15 شعر تأثیرگذار درمورد جانباز

15 شعر تأثیرگذار درمورد جانباز


منبع: دلگرم

138

1399/12/20

13:39


15 شعر تأثیرگذار درمورد جانباز

شعر درمورد جانباز

به راستی که مردان بی ادعایند، آن هایی که جان بر کف دست خود گذاشتند و از سرزمینشان دفاع کردند و حالا ویلچر، ماسک اکسیژن و داروهای متعدد همراه همیشگی آنهاست. آری آن ها جانبازان عزیز کشور هستند.

با ما باشید تا نمونه هایی از بهترین اشعار درمورد جانباز را تقدیم حضورتان کنیم.

شعر در وصف جانباز

دست هایش از ترانه ی ویلچر انباشته

کمرگاه جوانش

از هجوم بی آرام لحظه ها تاخورده

نمی دانم فرشته ها

از پشت پرچین حیاطشان

روی سجاده ی بلند مهربانی اش

سحرگاه

کدام ترانه را آواز می کنند

که آفتاب

از دو چشم روشن او

شوق دوباره سر زدن

در درونش شکوفه می کند

اشرف سرلک

شعر درباره جانباز

شعر در وصف جانباز شیمیایی

دیده اول، روشن از آیینه جان دیده ام

دست و پا گم گشتگان را تا به معراج حضور

در منای عشق و سرمستی، سرافشان دیده ام

در شبستان ولا، رخسارشان مهتاب گون

هاله پیوند سحر از نور ایمان دیده ام

تا جوان را خرمی بخشند از لطف بهار

دامنی رنگین تر از گل های عرفان دیده ام

تا برآید از دل شب، آفتاب مردمی

مهر را بر گردشان آیینه گردان دیده ام

این شقایق های سوزان را به صحرای جنون

سرخوش از پیمانه گلگون پیمان دیده ام

این یکی را شب چراغ معبر آزادگی

آن یکی را مهر در صبح گریبان دیده ام

عزمشان چون صخره الوند، سخت و استوار

رزمشان در پهنه، رشک پور دستان دیده ام

این یکی را آیتی ز آیات رحمت یافتم

آن یکی را پرتوی از نور قرآن دیده ام

این شهیدان زنده اند و چشمه سار جانشان

غیرت دریایی از خون شهیدان دیده ام

شعر درمورد شهیدان زنده

شعر درمورد جانبازان اعصاب و روان

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

باید که عشق را به شما اقتدا کنند

بی دردهای خفته به مرداب عافیت

باید حساب خویش ز مردان جدا کنند

با نردبان درد به معراج می‌روند

آنان که تا به صبح خدا را صدا کنند

ایوب‌های دهر تمامی درد خویش

با کیمیای درد تو باید دوا کنند

با کیمیای درد تو آری میسر است

مردم مس وجود بدل با طلا کنند

درد تو آیه‌های هدایت شود اگر

کفر جهان به قصه تو آشنا کنند

عمری به روی چرخ نشستی ز پا ولی

آنسان نشستنی که از آن قصه‌ها کنند

یاران دردمند تو در روز رفتنت

جا داشت محشری به عزایت بپا کنند

کل الهه‌های اساطیر عاقبت

باید که معبدی به مزارت بنا کنند

با همرهان عرشی گلگون کفن بگو

یاران مانده در قفست را دعا کنند

روزی که بارگاه شفاعت بپا شود

مگذار از گروه تو ما را جدا کنند

شعر درباره جانبازان

شعر روز جانباز

بزرگی تو در این مختصر نمی گنجد

صعود روح تو در بال و پر نمی گنجد

شراب عشق زخمخانه ولا زده ای

که مستی تو دراین رهگذر نمی گنجد

وفا و همت و ایثارت ای بهار سخا

به هیچ دفتر و شعر و اثر نمی گنجد

مگو به وسعت دردت شبی بیندیشم

به حجم طاقت من این قدر نمی گنجد

چگونه وصف تو گویم در این کلام حقیر

که وصف عشق به گفتار در نمی گنجد

زلال عشقی و ایمان محض، متن یقین

حقیقت تو در این مختصر نمی گنجد

شعر درمورد روز جانباز

شعری درمورد جانباز

پرده‌ها را ببند شب شده است، روز را در اتاق پنهان کن

گریه‌ات را بخند، دردت را، در پس اشتیاق پنهان کن

سرفه‌های مکررت بدجور، روی اعصاب شهر می‌خندد

یعنی این‌که نفس نکش، خود را، پشت این اختناق پنهان کن

شب نشسته است روی این معبر، رمز تنهایی تو لو رفته

پر شده از ستون پنجم، شهر ماه را در محاق پنهان کن

حق این مردم است این مردم که تو باشی و آرزو بکنند

کربلا را نیار و مثل قبل، توی خاک عراق پنهان کن

باز هم روزنامه‌های شهر، عکس‌های تو را بزرگ زدند

تو به رویت نیار و دنیا را، پشت این اتفاق پنهان کن

روشنی را به روی تاول‌ها، دکمه دکمه ببند تا آخر

باز نیلوفران آتش را، در میان اجاق پنهان کن

زخم‌ها ـ این شناسنامه‌ی تو ـ چند وقتی است از مد افتاده

پرده‌ها را ببند! شب شده است، روز را در اتاق پنهان کن

شعر کودکانه درمورد جانباز

شعر درمورد روز جانباز

در و دیوار خانه می‌دیدند آتشی را که شعله ور می‌شد

آتشی را که آه در پی آه زاده سینه پدر می‌شد

زیر کپسولهای اکسیژن سرفه می‌کرد زندگی در تو

روزها همچنان ورق می‌خورد باز زخم تو تازه‌تر می‌شد

روی یک تخت چوبی بدحال، چشمهایی که گودتر می‌رفت

اشکهایی که حلقه می‌بستند، قرصهایی که بی‌اثر می‌شد

و تو با افتخار می‌گفتی: «عشق تنها امید انسان است …»

همه روزها و شبهایت در همین واژه مختصر می‌شد

صبح یک روز سرد پاییزی آخرین سرفه در فضا پیچید

آخرین برگ از درخت افتاد … پدر آماده سفر می‌شد

شعر در وصف جانباز

شعر درمورد جانبازان

زمانه خواست تو را ماضی بعید کند

ضمیر مفرد غائب کند شهید کند

شناسنامه درد تو را کند تمدید

تو را اسیر زمین مدتی مدید کند

درون بغچه عطرش نشد که دختر باد

سپیده دم گل زخم تو را خرید کند

زدست خیمه بر این باغ ابری از اندوه

که رد پای تو را نیز ناپدید کند

زمانه بافت لباس عزا به قامت تو

که خود تهیه اسباب روز عید کند

زمانه خواست که در خانگاه تاول ها

تو را مراد کند درد را مرید کند

کنون زمانه شاعر چه از تو بنویسد

خدا نصیب غزل مصرعی جدید کند

خدا نخواست فقط از تو سر بگیرد… خواست

که ذره ذره تمام تو را شهید کند

شعر برای جانبازان

شعر برای جانباز شهید

جانباز یعنی نقطه اوج شکفتن

جانباز یعنی حرفی از خود وانگفتن

جانباز یعنی یک نگاه صادقانه

تا وسعت سبز بهشتی جاودانه

جانباز یعنی با خطر اعجاز کرده

تا قله های عاشقی پرواز کرده

جانباز مرد ساختن با درد و اندوه

مردی که می ماند صبور و سخت چون کوه

جانباز یعنی مثل گلها تازه بودن

در عاشقی بی حد و بی اندازه بودن

جانباز یعنی یک بهار سبز و زیبا

جانباز یعنی در تلاطم مثل دریا

جانباز یعنی خاطرات دفتر جنگ

بوی شلمچه، یاد یاران هماهنگ

اشعار جانباز

شعر کوتاه درمورد جانباز

چشمهایت چراغ بزم نیاز

آفتاب بلند درگه راز

قامتی ایستاده چون البرز

رو به سوی خدای بنده نواز

نفست از شمیم راز پر است

با ملاک مگر شدی دمساز

در قیام و قعود می بینم

قد سرو تو در نشیب و فراز

می روی تا به عرش تا ملکوت

وه چه بی بال می کنی پرواز

از میان تمام خسته دلان

کیستی تو که گشته ای ممتاز

تو چه کردی که آستان خدا

گشته بر روی دلربای تو باز

می رسد این ندا ز عرش مجید

عرشیان سر دهند این آواز

رو به درگاه عشق آورده است

ایستاده است عاشقی به نماز

می برد هوش از سر افلاک

سوز راز و نیازت ای جانباز

شعر غم انگیز درمورد جانباز

شعر درباره جانباز

من همان آلاله سرخ به سنگر مانده ام

یادگار سروهای سرخ بی سر مانده ام

یادگار خون مردان مناجات و خطر

حالیا در اوج غربت های باور مانده ام

تا که با فوج ملاک،اوج گیرم تا خدا

سینه سرخان مهاجر! چشم بر در، مانده ام

بس که روییده به گردم، خارها از هر طرف

در میان خیل کرکس ها، کبوتر مانده ام

زخمی حق ناشناسی های مشتی شب پرست

در هجوم بی امان خون و خنجر، مانده ام

باد و خاک و آب و آتش، تا همیشه شاهدند

با چنین زخمی توان فرسا، دلاور، مانده ام

جان به جانان می دهد هر روز «جانبازی» و باز

داغ بر دل، آه بر لب، چشم ها تر، مانده ام

دشمن، آنجا پشت پرچین لانه دارد، غافلان!

می وزد از چارسو ظلمت ، منور مانده ام

مهربانا! در خزان مهر، تنهایم مخواه

ورنه بینی پیش پای خصم، پرپر، مانده ام

آخرین خاکریزم در هجوم صاعقه

از تغافل هایتان ای کبک ها درمانده ام

ای گیاه هرزه! این جا، جای رویش نیست، نیست

من شهید زنده ام اما، دروگر ، مانده ام

پاسدار حرمت خون شهیدانم هنوز

در هجوم بادهای هرزه، سنگر مانده ام

متن ادبی برای جانباز

دکلمه روز جانباز

چون هوای حضرت جانان کنند
طی راه عاشقی آسان کنند
گر بُوَد هفتاد وادی پیش پای
پای کوبان عزم آن میدان کنند
رسم جانبازی به راه دلبران
تا چه باشد، سرسپاران آن کنند
یک ره از مرز ولا جوشن خرند
یک ره از جنس وفا خفتان کنند
سر به کف گیرند و در ناورد عشق
جان فدای آن امیر جان کنند
هر زمان خواهند جانی تا مگر
در منای یار خود قربان کنند
پرشکسته، جان به کف، تا کوی عشق
ره شناسان رهروی زین سان کنند

شعر زیبا درمورد جانباز

شعر تبریک روز جانباز

حماسه ساز بزرگ زمانه جانباز است
فراتر از همه بی کرانه جانباز است
شکوه خنده خورشید از نهایت اوست
فروغ آینه ها را نشانه جانباز است
کسی که صبحدم از بوی دلبرانه عشق
به بوستان فلق زد جوانه جانباز است
شهید زنده، روایتگر حماسه فتح
شعور منتشر جاودانه جانباز است
کسی که خرمن بیداد را ابوذروار
میان شعله کشد صد زبانه جانباز است
حسین علیه السلام را به علمدار کربلا مانَد
به سمت پهنه دریا روانه جانباز است
کسی به همت مردانِ مردِ ما نرسد
بیا که مرغ بلندآشیانه جانباز است
فسانه ها ز تو خواهند گفت مردم ما
به هر زمان که مسیح فسانه جانباز است
به آستانه عشق اندر آی چون عباس علیه السلام
که هرکه هست در این آستانه جانباز است
به پاره پاره تن کهکشانی ات سوگند
که یادگار سترگ زمانه جانباز است

شعر درباره جانبازان

شعر درمورد شهدا و جانبازان

کوله بردوش و چفیه برگردن
زیر باران نور، برگشتی
زخمی، اما هنوز هم چون کوه
محکم و پرغرور برگشتی...

شعر جانباز

شعر زیبا در وصف جانبازان

ماند در خاکِ جبهه و گُل داد
دست های بهارآورِ تو
یاد آن روزهای خون و نبرد
مانده در ذهن سرخ سنگر تو

شعر برای جانباز

شعر درمورد جانباز برای پدر

گرچه بالت شکست و قلبت سوخت
باز در آرزوی پَر زدنی
آی جانبازِ مهربانِ صبور
پدر خوب سربلندِ مَنی

همچنین ببینید:

20 عکس نوشته روز جانباز برای پروفایل و اینستاگرام


مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو