متن درباره دوری از وطن؛ اشعار غم انگیز و جملات دوری از کشور و میهن

منبع: روزانه

2

1402/12/12

16:04


وطن خانه آدمی است و دوری از وطن، دوری از زندگی است. در این سال‌های اخیر نیز افراد بسیاری وطن را ترک کردند اما وطن آن‌ها را ترک نکرد. ما …

متن درباره دوری از وطن؛ اشعار غم انگیز و جملات دوری از کشور و میهن

وطن خانه آدمی است و دوری از وطن، دوری از زندگی است. در این سال‌های اخیر نیز افراد بسیاری وطن را ترک کردند اما وطن آن‌ها را ترک نکرد. ما نیز امروز در سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم متن دوری از وطن را برای شما عزیزان قرار دهیم. در ادامه با ما باشید.

وطن دوری از وطن

وه که گر من بازبینم روی یار خویش را

تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را

یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند

بی‌وفا یاران که بربستند بار خویش را

مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق

دوستان ما بیازردند یار خویش را

همچنان امید می‌دارم که بعد از داغ هجر

مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را

هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند

گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را

دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق

تا میان خلق کم کردی وقار خویش را

ما صلاح خویشتن در بی‌نوایی دیده‌ایم

هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را

سعدی

ای غریب آب غریبی ز تو بربود شباب

وز غم غربت از سرت بپرید غراب

گرد غربت نشود شسته ز دیدار غریب

گرچه هر روز سر و روی بشوید به گلاب

هر درختی که ز جایش به دگر جای برند

بشود زو همه آن رونق و آن زینت و آب

گرچه در شهر کسان گلشن و کاشانه کنی

خانهٔ خویش به ار چند خراب است و یباب

مرد را بوی بهشت آید از خانهٔ خویش

مثل است این مثلی روشن بی پیچش و تاب

آب چاهیت بسی خوشتر در خانهٔ خویش

زانکه در شهر کسان گرم گهان پست و جلاب

این جهان، ای پسر، اکنون به مثل خانهٔ توست

زانت می‌ناید خوش رفت ازینجا به شتاب

به غریبیت همی خواند از این خانه خدای

آنکه بسرشت چنین شخص تو را از آب و تراب

آن مقدر که برانده‌است چنین بر سرما

قوت و خواب و خور و سستی و پیری و شباب

وعده کرده‌است بدان شهر غریبیت بسی

جاه و نعمت که چنان خلق ندیده‌است به خواب

ناصر خسرو

متن درباره دوری از وطن؛ اشعار غم انگیز و جملات دوری از کشور و میهن

زنده باد آن کس که هست از جان هوادار وطن

هم وطن غمخوار او هم اوست غمخوار وطن

دکتری فهمیده باید دست در درمان زند

تا ز نو بهبود یابد حال بیمار وطن

هرکه دور از میهن خود در دیار غربت است

از برایش سرمه چشم است دیدار وطن

تا خس و خار خیانت را نسازی ریشه کن

کی مصفا می‌شود بهر تو گلزار وطن

پیکر مام وطن دانی چرا خم گشته است

زان که مشتی اجنبی خواهند، سربار وطن

به که در فکر وطن، باشیم و فکر کار او

پیش از آن کز دستها بیرون رود کار وطن

رهی معیری

مطلب مشابه: اشعار وطن | گلچین زیباترین اشعار در مورد کشور ایران و میهن

ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد

به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد

کوچ تا چند؟! مگر می‌شود از خویش گریخت

بال تنها غم غربت به پرستوها داد

اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست

غربت آن است که یاران ببرندت از یاد

عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!

نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته‌ای

اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد

فاضل نظری

امشب غم تو در دل دیوانه نگنجند

گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد

تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت

آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد

مجنون چه هنر کرد در آن قصه؟ مرا باش

با طرفه جنونی که به افسانه نگنجد

تا رو به فنایت زدم از حیرت خود پر

سیمرغم و سیمرغ تو در لانه نگنجد

دور از تو چنانم که غم غربتم امشب

حتی به غزل‌های غریبانه نگنجد

حسین منزوی

غربت من

شده نبودن تو

همه چیز را مثل موهات

به باد بسپار

دلت را به من

عباس معروفی

هر کجا هستم، باشم،

آسمان مال من است

پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است

چه اهمیت دارد

گاه اگر می‌رویند

قارچهای غربت؟

جاده یعنی غربت

باد، آواز، مسافر، و كمی میل به خواب

سهراب سپهری

غمم از وحشت پوسیدن نیست

غمم از غربت تنهایی‌هاست

برگ بید است که با زمزمه جاری باد

تن به وارستن از ورطه هستی می‌داد

حمید مصدق

خسته‌تر از پروانه

سالهاست

گٍردِ رؤیاهای سرخ باغچه‌ی خویش پر می‌زنم وُ

هنوز غربت تلخ همیشه را،

مزه می‌کنم

بهمن قره داغی

در هر گوشه ای از این ولایت که بمیرم

می توانم دوباره زنده شوم

اما

هراس من از غربت است

غربت در چشمان تو

که چون بیگانه ای مرا می‌نگرند!

فریاد شیری

وطن دوری از وطن

تو لبخند بزن!

من غربت پشت آن لبخند را خوب می‌شناسم

نمی‌گویم نرو

اصلا مگر چیزی عوض می‌شود؟!

فقط یک والله خیرالحافظین می‌خوانم

و به چهار جهت فوت می‌کنم

نیلوفر لاری پور

دعا کردیم که بمانی

بیایی کنار پنجره، باران ببارد

و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی

اما دریغ که رفتن

راز غریب همین زندگی است

رفتی پیش از آن که باران ببارد

می‌ترسیدم خدای نکرده

آنقدر در غربت گریه‌هایم بمانی

تا از سکوی سرودن تصویرت

سقوط کنم

سیدعلی صالحی

مطلب مشابه: جملات وطن دوستی + متن های زیبا برای وطن و میهن پرستی

بی گاهان

به غربت

به زمانی که خود در نرسیده بود

چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ،

و قلبم

در خلاء

تپیدن آغاز کرد

اندوهش غروبی دلگیر است

در غربت و تنهایی

همچنان که شادی‌اش

طلوع همه آفتاب‌هاست

احمد شاملو

زبان عشق سکوت می‌خواهد

زبان عشق واژه ای ندارد

غربت ندارد

حضور تو آشناست

نزار قبانی

ترجمه: بابک شاکر

غریبی بس مرا دلگیر دارد

فلک بر گردنم زنجیر دارد

فلک از گردنم زنجیر بردار

که غربت خاک دامنگیر دارد

عزیزان از غم و درد جدایی

به چشمانم نمانده روشنایی

به درد غربت و هجرم گرفتار

نه یار و همدمی نه آشنایی

باباطاهر

ای روح! درین عالم غربت چونی

بی آن همه پایگاه و رتبت چونی

سلطانِ جهانِ قدس بودی، اکنون

در صحبتِ نفس شوم صحبت چونی

عطار

وجود مردم دانا مثال زر طلی است

که هر کجا برود قدر و قیمتش دانند

بزرگ زاده نادان به شهر وا ماند

که در دیار غریبش به هیچ نستانند

سعدی

مه بالانشین، پایین نظر کن

به مسکینان کلامی مختصر کن

بتا فایز غریب این دیار است

محبت با غریبان بیشتر کن

فایز دشتستانی

مرا چو یاد زیار و دیار خویش آید

هزار ناله زار از درون ریش آید

نشسته در پس زانوی غربتم شب و روز

خدای داند ازین پس مرا چه پیش آید

سلمان ساوجی

مطلب مشابه: متن در مورد وطن و زادگاه و عکس نوشته هایی در مورد کشور عزیز ایران

وطن دوری از وطن

اگر چه نرگسدان‌ها ز سیم وزر سازند

برای نرگس هم خاک نرگسستان به

به غربت اندر اگر سیم و زر فراوانست

هنوز هم وطن خویش و بیت احزان به

ازرقی هروی

نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت

دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم

سعدی

من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش

در عشق دیدن تو هواخواه غربتم

غم غریبی و غربت چو بر نمی‌تابم

به شهر خود روم و شهریار خود باشم

حافظ

صبح وطن به شیر مگر آورد برون

زهری که ما ز تلخی غربت کشیده‌ایم

صائب تبریزی

مجنون به هر در و دشت محو کنار لیلی‌ست

عاشق به سعی غربت دور از وطن نماند

خاک غربت‌کیمیای مردم نیک اختر است

قطره درگرد یتیمی خشک چون شدگوهر است

بیدل دهلوی

کجا قرار توانم گرفت در غربت

که گشته‌ام بهوای تو در وطن معتاد

ای که گفتی که به غربت چه فتادی خواجو

چه کنم دور فلک دور فکند از وطنم

خواجوی کرمانی

بال و پرم را غمِ غربت شکست

کاش دراین میکده بازی کند

راضیه خدابنده

شکوه غربت نبرم این زمان

دست تو و روی توام آرزوست

احمد عزیزی

مطلب مشابه: انشا کشور من؛ گزیده 4 انشا درباره وطن، میهن و کشور من ایران

سیمای مسیحائی اندوه تو، ای عشق

در غربت این مهلکه فریاد رسم بود

فریدون مشیری

از غربت‌ام این‌قدر بگویم که پس‌از تو

حتی ننشسته‌ست غباری به مزارم

فاضل نظری

دیگر چه بلاییست غم انگیزتر از این

من بار سفر بستم و یک شهر نفهمید

فرامرز عرب عامری

ز غربتم چه بگویم؟ که سایه ام حتی

گذشته از من و از پشت سر نمی‌آید

رضا خادمه مولوی

وطن دوری از وطن

این غزل باشد برای لحظه‌های غربتم

در همان وقتی که خوابم برد و نشنیدم تو را

محمدمهدی اسماعیلی

من مانده ام با یک دریا غربت

افق تا افق فاصله وُ

جایت

که حتی یک لحظه هم خالی نیست

چشم دوخته ام

به انتظار آن اتفاق تماشایی وُ

تاب می‌آورم

خدا را چه دیدی

شاید هم آمدی وُ

گره کور این دوست داشتنِ ناتمام را

با دست‌های تمامت باز کردی

ماندانا پیرزاده

بی تو

خودم را بیابان غریبی احساس می‌کنم

که باد را به وحشت می‌اندازد

جویبار نازکی

که تنها یک پنجم ماه را دیده ‌است

زیباترین درختان کاج را حتی

زنان غمگینی احساس می‌کنم

که بر گوری گمنام مویه می‌کنند

آه

غربت با من همان کار را می‌کند

که موریانه با سقف

که ماه با کتان

که سکته قلبی با ناظم حکمت

گاهی به آخرین پیراهنم فکر می‌کنم

که مرگ در آن رخ می‌دهد

پیراهنم بی تو آه

سرم بی تو آه

دستم بی تو آه

دستم در اندیشۀ دست تو از هوش می‌رود

ساعت ده است

و عقربه‌ها با دو انگشت هفتی را نشان می‌دهند

که به سمت چپ قلب فرو می‌افتد

غلامرضا بروسان

جاده‌ها جایی اگر برای رفتن داشتند

تکان دادن دست

دو معنای کاملاً متفاوت نداشت

غربت

با پوشیدن کفش‌هایت آغاز نمی‌شد

و دستی که پشت سرت آب می‌ریخت

جاده‌ها را به زمین کوک نمی‌زد

یک روز برمی گردی که باد

تمام آدم‌ها را برده است

جاده‌ها مثل کلاف سردرگمی دور خود پیچیده‌اند

و زمین

یک گلوله کاموایی بزرگ شده است

که برای تنهایی عصرهای یخ بندانت

خیالبافی می‌کند

لیلا کردبچه

غربت یعنی صندلی خالی تو

وقتی زمینم وارونه می‌چرخد

آنجا که منم

نه ابتدای خلقت است

و نه انتهای آفرینش

آنجا

صفرترین نقطه دنیاست

شرمناک ترین بی پناهی انسان

آنجا

ناگهان ترین بغض تاریخ است

غربت

نبودن تو نیست

نزدیک‌ترین ساحل دور افتاده ای ست

که گاهی در چشمان تو جا می‌ماند

در آغوش تو گاهی حتی غریب بوده‌ام

غریب که باشی می‌دانی

تنگ ترین جای جهان

دل من است

فریاد فرید

مطلب مشابه: شعر ایران با مجموعه ای از اشعار درباره وطن و میهن از شاعران مختلف

غربت دور و نزدیکش به اندازه یک آه است

بعضی از چیزها

تنها از دور ظاهر آرام و زیبا دارند

و انسان

برای نزدیک شدن به آنها نباید پافشاری کند

مثل عشق

سیاست

و مهاجرت…

من بر آسمان خراش‌ها

پرنده‌های مهاجر زیادی دیده ام

که چشم‌هایشان پر از اشک بود!

سابیر قبادی

وطن دوری از وطن

آیدا ، وقتی از قتل قناری گفتی

دل پر ریخته ام وحشت کرد

وقتی آواز درختان تبر خورده باغ

در فضا می پیچید

از تو می پرسیدم

به کجا باید

رفت ؟

غمم از وحشت پوسیدن نیست

غم من غربت تنهایی هاست

برگ بید است که با زمزمه جاری باد

تن به وارستن از ورطه ستی می داد

یک نفر دارد فریاد زنان می گوید

در قفس طوطی مرد

و زبان سرخش

سر سبزش را بر باد سپرد

من که روزی ریادم بی تشویش

می

توانست جهانی را آتش بزند

در شب گیسوی تو

گم شد از وحشت خویت

کسی هست مرا درک کند؟

باز هم تنها ماندم

اینبار دیگر نمی توانم جلوی اشک هایم را بگیرم

همه گفتند :

گریه کن ، سبک می شوی

پس کو؟

شاید گریه های من با همه فرق دارد

وباز هم فریاد می زنم

کسی هست مرا درک کند؟

احساس غربت میکنم

چرا که با تنهایی غریبه ام و تنها ماندم

درک کن در کدام مرتبه از عشق

قلبم ایستاد از طپش

درک کن گرچه نبودی آنجا

و این التماس بزرگی است

قدمم کج شد و راه را برگشتم

بی خبر از این که

رد پاهایم را شسته اند

و گم شدم در تنهایی

    لبریز ترین کاسه ی دردیم در این شهر

    جامانده ترین بوته زردیم در این شهر

    ما را گذر از کوچه ی خورشید محال است

    محروم ترین سایه ی سردیم در این شهر

    سوگند به غمناک ترین غربت یک مرد

    غربت به وطن تجربه کردیم در این شهر

    سیلی خور طوفان حوادث شده گانیم

    تندیس تراشیده مردیم در این شهر

    چون شبنمی از دلهره سرشار نشستیم

    از گوشه ی هر حوصله تردیم در این شهر

    که با کوله ی حسرت

    تنهایی خود را بنوردیم در این شهرتقصیر چشمهای توست

که این طور

حجله نشین شبهای غربت خاطره اش شده ام

بگذار تاهمیشه

در صومعه ی چشمانت

راهبه باشم

من

این راه رسیدن به نرسیدنت را

دوست دارم

ماه بالای سر آبادی است ،

اهل آبادی در خواب.

روی این مهتابی ، خشت غربت را می بویم.

باغ همسایه چراغش روشن،

من چراغم خاموش ،

ماه تابیده به بشقاب خیار ، به لب کوزه آب.

غوک ها می خوانند.

مرغ حق هم گاهی.

کوه نزدیک من است : پشت افراها ، سنجدها.

و بیابان پیداست.

سنگ ها پیدا نیست، گلچه ها پیدا نیست.

سایه هایی از دور ، مثل تنهایی آب ، مثل آواز خدا پیداست.

نیمه شب با ید باشد.

دب آکبر آن است : دو وجب بالاتر از بام.

آسمان آبی نیست ، روز آبی بود.

یاد من باشد فردا ، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.

یاد من باشد فردا لب سلخ ، طرحی از بزها بردارم،

طرحی از جاروها ، سایه هاشان در آب.

یاد من باشد ، هر چه پروانه که می افتد در آب ، زود از آب در آرم.

یاد من باشد کاری نکنم ، که به قانون زمین بر بخورد .

یاد من باشد فردا لب جوی ، حوله ام را هم با چوبه بشویم.

یاد من باشد تنها هستم.

ماه بالای سر تنهایی است.

غربت تمام عالمه وقتی نباشی

این گریه ها خیلی کمه وقتی نباشی

شب گردی های من دوباره بی هدف شد

راه تموم قصه ها از این طرف شد

دوباره دیدمت

و این بار

به درک تازه تری از تنهایی رسیدم

دوباره دیدمت

و ناباورانه

در هوای غربتت نفس کشیدم

دوباره دیدمت

و به فصل تازه تری در عشق رسیدم

کیست که غربت رفته را یاد کند

دل غربت زده را شاد کند

من نوشتم این سخن از بهر دوست

تا بداند این دلم در فکر اوست

ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد

به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد

کوچ تا چند! مگر می‌شود از خویش گریخت

بال تنها غم غربت به پرستوها داد

این که مردم نشناسند تو را غربت نیست

غربت آن است که یاران ببرندت از یاد

عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!

نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته‌ ای

اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد

مطلب مشابه: عکس نوشته ایران و پرچم کشورمان + متن و جملات در مورد وطن ایران

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو