ضرب المثل دو قورت و نیمش باقیه برای افراد پر توقع و طلبکار به کار میرود که هر چه در حق آن ها لطف شود باز کمشان است و ریشه در داستانی از حضرت سلیمان دارد.
ستاره | سرویس فرهنگ و هنر - به احتمال زیاد، همه ی ما یک روز یک جایی، ضرب المثل دو قورت و نیمش باقیه را به کار برده ایم و کلی هم حرص خورده ایم! البته این امکان هم هست کسانی این ضرب المثل را خطاب به خودمان گفته باشند! به هر حال بهتر است ببینیم این ضرب المثل فارسی شیرین و پر کاربرد، دقیقا چه معنا و کاربردی دارد و از چه حکایت و داستانی ریشه گرفته است.
کاربرد و معنی ضرب المثل دو قورت و نیمش باقیه
این ضرب المثل درباره افراد زیاده خواه و طلبکار و پر توقع به کار میرود، افرادی که وقتی کاری را برایشان انجام میدهند و لطفی در حق آنها میکنند، به جای تشکر، همچنان ناراضی و طلبکار باشند. یا این که به افرادی که خطایی را که قابل بخشش نیست انجام میدهند و نه تنها پشیمان و ناراحت نیستند، بلکه توقع نوازش و محبت هم داشته باشند اصطلاحاً میگویند: فلانی دو قورت و نیمش باقیه.
وقتی ما به قصد خيرخواهي به کسي محبت میکنیم و فرد مقابل طمع میکند و مانند طلبکارها رفتار میکند، ميگويیم: عجب آدم طمعکاری است؛ تازه هنوز دو قورت و نيمش هم باقی است!
ریشه حکایت و داستان ضرب المثل دو قورت و نیمش باقیه
ریشه این ضرب المثل، حکایت جالبی از حضرت سلیمان است که در ادامه میخوانید:
میگویند حضرت سلیمان زبان همه جانوران را میدانست، او یک بار از خداوند خواست تا یک روز، تمام مخلوقات را به مهمانی دعوت کند و غذا بدهد.
از خدا پیغام رسید: «مهمانی خوب است، ولی هیچکس (غیر از پروردگار) نمیتواند از همهی مخلوقات من، در یک وعده پذیرایی کند و آن ها را سیر کند.»
میگویند حضرت سلیمان زبان همه جانوران را میدانست، او یک بار از خداوند خواست تا یک روز، تمام مخلوقات را به مهمانی دعوت کند و غذا بدهد.
از خدا پیغام رسید: «مهمانی خوب است، ولی هیچکس (غیر از پروردگار) نمیتواند از همهی مخلوقات من، در یک وعده پذیرایی کند و آن ها را سیر کند.»
اما حضرت سلیمان با اصرار تمام اجازه یک وعده ناهار دادن به همه حیوانات وحشی و پرندگان و جانوران صحرا و دریای دنیا را گرفت.
حضرت سلیمان به همه آنهایی که در فرمانش بودند، دستور داد تا برای جمع آوری غذا بکوشند و قرار گذاشت که در یک روز، کنار ساحل دریا، مهمانی برگزار کند. مدت سه سال تمام تدارک و تهیه غذا دیده شد و به اندازه ای در بیابانها و دره ها، غذا و خوراکی به دستور حضرت سلیمان تهیه شد که از حساب خارج بود.
روز مهمانی فرا رسید، در شروع مهمانی، یک ماهی بزرگ سرش را از آب بیرون آورد و گفت: خوراک مرا بدهید. خدمتکاران یک گوسفند بریان در دهان ماهی انداختند. ماهی گفت: من سیر نشدم. یک شتر آوردند و دادند ماهی خورد، ولی ماهی باز هم سیر نشده بود.
حضرت سلیمان به همه آنهایی که در فرمانش بودند، دستور داد تا برای جمع آوری غذا بکوشند و قرار گذاشت که در یک روز، کنار ساحل دریا، مهمانی برگزار کند. مدت سه سال تمام تدارک و تهیه غذا دیده شد و به اندازه ای در بیابانها و دره ها، غذا و خوراکی به دستور حضرت سلیمان تهیه شد که از حساب خارج بود.
روز مهمانی فرا رسید، در شروع مهمانی، یک ماهی بزرگ سرش را از آب بیرون آورد و گفت: خوراک مرا بدهید. خدمتکاران یک گوسفند بریان در دهان ماهی انداختند. ماهی گفت: من سیر نشدم. یک شتر آوردند و دادند ماهی خورد، ولی ماهی باز هم سیر نشده بود.
حضرت سلیمان گفت: او یک وعده غذا مهمان است؛ آنقدر به او غذا بدهید تا سیر شود.
کم کم هر چه خوراکی در ساحل بود، به ماهی دادند، ولی ماهی، سیر نشده بود. خدمتکاران از ماهی پرسیدند: مگر یک وعده غذای تو چقدر است؟
ماهی گفت: خوراک من در هر وعده، سه قورت است و این چیزهایی که من امروز خوردهام، فقط به اندازه نیم قورت بود و هنوز دو قورت و نیمش باقی مانده است.
ماجرا را برای حضرت سلیمان تعریف کردند و پرسیدند چه کار کنیم؟ هنوز مهمانها نیامدهاند و غذاها تمام شده و این ماهی هم هنوز سیر نشده است.
حضرت سلیمان در فکر بود که مورچه پیری به او گفت: ران یک ملخ را به دریا بیاندازید و اسمش را بگذارید غذای آبگوشت. آن وقت به ماهی بگویید دو قورت و نیم باقی مانده غذایش را آبگوشت بخورد...!
کم کم هر چه خوراکی در ساحل بود، به ماهی دادند، ولی ماهی، سیر نشده بود. خدمتکاران از ماهی پرسیدند: مگر یک وعده غذای تو چقدر است؟
ماهی گفت: خوراک من در هر وعده، سه قورت است و این چیزهایی که من امروز خوردهام، فقط به اندازه نیم قورت بود و هنوز دو قورت و نیمش باقی مانده است.
ماجرا را برای حضرت سلیمان تعریف کردند و پرسیدند چه کار کنیم؟ هنوز مهمانها نیامدهاند و غذاها تمام شده و این ماهی هم هنوز سیر نشده است.
حضرت سلیمان در فکر بود که مورچه پیری به او گفت: ران یک ملخ را به دریا بیاندازید و اسمش را بگذارید غذای آبگوشت. آن وقت به ماهی بگویید دو قورت و نیم باقی مانده غذایش را آبگوشت بخورد...!
در این حکایت، ماهی بزرگ یا نهنگ، تمثیلی از افراد پر توقع و سیری ناپذیر است که هر چقدر به آن ها لطف کنی یا چیزی بدهی باز طلبکار هستند.