خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال امیلی در پاریس + تصویر

منبع: جدول یاب

5

1402/3/8

12:39


در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال امیلی در پاریس هستید. ما را با ادامه این مطلب همراهی کنید. سریال امیلی در پاریس ساخته شخصِ دارن استار است، همان نویسنده / تهیه کننده‌ای که سریال محبوب آمریکایی‌ها یعنی”جنسیت و شهر” را تولید کرده بود، حالا امیلی در پاریس حکم ادامه معنوی همان اثر را دارد – اما در شهری متفاوت. “امیلی در پاریس” مملو از مثلث‌های عاشقانه، ماجراهای بد، دوستان دیوانه و کمد لباس‌های برجسته و شیک در شهر چراغ‌ها است، در واقع این سریال نگاهی عجیب به ماجراها و سو استفاده‌ از مهاجران جوان در پاریس است. این سریال از شنبه تا پنجشنبه راس ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه جم تیوی پخش می شود و ساعت های تکرار آن عبارتنداز؛ ۰۱:۰۰ ، ۱۰:۰۰ و ۱۴:۰۰

قسمت ۲۹ سریال امیلی در پاریس

قسمت ۲۹ سریال امیلی در پاریس

قسمت ۲۹ سریال امیلی در پاریس

الفی به پاریس برگشته که امیلی میره پیشش و همدیگرو در آغوش میکشن و از دلتنگیشون میگن به هم. امیلی ازش میپرسه خانواده ات چطور بودن؟ حالشون خوب بود؟ الفی تایید میکنه و امیلی میپرسه که از او بهشون گفته یا نه امیلی از رفتار و حرفای الفی متوجه میشه که از اون چیزی بهشون نگفته و جا میخوره الفی میگه این ربطی به تو نداره مشکل منم! امیلی بهش میگه به من اعتماد نداری؟ الفی بهش توضیح میده که امیلی میگه باشه سپس بعد از کمی حرف زدن به شرکت میره. تو شرکت یه جلسه برای پروژه جدیدشون ترتیب داده شده و مشتری ازشون میخواد تا یه تبلیغ خوب براشون ترتیب بدن امیلی میگه خواستگاری کردن یه مرد از معشوقه اش تو یکی از مکان های عاشقانه و رومانتیک پاریس میتونه فکر خیلی خوبی باشه مشتری خوشش میاد و میگه هرچی سریعتر عملیش کنیم. جولین میگه اول باید زوجشو پیدا کنیم آنها تصمیم میگیرن تا یه مبلغ پولی به اون زوج بدن با این کار. امیلی پیش میندی میره و باهمدیگه حرف میزنن امیلی با ناراحتی بهش میگه که الفی اونو به خانواده اش معرفی نکرده میندی میگه باید بهش حق بدی خوب اعتماد کردن به این راحتی نیست که تو خودتم دیر بهش اعتماد کردی امیلی میگه راست میگی.

میندی به امیلی میگه با اون کارت با نیکلاس تو مراسم انحصاری شدن برند پیرکادو یه جورایی انگاری به رابطه من و نیکلاس فکر نکردی! من بین شما دوتا بودم! امیلی معذرت خواهی میکنه و میگه خیلی یهویی اتفاق افتاد میندی ازش میخواد تا شب به مهمونی که نیکلاس واسش گرفته بیاد تا این داخوری تموم بشه امیلی قبول میکنه و میگه با الفی میام حتما. گابریل به دفتر کار آنتوان رفته و با الفی و آنتوان صحبت میکنه و میگه من یه پینشهاد کاری دیگه دارم با حقوق بیشتر و درخواست حقوق بیشتر میکنه و میگه که یه شیرینی پز هم میخواد آنتوان میگه شیرینی پز خیلی گرون درمیاد الانم تازه به سوددهی رسیدیم الان زوده واسه حقوق بیشتر! الفی میگه من یه حساب کتاب میکنم ببینیم چی میشه بهت خبر میدیم. گابریل به رستوران رفت که بعد از چند ساعت الفی و آنتوان به اونجا میرن و بهش آنتوان پیشنهاد میده به جای حقوق بیشتر شریکت میکنم من دیگه هیچ کاری نمیکنم تو رستوران اسمشو هم میتونی عوض کنی گابریل خوشحال میشه و میگه قبوله. او سریعا به کامیل پیام میده و میگه شب همدیگرو ببینیم؟ کامیل تو موزه باهاش قرار میزاره.

امیلی با گابریل بیرون میره و او بهش میگه که میخواد از کامیل خواستگاری کنه امیلی خوشحال میشه و میگه پس زوج پروژه ما شما باشید او قبول میکنه. آنها به جاهای رمانتیک میرن تا ببینن کجارو انتخاب کنن تا با سلیقه کامیل هم جور دربیاد. شب گابریل سر قرار با کامیل میره و آنها از روزهای اول قرارشون باهم حرف میزنن کامیل از گابریل خواستگاری میکنه و گابریل هم قبول میکنه آنها همدیگرو بغل میکنن. شب امیلی به جشن میره که وقتی با نیکلاس تنها میشه او معذرت خواهی میکنه که نیکلاس دلخوریش رفع نمیشه و وقتی میندی پیششون میره میگه امیلی داره میره امیلی جا میخوره و میگه آره یه شام کاری الفی داره تازه الان یادش اومده میندی میگه باشه برین امیلی میگه بعدا جشن میگیریم و میره. فردای آن روز تو شرکت امیلی تو جلسه هست که گابریل زنگ میرنه و میگه منو کامیل نامزد کردیم امیدوارم برنامه ات خراب نشده باشه امیلی ابراز خوشحالی میکنه و به جمع جلسه میگه که زوجشون دیگه نیستن اونا نامزد کردن صاحب برند میگه حالا چجوری باید به این سرعت زوج پیدا کنیم؟ امیلی میگه یه فکر دیگه دارم نماد برندتون بالنه! تعدادی بالن تو طبیعت که زوج های عاشق توش هستن او بیشتر از این ایده خوشش میاد و میگه کی عملیش کنیم؟ امیلی قبل از رفتن به خانه با الفی حرف میزنه و الفی بهش میگه که چرا نمیتونه زود اعتماد کنه دیگه امیلی بهش حق میده و میگه باشه هروقت خودت خواستی به خانواده ات بگو ولی بالاخره باید بگی چون من نمیرم! الفی لبخند میزنه و میگه همین الان زنگ میزنم به مامانم امیلی میگه شاید خواب باشن یه فکر بهتر دارم! آنها فردای آن روز تو پروژه ی جدید شرکت میکنن و با بالن تو ارتفاع میرن امیلی میگه اینجوری الان همه میفهمن دیگه و میخندن….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل ۱ و ۲ سریال امیلی در پاریس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو