گروه فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: در یادداشت این منتقد ادبی، که در اختیار هنرآنلاین قرار داده، میخوانیم: همیشه معتقدم پشت هر کتاب موفق یک نویسنده مرموز و پرانگیزه وجود دارد. مثالی که میتوانم برای این جمله بیاورم، کتاب «سکوت برهها» و نویسنده تمام عیارش توماس هریس است؛ کتابی جنایی - روانشناسی که علاوه بر شخصیتسازی و فضاسازی قوی، توانسته مخاطبش را تا انتهای داستان هوشیار نگه دارد.
ماجرای کتاب درباره کلاریس استارلینگ - مامور افبیآی - است میخواهد با دکتر «لکتر» روانشناس (که قاتل زنجیرهای است) در زندان ملاقات و صحبتی داشته باشد تا به واسطه او اطلاعاتی از شخصیتی به نام بوفالوبیل (قاتل زنجیرهای که پوست قربانیانش را میکَند) به دست بیاورد. موضوعی که در کتاب به آن پرداخته شده، جنبه روانشناختی و رفتاری انسانها در دوران کودکی است. طی گفتوگوهایی که استارلینگ با دکتر لکتر دارد، کاملا واضح و روشن به این موضوع اشاره شده است. دکتر لکتر از کودکی استارلینگ میپرسد، برای به یقین رسیدن آنکه او صداقت دارد یا نه؟! چرا پیدا کردن دختری که در دست بوفالوبیل با مرگ دستوپنجه نرم میکند، برایش مهم است؟!
پیچیدگی و اتصال احساسات درونی دوران کودکی با بزرگسالی است که این پرسشها را بر زبان دکتر لکتر جاری میسازد. در ادامه برای شناختن انگیزه و دلیل جنایات بوفالوبیل، توجه استارلینگ را به عقدهها و حسرتهای دوران کودکی قاتل جلب میکند. در طول داستان خواننده کمکم با دوران کودکی شخصیتهای داستان (جز دکتر لکتر) آشنا میشود. شخصیت دوران کودکی لکتر پرسشی است که استارلینگ در اوایل داستان از او میپرسد، ولی اطلاعاتی تا آخر داستان به مخاطب داده نمیشود اما در کتاب دیگری از همین نویسنده با نام «هانیبال» به شخصیت کودکی تا جوانی دکتر لکتر بهطور کامل پرداخته میشود و فیلمی نیز با همین نام ساخته شده که تماشای آن را پیشنهاد میکنم.
مشکلات رفتاری و عقدههایی که در دوران کودکی به وجود میآیند، اگر به موقع برطرف نشوند یا حمایتگری نباشد که کودک را از آن بحران عبور بدهد، تبدیل به رفتارهای خشن و گاه جنایتآمیز در بزرگسالی میشود. داستان کوتاه «کودک بیچاره» نوشته دینو بوتزاتی، داستانی درباره کودکی هیتلر است؛ پسربچهایی که میخواهد با بچههای پارک بازی بکند اما آنها او را به سخره میگیرند. در آخر او کتکخورده و گریان به سمت مادرش میآید اما مادر با بیتفاوتی او را پس میزند. تکرار این نادیدهگرفتنها، سرخوردگی و حسرتهای حلنشده، هیتلری را میسازد که در بزرگسالی هولوکاست به راه میاندازد.
برگردیم به جمله آغازین یادداشت! چهطور یک نویسنده، کتابی در این سطح مینویسد؟ توماس هریس کارش را با خبرنگاری جنایی در آمریکا و مکزیک شروع کرد. سپس وارد حوزه روانپزشکی شد. اطلاعاتی که در طول داستان از روانشناسی شخصیتها، فضاسازی وقوع جرم، رفتار قاتل، آشنایی با کار «افبیآی» و گزارشنویسی و... به مخاطب داده میشود، به واسطه نویسندهای است که هم تجربه زیسته کافی دارد و هم خلاقیتی که در به کارگیری این اطلاعات وجود دارد، قابلتحسین است. خیلی مهم است که نویسنده چگونه این اطلاعات را در دل داستان جای بدهد که توی ذوق خواننده اثر نزند (به کارگیری دقیق و بجا). به همین دلیل فیلمی که بر اساس این کتاب ساخته شده، برنده همه پنج شاخصه اصلی جایزه اسکار شد. فیلم «سکوت برهها» با بازی خیرهکننده آنتونی هاپکینز در نقش دکتر لکتر و جودی فاستر در نقش استارلینگ، فیلمی است که میتواند مخاطب کتاب را نیز راضی نگه دارد. درباره اسم کتاب، نکته جالب بار معنایی آن است که در شروع داستان بار منفی دارد، زیرا به سکوتی اشاره دارد که توسط قاتلی زنجیرهای بر دخترهای بیچاره اجبار شده اما در پایان داستان این سکوت بار معنایی مثبت پیدا میکند. برههایی که از ظلم نجات یافتهاند و صدای زجرکشیدنشان ساکت شده است».