اشعار وداع ماه رمضان و مجموعه شعر خداحافظی ماه عبادت

اشعار وداع ماه رمضان و مجموعه شعر خداحافظی ماه عبادت


منبع: تاپ ناز

1

1403/1/20

19:11


در این بخش مجموعه اشعار وداع ماه رمضان و شعر خداحافظی با ماه عبادت و روزه داری را ارائه کرده ایم. رمضانی که درحال تمام شدن است و دل ما …

در این بخش مجموعه اشعار وداع ماه رمضان و شعر خداحافظی با ماه عبادت و روزه داری را ارائه کرده ایم. رمضانی که درحال تمام شدن است و دل ما قرار است برای این ماه مبارک تنگ شود. امیدواریم این اشعار زیبا مورد توجه شما دوستان قرار بگیرد. در ادامه با تاپ ناز همراه شوید.

مجموعه شعر و اشعار وداع ماه رمضان

ماه رمضان می رود و توشه ندارم در مزرعه عفو خدا خوشه ندارم با روزه خدایی نشدم، باز امیدی جز گریه بر صاحب شش گوشه ندارم

رمضان رفت ولی کاش صفایش نرود سحر و جوشن و قرآن و دعایش نرود کاشکی پر شده باشد دلم از نور سحر همره روزه و افطار ، ثــوابـــش نرود

اشعار وداع ماه رمضان

وقت جدایی من و ماه صیام شد یعنی غروب طلعت این بار عام شد دارد بساط ماه خدا جمع می شود آه درون سینه ی ما مستدام شد

شعر دو بیتی ماه رمضان

می روی ای مه پر قدر و بها ای صفا بخش دل و دیده ما اشک ما بدرقه راهت باد نرود خاطره هایت از یاد.

اشعار وداع ماه رمضان

در روز وداع با ماه رمضان امیدوارم ​لبخند به لب های شماحک باشد​ ​غم های شما همیشه اندک باشد​ ​این عید که سرشار ز لبخند خداست​ ​بر وسعت جان تان مبارک باشد​ عید فطر بر شما و خانواده محترم تان مبارک

فرصت خوب رهـایی شد تمام ماه عشق و آشتی ماه صیــام سـی شب ماه خدا پایان رسید ماه شــوال المکـرم شد پدید

مطلب مشابه: متن خداحافظی با ماه رمضان | اس ام اس خداحافظی با ماه رمضان و اشعار وداع

چو اشک غیوران ز سراپرده مژگان دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب آنها که به صائب ز وداع رمضان رفت

اشعار وداع ماه رمضان

الوداع ای ماه عفو بندگان الوداع ای ماه اشک عاشقان الوداع لبخند رب العالمین ماه عشق و ماه سوز نادمین

حیف که از دست ما ماه خدا می رود ماه مناجات و نور، ماه دعا می رود ماه سحر خیزی اهل صفا می رود ماه وصال علی، ماه ولا می رود ماه خدا رفت رفت، جلوۀ بدرش به خیر

اشعار خداحافظی با ماه عبادت

قصه سی سحر و مهمانی به پایان آمد نرفته دلتنگ شدم اصلا کی و از کجا آمده بود و به کجا رفت که مثل تندروترین اسب سوار آمده بود خداحافظ ای ماه مبارک رمضان

اشعار وداع ماه رمضان

رمضان گذشت از من چه کنم که بینوایم / دل من ز حبّ دنیا نگذشت ای خدایم تبعات هر گناهم شده بود سدّ راهم / تو به من عطا نمودی که نباشد ادعایم . . .

شاید کسی حال مرا پرسیده باشد یا اشک چشمان ترم را دیده باشد حق دارد این قلبی که مهمان خدا بود از دوری ماه خدا رنجیده باشد

مطلب مشابه: جوک های مخصوص عید فطر (طنز و خنده دار) + اس ام اس خنده دار اتمام ماه رمضان

افسوس که ایام شریف رمضان رفت سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت افسوس که سی پاره این ماه مبارک از دست به یک باره چو اوراق خزان رفت شد زیر وزبر چون صف مژگان، صف طاعت شیرازه جمعیت بیداردلان رفت بی قدری ما چون نشود فاش به عالم ماهی که شب قدر در او بود نهان رفت با قامت چون تیر در این معرکه آمد از بار گنه با قد مانند کمان رفت بر داشت ز دوش همه کس بار گنه را چون باد سبک آمد و چون کوه گران رفت از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب آن ها که به صائب ز وداع رمضان رفت

اشعار وداع ماه رمضان

با رمضان وداع نکنید رمضان یک ماه نیست بلکه الگوی زندگی و شروع تغییر است با رمضان وداع نکنید به او مجال دهید تابا شما زندگی کند و در طول سال زنده باشد در این صورت، روزه تمام نمیشود قرآن ترک نمیشود… مسجد خالی نمیشود… با رمضان وداع نکنید

رمضان میرود و می برد از کف ما آن که سی روز صفا یافت از او محفل ما رمضان رفت و دریغا که به امضاء نرسد طاعتِ ناقص ِ ما، روزه ناقابل ما

مطلب مشابه: جملات قبولی نماز و روزه + متن های انرژی دهنده برای افراد روزه دار در ماه رمضان

شعر بلند خداحافظی ماه رمضان

ای ماه خوب خدا ماه دعا خدانگهدارت
دارم تا سال دگر در دل خود امید دیدارت
رفتنت سوزانده دلم
مهرتو در آب و گلم
بار جرمم کم نشده
پیش اربابم خجلم
ز رفتنت ای ماه – کشم ز سینه آه
بنگر در تاب و تبت طی شده روز و شبم
العفو و ذکر فرج مانده به روی لبم
بود به روی لب – اغفر لنا یارب
اغفرلنایارب
همچون مرغی زغمت سر ببرم زیر پر حسرت
قدرم بگذشت و نبودم به خدا لایق این رحمت
رفتی و پیمانه شکست
در دل من غصه نشست
اشک حسرت بر رخ من
دست غفلت بر روی دست
غمم کجا ببرم – که می روی زبرم
در غفلت شد سپری صبح و غروب وسحر
جان زهرا و علی از گنهم درگذر
بود به روی لب – اغفر لنا یا رب
اغفرلنایارب
آخر از بار گنه پیش همه مشت دلم وا شد
از شرم جرم و خطایم به فغان یوسف زهرا شد
کو نشان بندگیم
کوه سر افکندگیم
گشته ای، ای بار گناه
موجب شرمندگیم
دگر زکویم رفت – که آبرویم رفت
آه از این غفلت وبی مهری و بی غیرتی
آه از این ذکر فرج بر لب و بی همتی
به دل چه بد عهدی – به لب بیا مهدی
اغفرلنایارب

یاسر رحمانی



افسوس که ایام شریف رمضان رفت سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت افسوس که سی پاره این ماه مبارک از دست به یک باره چو اوراق خزان رفت شد زیر وزبر چون صف مژگان، صف طاعت شیرازه جمعیت بیداردلان رفت بی قدری ما چون نشود فاش به عالم ماهی که شب قدر در او بود نهان رفت با قامت چون تیر در این معرکه آمد از بار گنه با قد مانند کمان رفت بر داشت ز دوش همه کس بار گنه را چون باد سبک آمد و چون کوه گران رفت از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب آن ها که به صائب ز وداع رمضان رفت

آخرین شبهاست کم کم رفع زحمت می‌کنیم
جیبمان خالیست احساس خجالت می‌کنیم

بین مسجد بیشتر باخود تعلق می‌بریم
حق صاحبخانه را کمتر رعایت می‌کنیم

هرچه روزی می‌دهی خرج معاصی می‌شود
ما فقط سواستفاده از رفاقت می‌کنیم

بیشتر دارد اجل سر به جوانان می‌زند
پس چرا ما اینقدر داریم غفلت می‌کنیم؟

کار دنیا را ببین که متهم شاکی شده
جای تو ما دائما از تو شکایت می‌کنیم

سهم ما از قال صادق‌ها به این و آن رسید
وقت منبر هم فقط داریم صحبت می‌کنیم

ذره ای دربندگی سختی نمی‌بینیم ما
روز و شب جای ریاضت استراحت می‌کنیم

نهی از منکر نکردن معنی اش این می‌شود
از فساد و بی حیایی‌ها حمایت می‌کنیم

عمر ما موقوفه عشق حسین و کربلاست
هرچه را داریم یکجا خرج هیئت می‌کنیم

خاک خاک کربلا باشد غذاهم می‌شود
روزه را افطار با یک ذره تربت می‌کنیم

از حرم تا قتلگه زینب تماما پیرشد
گریه بر خم بودن آن قد و قامت می‌کنیم

تا که چشمم باز شد دیدم که یارم رفته است
میهمانی شد به پایان و نگارم رفته است

با گل این باغ تازه انس پیدا کرده ام
گرم گل بودم که دیدم گل گزارم رفته است

بذر قرآن رابه دل گرچه به دستم کاشتند
وقت محصولش که شد دیدم بهارم رفته است

در سحر تیر دعا سیل اجابت می نمود
با که گویم درد خود وقت شکارم رفته است

سفره پر رزق مهمانی رحمت جمع شد
درد در سینه نشسته سفره دارم رفته است

دلبر من هر سحر بر دیدنم مشتاق بود
آن که بوده هر سحر چشم انتظارم رفته است

شرح حال خویش را با یک کلام افشا کنم
ورشکسته هستم و دار و ندارم رفته است

گر که در محشر بمانم رو سیاه و بنگرم
دلبر صاحب شفاعت از کنارم رفته است

بر مشامت گر رسید از قبر من بوی بهشت
کن یقین پای نگارم بر مزارم رفته است

شاد بودم صحن چشمم بوی زینب می دهد
حال دیگر عطر یاس از چشم تارم رفته است

آه از آن لحظه که زینب را بگفتا یا حسین
رفتی و با رفتنت صبر و قرارم رفته است

جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته

احیا نگرفتم تو بگو چند فرشته
صف از پی صف تا به اذان آمده رفته؟

تا پلک زدم خواب، مرا آمده برده
تا پلک زدم نامه رسان آمده رفته

امسال نبرده ست مرا روزه، فقط گاه
بر لب عطشی مرثیه خوان آمده رفته

من در به در او به جهان آمده بودم
گفتند: کجایی؟! به جهان آمده رفته

ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم
آن قدر به عمرم رمضان آمده رفته

محمدمهدی سیار

آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان

هر چه جان بود سپردیم به آواز خدا
هر چه دل بود شکستیم به ساز رمضان

سر به آیینه «الغوث» زدم در شب قدر
آب شد زمزمه راز و نیاز رمضان

دیدم این «قدر» همان آینه «خلّصنا»ست
دیدم آیینه ام از سوز و گداز رمضان

بیش از این ناز نخواهیم کشید از دنیا
بعد از این دست من و دامن ناز رمضان

نکند چشم ببندم به سحرهای سلوک
نکند بسته شود دیده باز رمضان

صبح با باده شعبان و رجب آمده بود
آن که دیروز مرا داد جواز رمضان

شام آخر شد و با گریه نشستم به وداع
خواب دیدم نرسیدم به نماز رمضان

علی رضا قزوه

پایانِ مهمانی و دیگر فرصتی نیست
دل کندن از این سفره کار راحتی نیست

از خوب هایِ خوب تا بدهایِ بد را
قلبا پذیرفتی و گفتی: دعوتی نیست!

در سجده هایِ شکر چشمانم پر از اشک
دل بردن از چشم تو هم بد-عادتی نیست

وقتِ اذان افتاد سمت من نگاهت
داری هوایم را و جایِ حسرتی نیست

ذکرِ «لکَ صمتُ» دم افطار یعنی
«أنت إلهی» پس به شیطان رغبتی نیست

از استجابت های تو بعد از شبِ قدر
می گردم و در دست هایم حاجتی نیست

«ألغوث» هایم نذرِ «خلصنا من ٱلنار»
جوشن به تن دارم! خیالِ وحشتی نیست

آوردم و بخشیدی و شرمنده کردی
در اینکه «غفّار ٱلذنوبی» صحبتی نیست

شرمنده ام پس خط بزن با دست رحمت
هر گونه عصیان را اگر که زحمتی نیست!

مرضیه عاطفی

سفره دارد جمع می گردد، گدا را عفو کن
باز هم خوبی کن و این مبتلا را عفو کن

دیگر از این توبه ها دارم خجالت می کشم
یا رب این شرمنده غرق خطا را عفو کن

بر در این خانه من بهر امیدی آمدم
پس، نگیر از من تو این حال و هوا را، عفو کن

دست خالی آمدم، با دست خالی می روم
یا کریم این روسیاهِ بی نوا را عفو کن

پیش مردم آبروی بنده ات را حفظ کن
خوب و بد، در هم بخر، ای یار، ما را عفو کن

جان آقای خراسان، جان سلطان غریب
هم وطن های علی، موسی الرضا را عفو کن

من گنهکار و تویی غفار، یا رب الحسین
جان اربابم بیا این بنده ها را عفو کن

بوده ام این روزها مصداق فابک للحسین
گریه کن های غم کرببلا را عفو کن

جان آن که دست و پا می زد به زیر تیغ و تیر
حُرّ توبه کرده بی ادعا را عفو کن

وحید محمدی

پاک در بندگی ام قافیه را باخته ام
فرصتی را که به من داد خدا، باخته ام

یک طرف دست تهی از طرفی فرصت رفت
باز هم عمر دو سر باخته را باخته ام

من که از دوست به غیر از خودِ او خواسته ام
متن دل را به همین حاشیه ها باخته ام

مست از میکده ها سهم خودش را برده
من ولی حال دعا را به ریا باخته ام

نفس هر طور که می خواست مرا بازی داد
سر و پا را به همین بی سر و پا باخته ام

در پس پرده حنایم چقدر بی رنگ است
آبرویی که تو دادی همه جا، باخته ام

باختن در همه اوقات ولیکن بد نیست
من دلم را به غم کرببلا باخته ام

باختم دل به حسین و به حقیقت بردم
سجده شکر کنم بس که به جا باخته ام

از همان بار که چشمم به ضریحش افتاد
دل جدا باخته و عقل جدا باخته ام

موسی علیمرادی

سفره را جمع نکن آمده ام پشت درم
من همان بی سر و سامان شده خون جگرم

با تو مانوس شدم خوب رفیقی هستی
چقدر حرف زدم با تو ز شب تا سحرم

دست مردم همه پر! دست من اما خالی ست
کاسه ام را به کجا غیر همین در ببرم؟

بعد از این دست تو باشد دل و چشمم یار ب
نکند باز بیوفتد به گناهان نظرم

شب آخر نکند قهر کنی می میرم
وای اگر دست نوازش نکشی روی سرم

علی آمد برکت داد به این بندگی ام
علی آمد اثری داد به اشک بصرم

هیچ کس مثل علی پشت من زار نماند
جزعلی نیست کسی پشت و پناهم سپرم

مزد این سی شبه یک کرببلایم ببرید
چند وقتی است که من منتظر این سفرم

رمضان رفت ولی فکر محرم هستم!
میخورد باز به این روضه رضوان گذرم

بیشتر از همه مادر پی اولادش هست
لطف زهرا نرسد سود ندارم! ضررم

شب جانسوز وداع است بخوانم ز وداع
تشنه ای رفته به خیمه وسط اهل حرم

خواهری ناله ای وای برادر دارد
دختری ناله ای وای خدایا پدرم!

زینب آمد به سخن بی تو چه باید بکنم؟
پیش من باش که دربین هزاران نفرم

سید پوریا هاشمی

دارم از پای بساط سفره ات پا می شوم
بعد از این شب ها خدایا باز تنها می شوم

دور بودم سی شب از دنیای وانفسا ولی
بعد از این سی شب دوباره غرق دنیا می شوم

دست شیطان بسته بود و دست سلطان باز بود
تا ابد ممنون این الطاف مولا می شوم

میهمانی رو به پایان است و حالم خوب نیست
میزبانم که رود من عبد هرجا می شوم

حال و روزم مثل حال و روز عبدی مذنب است
چاره ای دیگر نمانده رو به صحرا می شوم

امشب از درد فراق اشکم به راه افتاده است
میل گریه دارم و راهیِ دریا می شوم

امشب این العفوها بوی جدایی می دهد
الوداع ای ماه، دلتنگ سحرها می شوم

چهره ام از فرطِ معصیت غبارآلوده شد
با چنین وضعیتی عبد تو آیا می شوم؟

توبه هایم را بخر، اما گناهم را ببر
ورنه امشب دست بر دامان زهرا می شوم

تشنگی این روزها لبهای ما را خشک کرد
با لب خشکیده غرق واحسینا می شوم

رضا باقریان

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو