ُ خلاصه داستان قسمت ۴۶۹ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

منبع: جدول یاب

9

1402/3/8

13:30


در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۶۹ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تی‌وی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.

قسمت ۴۶۹ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

قسمت ۴۶۹ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

قسمت ۴۶۹ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

سلیم به کومرو زنگ میزنه و ازش میپرسه دیشب بهت زنگ زدم ولی چرا جواب ندادی! کومرو با کلافگی و عصبانیت میگه من خیلی واسم غرور مهمه و دنبال کسی نمیوفته ولی من تورو دوست دارم و این دیوارمو شکستم اما بیشتر از این نمیتونم این رفتارو تحمل کنم! سلیم معذرت خواهی میکنه و میگه باشه تو حق داری دیگه از گذشته هیچ حرفی نمیزنم، کومرو میگه  باید خیلی سریع هم علنی کنیم رابطه رو سلیم قبول میکنه و ازش میخواد تا شب بره پیشش اما کومرو میگه امروز میخوام خونه بمونم ولی شاید اومدم ببینم چی میشه. از مدرسه هالیت جان به ییلدیز زنگ میزنن و میگن که هالیت جان پای چشم همکلاسیشو کبود کرده ییلدیز به عجله میخواد بره مدرسه که کومرو موقع بیرون رفتن اونو میبینه و وقتی ماجرارو میفهمه سریعا به دوعان خبر میده. ییلدیز به مدرسه میرسه و با مدیر مدرسه صحبت میکنه مدیر بهش میگه که میخوان ازتون شکایت کنن و میگن که باید هالیت جان اخراج بشه ییلدیز عصبی میشه کههمان موقع دوعان از راه میرسه و شروع میکنه به صحبت کردن که اگه هالیت جان اخراج بشه مدرسه تونو دادگاهی میکنم این اشتباه کادر آموزش مدرسه ست نه بچه های ۶ ساله! مدیر قانع میشه و میگه باشه من باهاشون حرف میزنم که همه چیز درست بشه دوعان ازش میخواد که همون موقع زنگ بزنه تا بیان. بعد از جلسه ییلدیز از دوعان تشکر میکنه و از رفتارش با هالیت جان خوشش میاد و دوباره به دلش میشینه.

کومرو به خانه میره که میبینه حالت تهوع داره سپس وقتی روزشمار قاعدگیشو میبینه متوجه میشه که عقب افتاده او استرس میگیره و از ازگی میخواد تا بره تست بارداری بگیره و به کسی هم چیزی نگه. کومرو با دیدن تست میبینه که بارداره او شوکه و خوشحال میشه و نمیدونه باید چیکار کنه او سریعا به دکتر زنگ میزنه و ازش یه وقت میگیره تا بره مطمئن بشه.  او به سونوگرافی میره و دکتر بهش میگه که تبریک میگم واقعا بارداری و ۵ هفته ات هست کومرو خوشحال میشه و به این فکر میکنه که چجوری سورپرایزش کنه سلیمو با این خبر سپس به طرف خانه میره. سلیم همان موقع به جلوی در خانه شان میرسه که میبینه بیرون بوده و تازه داره میره خونه و به خودش میگه بهم گفه بود که امروز بیرون نمیره بازم بهم دروغ گفت سپس بهش زنگ می نه که کومرو جواب نمیده او با عصبانیت از اونجا میره. سلیم شب تو خونه اش کلافه ست و به کومرو زنگ میزنه و میپرسه که روزشو چجوری گذرونده کومرو میگه هیچی خونه بودم جایی نرفتم خوابیدم فقط سلیم کلافه میشه و بعد از قطع تماس به زینب زنگ میزنه تا پیشش بره تا باهاش درد و دل کنه. کومرو خاطر میشه و میخواد بره خونه سلیم تا بهش بگه خبرو اما وقتی بهش زنگ میزنه میبینه که جواب نمیده کومرو میگه حتما خوابه فردا سورپرایزش میکنم.

ییلدیز به اسما میگه واست یه خبر خوب دارم من با دوعان آشتی کردم اسما خوشحال میشه و اونو در آغوش میگیره. ییلدیز یادش میاد که شب گذشته رفته بوده پیش دوعان و بعد از کمی حرف زدن گفت بوده که خوشبخت شدن حق ماست و بهش جواب بله را داده بوده دوعان خوشحال میشه و او را در آغوش میگیره. اسما با شنیدن این حرف خیلی خوشحال شده و میگه خداروشکر به یکی از آرزوهام رسیدم! کومرو با یه دسته بادکنک صورتی و آبی به خانه سلیم میره اما وقتی در باز میشه کومرو با خوشحالی داد میزنه سورپرایز! که با زینب در حالیکه لباس سلیم تنشه روبرو میشه او میگه اینجا چخبره؟ و شوکه میشه! از سر و صدای دعوای کومرو سلیم از خواب بیدار میشه و میره که بهش میگه سؤ تفاهمه بزار بهت توضیح بدم اما کومرو با عصبانیت از اونجا میره. زینب از سلیم میخواد آروم باشه چون باهاش حرف میزنه و همه چیزو واسش تعریف میکنه اما سلیم میگه باور نمیکنه خیلی عصبی بود! توچه وقتی پیش جولیا میره بهش میگه که دوعان و ییلدیز میخوان باهم ازدواج کنن جولیا بهم میریزه و میگه نمیدونم اون زن چی داره که دوعان نمیتونه ازش دست بکشه! توچه بهش میگه که شما خیلی وقت بود همدیگرو میشناختین؟ جولیا لبخند میزنه و میگه آره من سال آخر دبیرستانم بود دوعان سال دوم دانشگاه میخواستیم ازدواج کنیم که خانواده ها به خاطر سن کم مخالفت کردن بعدشم مجبور شدیم هرکی با یکی دیگه ازدواج کنه. بعد از سالها وقتی از هاندان طلاق گرفته بود تو یه مهمونی دوباره دیدمش و باهم دوباره دیدار میکردیم تا اینکه خبر ازدواج صوریش با ییلدیزو بهم داد من قبول نکردم و با عصبانیت خواستم بره از اونجا که دوعان آرومم کرد و گفت فقط سه ماه بهت قول میدم زود تموم بشه من بدون تو نمیتونم……

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان فصل ششم قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو