اشعاربرتولت برشت شاعر بزرگ آلمانی با جملات آموزنده تاثیرگذار

اشعاربرتولت برشت شاعر بزرگ آلمانی با جملات آموزنده تاثیرگذار


منبع: روزانه

1

1402/12/15

00:38


برتولت برشت یکی از بزرگترین شاعران و نمایش‌نامه‌نویسان تاریخ است که بر سبک‌های متنوع بازیگری تاثیر سزایی گذاشت. ما نیز امروز در سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم اشعار …

برتولت برشت یکی از بزرگترین شاعران و نمایش‌نامه‌نویسان تاریخ است که بر سبک‌های متنوع بازیگری تاثیر سزایی گذاشت. ما نیز امروز در سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم اشعار و جملات برتولت برشت را برای شما عزیزان قرار دهیم. با ما باشید.

اشعاربرتولت برشت شاعر بزرگ آلمانی با جملات آموزنده تاثیرگذار

برتولت برشت که بود؟

اویگن برتولت فریدریش برشت نمایشنامه‌نویس، کارگردان تئاتر و شاعر آلمانی با گرایش‌های مارکسیستی بود.

برتولت برشت را بیشتر به عنوان برجسته‌ترین نمایشنامه‌نویس تئاتر روایی (که نقطه مقابل تئاتر دراماتیک است)، و به‌خاطر نمایشنامه‌های مشهورش می‌شناسند. اما برتولت برشت گذشته از این که نمایشنامه‌نویسی موفّق و کارگردانی بزرگ بود، شاعری خوش‌قریحه نیز بود و شعرها، ترانه‌ها و تصنیف‌های پرمعنا و دل‌انگیز بسیاری سرود. وی همچنین با ابداع سبک فاصله‌گذاری در تئاتر، انقلابی بزرگ را در زمینه هنرهای نمایشی به پا کرد.

کتاب (جلادان هم می‌میرند) از آثار این نویسنده است که در سال ۱۹۴۳ با کارگردانی فریتس لانگ به صورت فیلم سینمایی ساخته شد.

داستان این فیلم حاصل کار مشترک فریتس لانگ و برتولت برشت با نام مستعار برت برشت (بدون ذکر در عنوان‌بندی) است. در نتیجه مؤلفه‌های شیوه برشت به‌ویژه نوع حضور مردم و تک‌گوئی‌های میهن دوستانه شخصیت‌ها به فیلم راه می‌یابند.

برشت در آمریکا، لانگ را یافت و این دو جلای وطن کرده، در جلادان هم می‌میرند فرصتی برای خلق اثری ضد نازی و ابراز وفاداری به اعتقادات و مرام خود را یافتند.

اشعار برتولت برشت

دولت ها

بر آماجِ هر خیابان ،

بالغ می شوند

ژنرال ها به نامِ حقوقِ بَشر ،

شیپور می کِشند

امّا تو با گندُمَکِ واژهْ پوش !

و من با دقایق

مُتّحد شدیم :

تا هرگز از مرگ

نَهراسیم …

ای برده! کیست که آزادت کند؟

آنان که در قعر ژرف‌ترین مغاکند

-ای رفیق!-

تو را می‌بینند و

فریادت می‌شنوند.

بردگان، رهایت سازند.

همه یا هیچ‌کس. هیچ یا همه.

کس به تنهایی نجات خویش نتواند.

تفنگ یا زنجیر؛

همه یا هیچ‌کس. هیچ یا همه.

ای گرسنه! کیست که غذایت دهد؟

گر خواهی تکه کنی نانی

نزد ما بیا، که گرسنگانیم.

بگذار تو را راه بنماییم

گرسنگان، غذایت دهند.

همه یا هیچ‌کس. هیچ یا همه.

کس به‌تنهایی نجات خویش نتواند.

تفنگ یا زنجیر.

همه یا هیچ‌کس. هیچ یا همه.

ای زخم‌خورده! کیست که داد تو ستاند؟

تو که آماج جورها بودی

با ستمدیدگان همراه شو.

رفیق! ما با تمام ناتوانی‌ خویش

به کین‌خواهی تو برمی‌خیزیم.

همه یا هیچ‌کس. هیچ یا همه.

کس به تنهایی نجات خویش نتواند.

تفنگ یا زنجیر.

همه یا هیچ‌کس. هیچ یا همه.

ای درماندگان! که را زَهره این همه؟

آن را که تاب تیره‌روزیش نه،

راهی شود با آنان

که هم‌اینک به‌ضرورت پیکار می‌کنند؛

زان رو که کار امروز، فردا را نشاید.

همه یا هیچ‌کس. هیچ یا همه.

کس به‌تنهایی نجات خویش نتواند.

تفنگ یا زنجیر.

همه یا هیچ‌کس. هیچ یا همه.

مطلب مشابه: اشعار ناظم حکمت؛ گزیده اشعار عاشقانه و زیبای شاعر ترک معروف

اشعار برتولت برشت

به درناها در طاق آسمان بنگر!

همراهانِ دیرینِ‌شان، ابرها

با آنان کوچیدند، چنان‌ که گویی می‌پریدند

از زندگی‌یی به زندگی دیگر.

در اوجی برابر و با شتابی همسان

هردو پابه‌پای هم چه نزدیک می‌نمایند.

و بدین‌سان قسمت می‌کند دُرنا با ابر

آسمان زیبایی را که کوته‌زمانی همه‌گی در آن می‌پَرَند.

و البته هیچ‌کدام‌شان بیش از دیگری درنگ نمی‌کند. این‌جا،

و هیچ‌یک، چیزی جز تاب خوردن دیگری را نمی‌بیند

در بادی که هر دو احساس‌اش می‌کنند

آن‌ها که اکنون در پروازشان کنار هم‌اند

باد می‌خواهد به عدم ببردشان

اگر از میان نروند و برای هم بمانند

هیچ‌چیز دیرزمانی نمی‌تواند به آنها دست یابد‌.

دیری می‌تواند کسی آن‌ها را دور کند از جایی

که در آن تهدید باران است یا صدای تیر.

بدین‌سان به‌ندرت در میان ماه و خورشید

به دو جای متفاوت پرواز می‌کنند،

یک‌دیگر را به‌تمامی ساقط می‌نمایند.

به کجا می‌روید شما؟ –به هیچ کجا!

از که و کجا می‌گریزید؟ –از همه، از همه‌گان!

می‌پرسید، چند وقت است با هم هستند؟ –از کوته‌زمانی.

و کی از هم جدا خواهند شد؟ –به‌زودی

این است که عشق برای عاشقان تکیه‌گاهی می‌نماید

از آن رو که پرولتاریا با رشادت و ایثار می‌جنگد

او را به جنگ گسیل می‌دارند؛

چرا و برای که می‌جنگد؟

بر او معلوم نیست و نباید بدان بپردازد.‏

لعنت به جنگ شما!‏

تنها به ضیافتش بروید!‏

ما تفنگ‌ها را بر زمین می‌کوبیم،‏

و در جنگ دیگری شرکت می‌کنیم

همان جنگ راستین.‏

پرولتاریا به خط مقدم می‌رود،‏

اما سرداران پشت جبهه می‌مانند.‏

وآن‌گاه که والاحضرتان غذا خوردند

او‌ نیز شاید چیزی یافت.‏

لعنت به جنگ شما!‌‏

تنها به ضیافتش بروید!‏

ما تفنگ‌ها را بر زمین می‌کوبیم،‏

و در جنگ دیگری شرکت می‌کنیم

همان جنگ راستین!‏

پرولتاریا با حقوقی ناچیز،‏

ادوات جنگی می‌سازد

تا سرداران، با کمک آن‌ها

فرزندان بی‌شماری از پرولتاریا را بکشند.‏

لعنت به جنگ شما!‏

تنها به ضیافتش بروید!‏

ما تفنگ‌ها را بر زمین می‌کوبیم،‏

و در جنگ دیگری شرکت می‌کنیم

همان جنگ راستین!‏

هزینه شکست را پرولتاریا می‌پردازد،‏

هزینه پیروزی را هم.‏

و آنان تا واپسین دم،‏

برای جنگ‌های خونین دیگر

برنامه‌ می‌ریزند.‏

لعنت به جنگ شما!‏

تنها به ضیافتش بروید!‏

ما تفنگ‌ها را بر زمین می‌کوبیم،‏

و در جنگ دیگری شرکت می‌کنیم

همان جنگ راستین!‏

پرولتاریا هر لحظه در جنگ است

در جنگ بزرگ طبقاتی.‏

تا پیروزی،‏

که او‌ را برای همیشه حاکم خواهد ساخت،‏

با خون خود هزینه می‌دهد.‏

لعنت به جنگ شما!‏

تنها به ضیافتش بروید!‏

ما تفنگ‌ها را بر زمین می‌کوبیم،‏

و در جنگ دیگری شرکت می‌کنیم

همان جنگ راستین!‏

مطلب مشابه: اشعار جمال ثریا ؛ گلچین شعرهای عاشقانه و اجتماعی از این شاعر

اشعار برتولت برشت

اشعار زیبا از برشت بزرگ

نیکی را چه سود

هنگامی که نیکان، در جا سرکوب می‌شوند،

و هم آنان که دوست‌دار نیکانند؟

آزادی را چه سود

هنگامی که آزادگان، باید میان اسیران زندگی کنند؟

خرد را چه سود

هنگامی که جاهل، نانی به چنگ می‌آورد،

که همگان را بدان نیاز است؟

به جای خود نیک بودن، بکوشید

چنان سامانی دهید، که نفس نیکی ممکن شود

یا بهتر بگویم

دیگر به آن نیازی نباشد.

به جای خود آزاد بودن بکوشید

چنان سامانی بدهید، که همگان آزاد باشند

و به عشق ورزی به آزادی نیز

نیازی نباشد.

به جای خود خردمند بودن، بکوشید

چنان سامانی دهید، که نابخردی

برای همه و هرکس

سودایی شود بی‌سود.

راستی که در دوره تیره و تاری زندگی می‌کنم

امروزه فقط حرف‌های احمقانه بی‌خطرند

گره بر ابرو نداشتن، از بی‌احساسی خبر می‌دهد،

و آنکه می‌خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.

این چه زمانه ایست که

حرف زدن از درختان عین جنایت است

وقتی از این همه تباهی چیزی نگفته باشیم!

کسی که آرام به راه خود می‌رود گناهکار است

زیرا دوستانی که در تنگنا هستند

دیگر به او دسترسی ندارند.

این درست است: من هنوز رزق و روزی دارم

اما باور کنید: این تنها از روی تصادف است

هیچ قرار نیست از کاری که می‌کنم نان و آبی برسد

اگر بخت و اقبال پشت کند، کارم ساخته است.

به من می‌گویند: بخور، بنوش و از آنچه داری شاد باش

اما چطور می‌توان خورد و نوشید

وقتی خوراکم را از چنگ گرسنه‌ای بیرون کشیده‌ام

و به جام آبم تشنه‌ای مستحق‌تر است.

اما باز هم می‌خورم و می‌نوشم

من هم دلم می‌خواهد که خردمند باشم

در کتاب‌های قدیمی، آدمِ خردمند را چنین تعریف کرده‌اند:

از آشوب زمانه دوری گرفتن و این عمر کوتاه را بی‌وحشت سپری کردن،

بدی را با نیکی پاسخ دادن،

آرزوها را یکایک به نسیان سپردن،

این است خردمندی.

اما این کارها بر نمی‌آید از من.

راستی که در دوره تیره و تاری زندگی می‌کنم.

در دوران آشوب به شهرها آمدم

زمانی که گرسنگی بیداد می‌کرد.

در زمان شورش به میان مردم آمدم

و به همراهشان فریاد زدم.

عمری که مرا داده شده بود

بر زمین چنین گذشت.

خوراکم را میان معرکه‌ها خوردم

خوابم را کنار قاتل‌ها خفتم

عشق را جدی نگرفتم

و به طبیعت دل ندادم

عمری که مرا داده شده بود

بر زمین چنین گذشت.

در روزگار من، همه راه‌ها به مرداب ختم می‌شدند

زبانم مرا به جلادان لو می‌داد

زورم زیاد نبود، اما امید داشتم

که برای زمامداران دردسر فراهم کنم!

عمری که مرا داده شده بود

بر زمین چنین گذشت.

توش و توان ما زیاد نبود

مقصد در دوردست بود

از دور دیده می‌شد اما

من آن را در دسترس نمی‌دیدم.

عمری که مرا داده شده بود

بر زمین چنین گذشت.

آهای آیندگان، شما که از دل توفانی بیرون می‌جهید

که ما را بلعیده است.

وقتی از ضعف‌های ما حرف می‌زنید

یادتان باشد

از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید.

به یاد آورید که ما بیش از کفش‌هامان کشور عوض کردیم.

و نومیدانه میدان‌های جنگ را پشت سر گذاشتیم،

آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.

این را خوب می‌دانیم:

حتی نفرت از حقارت نیز

آدم را سنگدل می‌کند.

حتی خشم بر نابرابری هم

صدا را خشن می‌کند.

آخ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم

خود نتوانستیم مهربان باشیم.

اما شما وقتی به روزی رسیدید

که انسان یاور انسان بود

درباره ما

با رأفت داوری کنید!

مطلب مشابه: اشعاری از فریدریش نیچه فیلسوف برجسته با مجموعه شعر احساسی زیبا

اشعار زیبا از برشت بزرگ

در حیاط

درخت آلویی هست!

درختی کوچک؛

که کسی باورش ندارد!

دستی به او نمی‌رسد؛

نرده‌ها احاطه‌اش کرده‌اند.

دلش می‌خواهد رشد کند

درخت کوچک!

آری،

دلش می‌خواهد رشد کند؛

و برای کسی مهم نیست

سهم اندکش از آفتاب!

چه کسی باور می‌کند

آلو بودن درخت را

وقتی یک دانه آلو ندارد؟

اما تو می‌توانی؛

وقتی متوجه برگ‌هایش باشی!

چه لذتی دارد آغاز!

دمیدنِ سحر

اولین چمن

وقتی که رنگ سبز

تقریباً از یاد رفته است.

وای،اولین صفحه‌ی کتابِ دلخواه‌ات!غافل‌گیری !

آهسته بخوان

بخش ناخوانده‌اش

خیلی زود باریک خواهد شد!

و نخستین مشتِ آب

بر چهره‌ی رنگ پریده.

پیراهن پاکیزه‌ی خنک.

آغاز عشق.

نگاه اغواگر.

وای! آغاز کار.

ریختن روغن در ماشین سرد

نخستین تکان دست

و نخستین غرش و جهش موتور!

و نخستین پُک سیگار

که ریه‌ها را پر می‌کند.

آه! یک فکر تازه!

مطلب مشابه: بهترین اشعار ادگار آلن پو؛ شاعر بزرگ آمریکایی با اشعار بلند احساسی رمانتیک

وقتی سنگ بگوید : بر زمین می‌افتم

اگر به هوا پرتاب‌ام کنی

باورش کن.

وقتی آب بگوید که خیس می‌شوی

اگر در آب فرو روی،

باورش کن

اگر معشوقه‌ات بگوید که می‌خواهد بیاید

باورش مکن

اینجا قانون طبیعت عمل نمی‌کند

تو هیچ نقطه ضعفی نداشتی

من داشتم

من عاشق بودم

کسی که

دوستش دارم

به من گفته است

که به من محتاج است

به همین خاطر هم

من مواظب خودم هستم

و چشمانم باز است

در راهی که می‌روم

اشعار زیبا از برشت بزرگ

برایم بنویس ، چه تنت هست ؟ لباست گرم است ؟

برایم بنویس ، چطوری میخوابی ؟ جایت نرم است ؟

برایم بنویس ، چه شکلی شده ای ؟ هنوز مثل آن وقت ها هستی ؟

برایم بنویس ، چه کم داری ؟ بازوان مرا ؟

برایم بنویس ، حالت چطور است ؟ خوش می گذرد ؟

برایم بنویس ، آن ها چه می کنند ؟ دلیریت پا برجاست ؟

برایم بنویس ، چه کار میکنی ؟ کارت خوب است ؟

برایم بنویس ، به چه فکر می کنی ؟ به من ؟

مسلماً فقط من از تو می پرسم

و جواب ها را می شنوم که از دهان و دستت می افتند

اگر خسته باشی ، نمی توانم

باری از دوشت بردارم

اگر گرسنه باشی ، چیزی ندارم که بخوری

و بدین سان گویا از جهان دیگری هستم

چنان که انگار فراموشت کرده ام

میخواهم با کسی بروم

که دوستش دارم

نمیخوام بهای همراهی را

با حساب و کتاب بسنجم،

یا در اندیشه ی خوب و بدش باشم،

نمیخواهم بدانم

دوستم دارد یا نه

میخواهم بروم

با کسی که

دوستش میدارم

مطلب مشابه: اشعار خورخه لوئیس بورخس شاعر و نویسنده؛ مجموعه شعر عاشقانه زیبا از او

ما نیازی به گرد باد نداریم

ما نیازی به طوفان نداریم

کارهای وحشتباری که تندبادها و طوفانها می توانند

ما خود نیز می توانیم

گردباد سهمگین است

و طوفان سهمگین تر

اما هیچ چیزی سهمگین تر از انسان نیست

می خواهم با کسی بروم که « من دوستش می دارم »

نمی خواهم هزینه ی این همراه شدن را حساب و کتاب کنم

یا اینکه به خوبی و بدی اش فکر کنم

حتی نمی خواهم بدانم دوستم دارد یا نه

فقط می خواهم با آن کسی بروم که دوستش دارم

آنچه را که دل می بندی

پُر جدی نگیر.

گفته است که بی تو قادر به زندگی نخواهد بود

حساب این را هم بکن

که اگر روزی او را دوباره دیدی

اصلاً تو را خواهد شناخت؟

پس در حق من لطفی کن

و زیادی دوست ام نداشته باش.

از آخرین باری که دوست داشته شده ام

در گذر زمان

آنچه نصیب ام نشد

ذره ای دوستی بود

اشعار زیبا از برشت بزرگ

جملاتی از برتولت برشت

در دنیا دو نوع دزد وجود دارد:

‏دزدان کوچک که پلیس

آنها را دستگیر میکند

و دزدان بزرگ که پلیس از

آنها محافظت میکند!

برتولت برشت 

من جاهایی را دیده ام که نزدیک به هفتاد سال ست جنگ به خود ندیده. مردم حتی اسم ندارند. همدیگر را نمی شناسند. اما در جاهایی که جنگ باشد، صورتحساب و دفتر و دستک مرتبی هست.

برتولت برشت

اگر کوسه ها عقل داشتند !

بی شک مذهبی اختراع می کردند ،

و به ماهی ها یاد می دادند که:

زندگی واقعی در شکم کوسه ها

آغاز می شود…!

برتولت برشت

داشتن عیب مهم نیست، حتی اگر به رفع آن هم نکوشند. اما پوشاندن عیب بد است. کسی که نتواند خودش را آن‌طور که هست نشان دهد، به خود ضربه زده است. اما کسی که خود را آن‌طور که نیست نشان می‌دهد به دیگران صدمه می‌زند. چه طور می‌تواند کسی در کنار تو به جنگ رود که عیب‌های تو را نمی‌داند. تلاش تو برای تظاهر به آنچه نیستی نیروی رزمت را تلف می‌کند.

برتولت برشت

آنها که نانشان آماده است نمی‌خواهند بدانند نان چگونه پخته می‌شود و شکرگزار خداوند هستند تا نانوا؛ اما آنان که نان می‌پزند، می‌دانند تا چیزی را حرکت ندهی تکان نمی‌خورد.

برتولت برشت

هفت سالی می شد که راه نرفته بودم

پزشک پرسید: این چوب ها چیست؟

گفتم: فلجم

گفت: آنچه تو را فلج کرده همین چوب هاست

سینه خیز، چهار دست و پا قدم بردار و بیفت

چوب های زیبایم را گرفت

.پشتم شکست و در آتش سوزاند

حالا من راه می رم

اما هنوز هم وقتی به چوبی نگاه می کنم

تا ساعت ها، بی رمقم.

«برتولت برشت»

شکست خوردگان امروز فاتحان فردایند.

برتولت برشت

موضوع غم انگیز

در خصوص زندگى کوتاه بودن آن نیست،

بلکه غم انگیز آن است که

ما زندگى را خیلى دیر شروع مى کنیم…!

برتولت برشت

مطلب مشابه: اشعار زیبای ژاک پره‌ور، شاعر بزرگ فرانسوی با متن های با معنی و احساسی

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو