انشا در مورد یک روز خوب با خانواده

منبع: دانش‌چی

4

1402/11/17

08:54


انشا دانش آموزی یک روز خوب با خانواده

انشا در مورد یک روز خوب با خانواده

انشا با موضوع یک روز خوب با خانواده به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند. با دانشچی همراه باشید.

موضوع انشا یک روز خوب با خانواده

آن روز خیلی زود رسید، روزی که برای در کنار خانواده بودن انتخاب شده بود. مادرم در خانه قانونی داشت و آن، این بود که هر ماه یک روز به عنوان روز خانواده باشد. از نظر پدر و من هم‌ایده خوبی بود. شاید من هم یک روزی این را با فرزند خود امتحان کنم. در این روز خانواده، همه باید در کنار هم وقت می‌گذراندیم به دور از تلفن‌های همراهی که عجیب معتادمان کرده بود.

آن روز صبح، زود و با خنده شروع شد. بر روی میز خوراکی‌های خوشمزه‌ای قرار داشت. باید انرژی ذخیره می‌کردم چون برنامه آن روز مشخص نبود. ممکن بود روزی برای تفریح باشد یا یک روز پر از تلاش برای تمیز کردن خانه. پس تا می‌توانستم صبحانه را در مسیر معده خود قرار دادم و به او تأکید کردم که به انرژی تبدیل شود نه به چربی که می‌چسبد به دور کمرم. مشغول خوردن چایی خود بودم که ظرف مخصوص قرعه کشی در دستان مادرم از راه رسید. داخل این ظرف چند تکه کاغذ بود که در آن‌ها کار‌هایی که می‌توانستیم آن روز انجام دهیم نوشته شده بود.

مادرم برای اینکه کسی ناراحت نشود راه قرعه کشی را برای انتخاب در نظر گرفته بود. چشمانم را محکم با دستانم گرفته بودم و در دلم هی خدا خدا می‌کردم که روز نظافت نباشد. آن روز حس تمیز کاری اتاقم را نداشتم. در دعای خود غرق بودم که مادرم همراه خنده‌ای بلند گفت امروز روز توست. چشمانم را که باز کردم دیدم که روی کاغذ نوشته شده که به انتخاب فرزندم.

خیلی خوشحال بودم. آن روز هر چیزی که من می‌خواستم انجام می‌شد. البته من میدانستم که فقط حق انتخاب خواسته‌های معقول را دارم. و خواسته من رفتن به پارک و گذراندن یک روز خوب کنار خانواده‌ام بود. بعد از صرف صبحانه، به پارک رفتیم. مسیر پیاده روی پارک پر بود از درختان سبز و بلند، که انگار خداوند برای خلق آن‌ها ساعت‌ها وقت گذاشته بود تا نقاشی آفرینش عالی از آب در بیاید. صدای کودکان در حال بازی با لباس‌های رنگارنگ در کنار گل‌های وحشی، با صدای آواز پرندگان ملودی زیبایی را در هوا به رقص در آورده بود.

برای ناهار ساندویچ‌های خانگی که مادرم درست کرده بود را با اشتیاق خوردیم. زیر سایه درختان نشسته بودیم که صدای خواننده‌ای دوره گرد توجه ما را به خود جلب کرد. ترانه محلی می‌خواند که از گوش نسلی به گوش نسلی دیگر رسیده بود. به یقین می‌توانم بگویم که صدایش از بعضی خواننده‌های معروف هم دلنوازتر بود. داخل پارک یک موزه کوچک وجود داشت که قبل از تمام شدن روز تصمیم گرفتیم به آنجا برویم. دیدن اثر دست هنرمندان محلی ما را به وجد آورده بود. هر اثر داستانی جدا برای ما تعریف می‌کرد که باعث می‌شد ما به دنیایی از خیال و زیبایی عالم هنرمند سفر کنیم. روز ما با لحظاتی از شگفتی و شادی کنار هم به شب رسید.

انشا یک روز هیجان انگیز

انشا اختصاصی _ نویسنده: مریم پور حسن

ℹ️

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو