اشعار بازی روزگار و مجموعه شعر سنگین کوتاه و بلند درباره چرخ روزگار

منبع: روزانه

10

1402/2/10

16:10


در این مطلب مجموعه ای از اشعار بازی روزگار درباره زندگی و روزگار با شعر کوتاه و بلند سنگین ارائه کرده ایم. امیدواریم این اشعار درباره چرخ روزگار مورد توجه شما قرار بگیرد با ما همراه باشید. اشعار بازی روزگار از شاعران مختلف روزگاریست که دگرابر و باد مه و خورشید و فلک در کار […]

در این مطلب مجموعه ای از اشعار بازی روزگار درباره زندگی و روزگار با شعر کوتاه و بلند سنگین ارائه کرده ایم. امیدواریم این اشعار درباره چرخ روزگار مورد توجه شما قرار بگیرد با ما همراه باشید.

اشعار بازی روزگار و مجموعه شعر سنگین کوتاه و بلند درباره چرخ روزگار

اشعار بازی روزگار از شاعران مختلف

روزگاریست که دگر
ابر و باد مه و خورشید و فلک در کار نیست
حرف حافظ ٍ سعدی ِ سهراب
وحتی سهراب ِ در کار نیست
عشق مجنون ٍ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یاد لیلی
دگر در کار نیست …
کار ما شاید
گفتن چهار لغت با وزن است
وای خدایا !
آهنگ …
وزن و آهنگ دگر در کار نیست
به عشق و عاشقی بی حرمتی کردن خطاست
نمایان است
که عشق و عاشقی هم
دگر در ما نیست …
بوسه بر لب میزنیم
با شهوت
خاک عالم بر سرم !
بوسه هم در کار نیست
آقا فرهاد کجایی ؟
کوه کن
کندن کوه دگر در ما نیست …
پول و شهرت ٍ پست و جاه
همش در کار است !
ما لیاقت داشتیم
تا به قرن پنج و شیش
یا همین سی سال پیش !
نامه های فروغ
که به عشقش میگفت
عزیزم
خودتو خسته نکن
من به عشقت تشنم
نه به ارز و به ریال
بی خیال
یاد سهراب بخیر
درباره او حرف نزن
بی حرف
آقا بود
او به مادر میگفت : بهتر از برگ یه گل
مهر مادر هر روز
در کار است
حیف
قدر دانی دگر در کار نیست
کار ما بی کاریست
سعدیا
مرد نکونام
دگر نیست ٍ چه مرده ٍ چه زنده
حضرت حافظ کل قرآن
به قرآن
یاد آن نازل قرآن
دگر در کار نیست
خلاصه …
روزگار غریبی ست
شنیدی ؟
حکم دادگاه قضایی برای بوسه
به اندازه دزدی ست !!
عجیب است
عشق بازی دزدی ست ؟؟
در انتها باید بگم
کار ما شاید بی کاریست
پست باید باشد کسی
عمر او بر این تباهی بگذرد
شاید
این نیز بگذرد …

شاعر هادی مرسلی

مطلب مشابه: متن در مورد روزگار نامرد + جملات سنگین در مورد بدی انسان های روزگار و زندگی تلخ

شعر روزگار عاشقانه

معشوقه به رنگ روزگارست

با گردش روزگار یارست

برگشت چو روزگار و آن نیز

نوعی ز جفای روزگارست

زمان را از روز ازل ما ساختیم
از وقتی که به دنیا آمدیم ما باختیم
یک به یک ، چند به چند؛ گاهی صدها تن
هر کدام به نحوی عمر خود را باختیم
در این بازی سخت، روزگار گاهی داور نداشت
گرنه ما در همان خطای اول همه چیز را باختیم
گاهی سپهر و فلک مانع شدند
تا هر چه را می توانستیم، ساختیم
تا نشانمان دهد یگانه داور حق
همه چیز ماند و فقط ما باختیم
این یگانه رسم روزگار خواهد ماند
تا نشانمان دهد که بد بودیم که باختیم
گرنه بزرگان عرصه عشق همه ماندند
پس چرا ما کوته دلان باختیم
فردوسی و سعدی ، حافظ و شهریار
من و امثال تو،تا ما شویم باختیم
رمز ماندن همه در اعمال است
گرنه این دنیا را با بدی ها ساختیم
خوب شدن کار هر شیاد نیست
خوبی و رندی راهم به حافظ باختیم
آمدیم تا شعر دیگر گوییم
شعر را هم به شاهنامه فردوسی باختیم
آمدیم ضرب زنیم وبا مثل کاری کنیم
ضرب و المثل را هم به بوستان سعدی باختیم
شعرهای عارفانه نابکار
آخر به مولانا در بند باختیم
آمدیم و آمدیم و آمدیم؟
تعصب را هم به شهریار باختیم
به هر دری زدیم تا که گوییم ساختیم
آمدند و گفتند و باختی ؟!
باختیم.

مطلب مشابه: متن بی وفایی و خیانت + پیامک و جملات سنگین بی وفایی روزگار، همسر و رفیق

اشعار بازی روزگار و مجموعه شعر سنگین کوتاه و بلند درباره چرخ روزگار

شعر دو بیتی وفای روزگار

از جفای ظالمان و گرم و سرد روزگار

یک جهان مظلوم را لب خشک نانی دیده تر

اشکم گورست و پهلوی لحد بر پشت خاک

گر کسی خواهد که اندر مأمنی سازد مقر

نفس پرستی بدترین معبودِ نزدِ کردگار
آنقدر منفور که گردد لعن و نفرین روزگار

گر ابوجهل بت پرست بود نفع بت بودش به سود
قبل از آن که بت پرست باشد هوایِ نفس ستود

حضرت عیسی نقاب است بر مسیحی در هوس
حضرت موسی بهانه است بر یهودی در نَفَس

نام احمد را مسلمان می کشد بر خود یدک
ظاهرا درحج به احرام است به دل فسخِ فدک

در شناسنامه نوشتند مذهب او شیعه است
در عمل ترک الصلاه است و ربا دل پیشه است

پشت ماشینش نوشته روزی در دست خداست
کم فروشی می کند او پس هوس او را خداست

در اداره تا اذان گویند به صف گشته نماز
پارتی بازی می کند باندی درست کرده دراز

پس مسیحی و یهودی و مسلمانی نقاب است
چو به باطن ما هوا را میپرستیم پس عذاب است

خیلی از ماها به ظاهر مَسلَکِ دین خداییم
پرده ها برداشته گردد بنده های نفس ماییم

اعتماد بنفس گفتند داشته باشیم بس خطاست
اشتباه گفتند بزرگان اعتماد قطعا خداست

پس، توکلت علی الله یعنی ماها بنده ایم
بنده باید بنده باشد غافلیم شرمنده ایم

حافظا برنفس خودغالب شو،عبدی کن به رب
تا به فرموده ی احمد تو نگردی در غضب

شاعر حافظ کریمی [ لسان الحال]

مطلب مشابه: متن خسته شدن از زندگی +جملات خسته از روزگار و نا امید شدن

اشعار زیبای بازی روزگار و زندگی

صد لطف از کردگار وز لب تو یک سخن

صد ستم از روزگار وز دل تو یک جفا

از رخ تو کس نداد هیچ نشانی تمام

وز مژه تو نکرد هیچ خدنگی خطا

زمانه واژه ی عجیبی است.

چرخی دارد که می چرخد و فرق نمی گذارد.

گاهی از خود می پرسیم به راستی چه کسی گردانه ی روزگار را

می چرخاند که گاه پستی دارد و گاه بلندی.

مطلب مشابه: شعر فلک و چرخ روزگار و مجموعه اشعار درباره چرخ گردون

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو