خلاصه داستان قسمت هجدهم سریال وارش

منبع: کولاک

104

1398/10/22

01:29


در این مطلب از سایت کولاک خلاصه داستان قسمت هجدهم سریال وارش را برای شما کاربران عزیز و علاقمند به سریال های تلویزیون ایران آماده کرده ایم که در ادامه این پست می خوانید.این مجموعه تاریخی-درام-عاشقانه ایرانی به کارگردانی احمد کاوری است که در در حال حاضر در شبکه سه در حال پخش می‌باشد.

سریال وارش

خلاصه داستان قسمت هجدهم سریال وارش

دادگاه وارش به پایان میرسد. کیانی وکیلی که ده سال پیش وکالت وارش را قبول کرد اما نتوانست بی گناهی او را ثابت کند در جایگاه شاهد قرارمیگیرد. بعد از پرونده وارش کیانی نیز دچار مشکلات عمده ای میشود‌. و الان بازنشسته شده است. وارش نیز در جایگاه قرار میگیرد و عنوان میکند که از کسی کینه و شکایتی ندارد. بخشش وارش سبب آزادی نیر میشود.

اما موسی به خاطر دزدیدن شاپور به ۵ سال زندان و به خاطر قتل عمد تراب به اعدام محکوم میشود‌. اما چون شاپور اعلام رضایت میکند به حبس ابد تبدیل میشود. پیره مرد نگهبانی که انبار را در اختیار موسی قرار داد تا شاپور را پنهان کند نیز به ۲ سال حبس محکوم میشود.
یوسف که از رضایت وارش به شدت عصبانی است ساکش را جمع میکند و قصد ترک کردن خانه را دارد. جاوید سعی در صحبت کردن با یوسف را دارد اما یوسف قبول نمیکند. سرانجام وارش ساک یوسف را از دستش میگیرد و میگوید :« نگذار کینه دل تو را سوراخ کند. تو قلبت صاف است.»

یوسف عصبانی و غمگین به ساحل میرود و به تماشای تور کش ها مشغول میشود. آن سوتر دختری در حال کشیدن تابلو است. با دیدن یوسف او را نیز به تابلو اضافه میکند. در همین حین یوسف متوجه دختر میشود‌. به سمت او میرود‌. و از دیدن خودش در تابلو دختر عصبانی میشود. و به او میگوید او را پاک کند. و بدون اجازه عکس کسی را نکشد. دختر عصبانی میشود و تابلو را خط خطی میکند. فردای آن روز با هم دختر لب دریا مشغول کشیدن تابلو است. یوسف باز هم به سمت او میرود‌.

اینبار دختر که از دست او عصبانی است به یوسف محل نمیگذارد و باز بین آنها بحثی پیش می آید و یوسف میگوید که :« تابلو تو برای من ارزش ندارد.»
پدر این دختر همان مردی است که وارش و میرولی برای قرض کردن پول و پرداخت خسارت کارخانه ی تراب به پیش او رفتند.مرد در کار تجارت است. و زمین رو به روی پلوکبابی وارش را خریده است تا رستوران بسازد. به همین دلیل کسب و کار وارش از رونق افتاده است. یوسف اصرار دارد که پلوکبابی را بکوبند و با وام آن را تبدیل به یک رستوران بزرگ کنند‌. اما جاوید موافق نیست و میگوید :« همینی که داریم هم از دستمان میرود.»

شکوفه که بعد از قضیه ی دادگاه از رفتن به محل کار خجالت میکشد در خانه مانده است. دکتری که در بیمارستان آنجاست بعد از دیدن نیامدن شکوفه به خانه ی آنها میرود‌. تا جویای حال او شود. زیرا یکی از پرستارها به دکتر میگوید :« شکوفه از خجالتش سر کار نمی آید.» دکتر به خانه ی آنها میرود و با شکوفه و نیر صحبت میکند. فردای آن روز شکوفه به سر کار میرود‌. دکتر در حیاط بیمارستان با او صحبت میکند و به او دلداری میدهد. دو پرستار از پشت پنجره در حال دیدن آنها هستند و میگویند :« نگاهشان کند‌ خوب دل میدهند و قلوه میگیرند. »
جاوید در حال ضبط و ربط کارهای کمیته است. فردی که جاوید در حال رسیدگی به پرونده اش است به جاوید پیشنهاد رشوه میدهد. اما جاوید پول را قبول نمیکند. و آن را ضمیمه پرونده میکند.

مرد عصبانی میشود و تهدیدکنان آنجا را ترک میکند. جاوید موقع برگشت به خانه متوجه میشود که موتورش خراب شده است. بنابراین پیاده به سمت خانه میرود. سه مرد که در پیکان زردی جاوید را زیر نظر دارند او را سوار میکنند. در راه جاوید متوجه میشود که آنها به سمت قاضیان نمی روند. آنها با چاقو جاوید را تهدید میکنند.کیفش را میگیرند و مقداری از کاغذ هایش را برمیدارند و بقیه را به همراه خود جاوید از ماشین به بیرون پرتاب میکنند. جاوید با سر و صورت خونی به بیمارستان میرود.

شکوفه در حال رسیدگی به زخم های اوست. جاوید شکوفه را صدا میزند و میخواهد چیزی بگوید. در همین حین دکتر وارد بیمارستان میشود و با دیدن جاوید شکوفه را صدا میزند به اتاقش. و از شکوفه میپرسد :« چیزی شده است؟ این آقا همان فردی نیست که سر قضیه دادگاه با هم مشکل داشتید؟ شاید برادر شما کسی را فرستاده تا او را کتک بزنند. البته این یک حدس است.» شکوفه میگوید :« برادر من!؟ از قضیه دادگاه یکسال گذشته است. »
شکوفه به پیش جاوید برمیگردد. جاوید آماده رفتن شده است. شکوفه اصرار میکند که« چیزی که میخواستی بگویید چی بود ؟! شما فکر میکنید شاپور این بلا را به سر شما آورده است!؟ » جاوید میگوید :« میخواستم بگویم با من ازدواج میکنید ؟ » شکوفه سکوت میکند و جاوید آنجا را ترک میکند.

دختر نقاش با پدرش به خیابان میروند. موتوری در پیاده رو با تابلو های در دست دختر برخورد میکند و به زمین می افتد. بین او و دختر نزاع شدیدی در میگیرد. مرد پدر دختر را نیز هول میدهد. در این هنگام یوسف که در حال گذر از آنجا بود با دیدن دعوا به سمت مرد میرود‌. او را کتک میزند.و دعوا را پایان میدهد. بعد از رفتن یوسف دختر از پدرش میپرسد :« پدر شما این مرد را میشناختید!؟ » پدر میگوید :« یوسف سلیم بود‌. جلو رستوران ما پلوکبابی دارد.»
مرد تاجر یوسف را به دفترش دعوت میکند. و به او پیشنهاد میدهد که به همراه او در کار قاچاق خاویار سهیم شود. اما یوسف قبول نمیکند و آنجا را ترک میکند.

با ما همراه باشید تا ببینیم در ادامه قسمت هجدهم سریال وارش چه اتفاقی می افتد.

امتیاز کاربران: اولین نفری باشید که امتیاز می دهد!

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو