انشا در مورد یک روز شلوغ

منبع: دانش‌چی

1

1402/11/14

08:35


انشا دانش آموزی یک روز شلوغ با توصیف ادبی

انشا در مورد یک روز شلوغ

انشا با موضوع یک روز شلوغ به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند. با دانشچی همراه باشید.

موضوع انشا یک روز شلوغ

از روز‌های هفته، شنبه بود که صبحی زود، با نورپاشی خورشید و صدای زنگ ساعت، آغاز شد. با انرژی مثبت از خواب بیدار شده بودم. روی میز صبحانه، بوی نان تازه و شیری گرم، حس خوبی را ایجاد می‌کرد. با لبخند و صحبت‌های خنده‌دار، روز خودم را آغاز کردم. و من میدانستم امروز برای من روز پرکار و شلوغی است و این را هم میدانستم که می‌توانم از پس کار‌هایم بر بیایم حتی اگر بلندی آن‌ها تا آسمان باشد.

باید به کلاس می‌رسیدم، آخرین سرعت را به پا‌هایم منتقل کردم که سریع‌تر قدم بردارند. سرم را نیز با کمک دستانم صاف کردم که نکند حواسم از سرم بیرون بیاید و جای دیگری برود. تلاشم نتیجه داد و من به موقع به کلاس رسیدم. هنوز معلم نیامده بود وقت آن بود که درس ساعت بعد را که تاریخ بود مروری بکنم. تاریخ را دوست داشتم چون از زمان و دورانی حرف میزد که مردمانش نیازی به عجله کردن نداشتند. انگار ساعت و طول شبانه روزی آن‌ها با ما فرق داشته است. بار‌ها با خود به این موضوع فکر کرده بودم که چرا مردمان این قرن، اینقدر شتاب و عجله دارند مگر می‌خواهند به کجا برسند که قطار سریع السیر و جت بدون سرنشین فالکن می‌سازند. مگر کالسکه و گاری چه ایرادی داشت.

کلاس درس آن روز سریع‌تر از آنچه که فکر می‌کردم تمام شد. فقط ده دقیقه وقت داشتم تا خودم را به خانه برسانم باید ناهار می‌خوردم و بعد سر کار می‌رفتم. به خانه رسیدم و سریع‌ترین ناهار جهان را تهیه کردم. فکر اینکه مشتری‌های سوپرمارکت منتظر من هستند، آرامش غذا خوردن را از من گرفت و اصلاً نمی‌دانم غذا را به کدامین عضو گوارشم رساندم. مثل همیشه دم در سوپرمارکت، مشتری‌های غرغرو‌ ایستاده بودند. اصلاً تحمل انتظار را نداشتند و می‌خواستند کار‌هایشان به سرعت انجام شود.

فردا امتحان ریاضی داشتم امروز حتماً باید فصل پنجم آن را تمام می‌کردم. با یک دستم تخم مرغ جابجا می‌کردم و با دست دیگرم دفتر یادداشت نکته‌های ریاضی را ورق میزدم. امروز روز انبارگردانی مغازه بود. اجناسی که کم یا تمام شده بود را لیست کرده بودم تا بر اساس آن‌ها جنس‌ها وارد مغازه شوند. برای داشتن حسی بهتر، کلمه انبارگردانی را به روز خوش آمدگویی به اجناس جدید تغییر داده بودم. بالاخره اجناس آمدند و در داخل مغازه مهمان شدند. نوبت حساب و کتاب آن روز رسیده بود و هنوز فصل پنجم تمام نشده بود. شاید بعد از شام و بعد از شستن ظرف‌ها می‌توانستم چند تمرین باقی مانده را نیز حل کنم. آخر شب وقتی مادرم در مورد آن روز از من سؤال کرد میدانستم روز شلوغی بود، اما خاطرات و لحظاتی که در آن داشتم ارزش هر زحمتی را داشت. امروز نشان دهنده یک زندگی پویا و زنده بود. امروز یاد گرفتم که می‌توانم لحظات ساده را به ارزش‌های بزرگی تبدیل کنم.

انشا یک روز فراموش نشدنی

انشا اختصاصی _ نویسنده: مریم پور حسن

ℹ️

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو