ُ خلاصه داستان قسمت ۴۳۲ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

منبع: جدول یاب

7

1401/12/15

03:14


در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۳۲ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تی‌وی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.

قسمت ۴۳۲ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

قسمت ۴۳۲ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

قسمت ۴۳۲ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

اندر تو اتاقش به جانر میگه که ییلدیز امروز بهم گفت انگین میخواد خبر مهمیو بهم بگه ولی تو شرکت بودم و چیزی نگفت! از طرفی وقتی اومدم هلال جلوی ماشینشو گرفت و بهم گفت که ییلدیز و انگین باهم رابطه دارن! جانر جا میخوره و میگه مگه ییلدیز دوعانو دوست نداشت نمیخواست برگرده باهاش؟ اندر میگه چرا ولی شاید اینجوری به من گفته! سپس از جانر میخواد با کومرو بره حرف بزنه ببینه چیزی از زیر زبونش میتونه بکشه بیرون یا نه. جانر با کومرو به پیاده روی میره و کومرو با عصبانیت میگه عصبیم امروز نمیدونی چه اتفاقی افتاد! ییلدیز و انگین داییمو دیدم! جانر خودشو متعجب نشون میده و میگه واقعا؟ راست میگی؟ کومرو بهش عکسو نشون میده که جانر میگه حتما یه توضیحی داره کومرو میگه وای تو هم که هرچی میگم باور نمیکنی میگم با چشم های خودم دیدم! جانر میگه چی بگم والا. اندر با ییلدیز و اسما و زینب نشسته و در حال حرف زدن هستن. اندر که ییلدیز شک کرده بهش میگه درباره ملاقات با انگین خیلی حرف نزدی تعریف کن ببینیم چی شد! او میگه هیچی دیگه بهت گفتم حسابی ازت تعریف کردم عروسیو افتادیم شک نکن اندر بهش میگه وقتی اونجا بودین از اطرافیان کسی نبود که فضولی کنه؟ ییلدیز میگه چرا کومرو اومد. اندر میپرسه خوب چی گفت؟ چی شد؟ ییلدیز جواب میده هیچی گفت اونجا چیکار داریم که بهش گفتم اومدیم یه قهوه بخوریم و بریم منم بعدش از اونجا رفتم که برای خودش داستان درست نکنه. همان موقع جانر به خانه میاد و به بهانه این که میخواد بخوابه به اندر اشاره میکنه که همراهش بره اندر هم شب بخیر میگه و میره تو اتاقش واز جانر میپرسه خب چی شد؟ جانر میگه متاسفانه حرف های هلال حقیقت داشته عکس بهم نشون داد که دست تو دست بودن سپس میگه ولی شاید اونجوری که ما فکر میکنیم نباشه! بهتره از خودش بپرسی اندر میگه هلال گفت بهم ثابت میکنه بزار ببینم ثابت کردنش کیه اگه بهم ثابت شد میرم باهاش حرف میزنم.

فردای آن روز هلال به کمک یک برنامه هک پسورد گوشی کومرو را باز میکند سپس از گوشی کومرو پیام میده که اتفاق بدی افتاده و ماجرا مربوط به مرگ و زندگیه و ازش میخواد هر چه سریعتر به کمکش به خانه دایی اش بیاد ییلدیز با دیدن این پیام حسابی جا میخوره و میگه باز چی شده ولی به خودش میگه نکنه واقعا اتفاقی افتاده! و سریع به طرف خانه انگین راهی میشه. هلال به اندر زنگ میزنه و میگه حرفامو که باور نکردی برو با چشمای خودت ببین که رفته خونه انگین اندر جا میخوره و بعد از قطع تماس با جانر به طرف خانه انگین راهی میشن. ییلدیز وقتی به آنجا میرسه از انگین سراغ کومرو میگیره که بهش میگه اون اینجا نیست ییلدیز با خودش میگه باز معلوم نیست چی تو سرش میگذره سپس سریع از خانه بیرون میاد اما اندر و جانر او را می‌بینند و حسابی به هم میریزد. اندر سریعاً به خانه ییلدیز میره و منتظرش می ماند تا به سوال هایش جواب بده ییلدیز وقتی به خانه میره اندر ازش سوال میپرسه تا ماجرا رو براش تعریف کنه او همه چیز را میگه اما اندر باورش نمیشه میگه خوب خودت برو از انگین بپرس یا هر کس دیگه ای که میخوای سپس پیامی که براش اومده بود و نشون میده اما اندر باور نمیکنه و به خانه کومرو میره آنجا ازش میپرسه که ببینه برای ییلدیز پیام فرستاده بوده یا نه اما کومرو خودش هم خبر نداره انکار میکنه اندر شکش بیشتر میشه و به خانه انگین میره چو انگین هم ماجرا همونجوری که بود میگه اما اندر بهش میگه ازت خواسته که حرفاتون یکی کنین؟ معلومه! سپس از اونجا میره.

اندر پیش دوعان میره و میگه باید درباره اطرافیان حقایقی را بازگو کنم سپس میگه آلتای از طرف دشمنته که تو رو زمین بزنه و مدارک را بهش نشون میده دوعان حسابی حرص میخوره و عصبی میشه اندر میگه باید درباره مسائل دیگه ای هم حرف بزنیم دوعان بعد از حرف های اندر به خانه میره و به کومرو هم ماجرای آلتایی را میگه کومرو جا میخوره و برای آن نقشه میکشه و مهمانی ترتیب میده و از آلتای و خانواده ساختگیش دعوت میکنه تا آنها هم بیان. آنجا کومرو جلوی همه از آلتای تعریف می کند سپس ازش درخواست ازدواج میکنه همه جا می خورد و آلتای با خوشحالی قبول میکنه اما کومرو بهش میگه پس برو با خانواده واقعیت بیاد خواستگاریم همگی جا میخورن و کومرو برایشان دست میزند و میگه خیلی نقشتو خوب بازی کردین آفرین! بعد از برملا کردن نقشه آنها ازشون میخواد تا آنجا را ترک کند سپس به جشنشون ادامه میدن. ییلدیز در اتاقش در حال لباس انتخاب کردن است که اسما میره پیشش و میگه چه خبره؟ یه شب می خوام با دوعان برم بیرون شام اسما خوشحال میشه و تو انتخاب لباس کمکش میکنه و میگه امیدوارم امشب تکلیفت مشخص بشه و یه زندگی جدید راه بندازی. ییلدیز آماده شده و به سر قرار با دوعان میره دوعان مکانی را حسابی شیک سفارش داده تا برایش تزیین کنند سپس به ییلدیز میگه هلال را رد کردم رفت ییلدیز خوشحال میشه سپس دوعان حلقه ای را روی میز میزاره ییلدیز شوکه میشه و میخواد انگشتر را دستش کنه که دوعان در جعبه اش را میبندد و میگه من گفتم تو رو بخشیدم ولی نگفتم که میتونیم باز هم با هم باشیم! گفتم بیا اینجا تا صاحب اصلی این انگشتر را ببینی همان موقع اندر وارد میشه و دوعان انگشتر را تو انگشتش می کند ییلدیز شوکه میشه…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان فصل ششم قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو