاج قاسم پاشید. از این خانه به پشت‌ بام خانه دیگری برای
شناسایی رفتیم. آنجا هم تیری زدند و آن هم از کنار گوش حاج‌قاسم رد شد و داخل دیوار رفت.

شوخی حاج قاسم با علی رضوانی

شهادت حاج قاسم

حاج قاسم در عراق

از آنجا هم رفتیم. حاج قاسم به من گفت حسین، برو ببین اینجا سرویس
بهداشتی کجا هست؟ جایی تمیز که در آن وضو بگیریم و آبی به صورت بزنیم.به بهانه شوخی حاج قاسم با علی رضوانی خاطره ای از او در عراق را برای شما منتشر می کنیم.
رفتم و گشتم اما جای تمیزی نبود در نتیجه به حاج قاسم گفتم به بغداد
برویم، اینجا سرویس تمیز نیست.

حاج قاسم گفت تا بغداد ۱۸۰ کیلومتر راه هست. می‌رویم خانه‌ای که امروز آنجا صبحانه خوردیم و من قبول کردم. وقتی رسیدیم، من نشستم و حاج قاسم رفت وضو بگیرد. احساس کردم که دلم شور می‌زند و استرس دارم. دنبال او رفتم تا ببینم کجا رفت. دیدم وضو گرفته است و اورکتش روی دست راستش و جوراب‌هایش هم در دست چپش هستند و دارد می‌آید.

شوخی حاج قاسم با علی رضوانی

حاج قاسم سلیمانی

گفتم حاجی، از اینجا برویم. گفت حسین، تو را امروز چه شده؟ از او خواستم که برویم. گفت بگذار جوراب‌هایم را بپوشم. گفتم داخل ماشین بپوش. با زحمت او را سوار ماشین کردم و در را بستم و راه افتادیم. ۱۰۰ متری که از آن خانه فاصله گرفتیم، تمام خانه با ۱۷ نفر از نیروهای خودی که داخلش بودند، منفجر شد.

در زمان دیگری برای شناسایی و ارتباط با بچه‌ها و دوستانمان رفتیم. سوار ماشین بودیم که یک مرتبه شنیدیم بچه‌ها داد زدند بایست، بایست و جلوتر نیا. ایستادیم. در جاده یک بمب کار گذاشته بودند که چاشنی کششی داشت و ۲۰ سانتی‌متر دیگر مانده بود تا ماشین ما روی آن برود و منفجر شود.

شب که برای استراحت به بغداد رفتیم، فقط حاج قاسم یک کلام گفت:
عجب؛ امروز دو سه بار می‌خواستیم شهید شویم اما نشدیم.

آپارات و ایسنا

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو