داستان کامل قسمت ۲۴ سریال آتش سرد از شبکه دو

منبع: جدول یاب

24

1401/8/13

13:53


در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال آتش سرد به کارگردانی رضا ابوفاضلی و به تهیه کنندگی علی مهام که در ۳۰ قسمت ساخته شده است را می خوانید، با ما همراه باشید.

قسمت 24 سریال آتش سرد

علیرضا به همراه خواهر و پدرش به بیمارستان برای عیادت بابک رفته است، اسرا کلی با رویا خوش و بش می کند و محسن هم ب خاطررضایت دادن از او تشکر می کند

بابک حافظه اش را از دست داده و هیچ کس را به خاطر نمی آورد، طهماسب هم حرص می خورد و میگه پس الکی این همه دیشب فکزدم

همه در خانه محسن دور هم جمع شده اند و با هم خوشحالی می کنند، محسن به بهانه حرف زدن با تلفن به حیاط می رود و اسرا هم بهدنبالش میره، کمی با هم درباره زندگی حرف می زنند و اسرا درباره بیماری پدرش باهاش حرف می زنه و گریه کنان میگه باید برید دکترو جراحی بشید که باباش میگه اگر اتفاقی برام بیوفته کارای نصفه و نیمم می مونه و با گریه های اسرا قول میده که به زودی خودش برهدکتر

سعید تلفنی با آقایی حرف می زنه، مرد پشت خط درباره پویا ازش سوال می پرسه و آذر هم یواشکی به حرفاش گوش میده و بعد از تمومشدنش آوا از راه می رسه و به آذر میگه که بابا زنگ زده

آذر برای حرف زدن به اتاقش میره، آوا هم به سمت پدر بزرگش میره تا گوشیشو ازش بگیره و باهاش بازی کنه که او میگه کار دارم آوامیگه بابا به مامان زنگ زده و تا قطع کنه کلی طول می کشه

سعید با استرس پشت در اتاق آذر میره و حرف های او را گوش می دهد و سراسیمه از خانه بیرون می رود و به پویا زنگ می زند، آذرمتعجب از کادرش می پرسه بابا کجا رفت که او میگه طبق معمول حرفی نزد

سعید به خانه پویا رفته و پویا قبل از داخل شدنش، کل خونه را تمیز می کند و او را به داخل دعوت می کند، سعید از او می پرسه کدومالدنگی گفته که میلاد رفته اون ور آب که پویا تعجب می کنه و سعید میگه او همین جاست، همین امشب داشت با آذر حرف می زد وعصبی از بی عرضه بودن او میگه و بهش دستور میده هر جور شده باید پیداش کنه و این آخرین شانسشه

پویا کلافه در خانه نشسته و قاب عکسی را در آغوشش گرفته

امیر، آزاد و اسرا را به خانه برده و بهشون میگه متوجه بد حالیتون شدم، اگر کمکی ازم برمیاد بگید، که آن ها تشکر می کنند و از ماشینپیاده می شونداسرا قبل از رفتن پیش امیر می مونه و با گریه از وضعیت پدرش حرف می زنه و میگه یه مشکل نخاعیه و تو شرایطخوبی نیست

از امیر هم خواهش می کنه که هیچ کس متوجه نشه و کمک کنه تا زودتر مشکلات کارخونه حل بشه

اسرا به خونه برگشته و با آزاد درباره بد حالیش حرف می زنه و میگه چرا تا یه اتفاقی می افته و یه گوشه می شینی و کز می کنی کهآزاد هم ناراحت به اتاق میره و میگه من زیر بار زندگی که زن خرجمو بده نمیرم

علیرضا و مریم خوشحال کنار هم نشسته اند و با هم صبحانه می خورند، مریم حرف ازدواج ماهورا را پیش می کشد و علیرضا میگهزودتر درباره امیر با مامانم حرف می زنم و برای رفتن به سرکار از جاش بلند میشه و میره

طهماسب در گلخانه نیمرو زده که علیرضا هم به اون جا میره و بعد از کلی استقبال ازش برای دادن غذای کارگر ها به داخل میره،علیرضا هم همان جا روی زمین می نشیند و روزی که اون اتفاق برای بابک افتاد را به خاطرش می آورد، محسن هم به آن جا رفته وعلیرضا را می بیند و به سمتش می رود

محسن سر حرف را با پسرش باز می کند و ازش می خواد که خودشو پیدا کنه و دیگه به گذشته ها فکر نکنه و برای آروم شدن علیرضاقول میده که یه تیکه زمین بفروشه و سفته های بابک را پاس کنه تا او هم کنار خانواده اش باشد

آزاد در خانه خواب است که یکی پشت در به صورت متوالی زنگ می زنه و او را بیدار می کند، آزاد بلاخره از خواب بیدار شده ولیصاحب خونه در را روی سیما خانم باز کرده و او به داخل میره و کلی به آزاد غر می زنه که چرا در و باز نمی کنه و علت دمغ بودن اسرارا جویا میشه ولی آزاد حرفی نمی زنه و بحث را عوض می کند

سیما خانم بهش میگه واست یه کار پیدا کردم، فقط باید بری شرایطشو بپرسی که آزاد میگه من سر کاری که تو شانم نباشه نمیرم ومادرش هم گمون می کنه که پدرش زیر پاش نشسته

آقایی به دیدن صاحب کار قبلی پویا رفته تا درباره او اطلاعات بگیره که مرد صاحب کار هم حرف های خوبی دربارش نمی زنه

از طرفی دیگر پویا هم به دنبال کامی رفته ولی تو پاتوقش نیست و اعصابش بهم ریخته است

سیما خانم با آزاد حرف می زنه تا راضیش کنه و بعد هم کارتش را بهش میده و میگه بهتره پیش تو باشه و میره

پویا در تعقیب کامی است و جایی پیداش می کنه ولی کامی پا به فرار می ذاره و شروع به دویدن می کنه ولی پویا گیرش می اندازد وبعد از کتک زدنش به زور می برتش

میلاد به شرکت رفته تا آذر را ببیند و بهش میگه می خوام باهات حرف بزنم، آذر بهش سرکوفت می زنه و میلاد ازش می خواد بهشفرصت بده تا جبران کنه که آذر قبول نمی کنه و او را بیرون می کند، میلاد هم دم رفتن بهش میگه تا الان به خاطر تو و آوا تو روی باباتنایستادم ولی از الان دیگه برام مهم نیست و همه چیز و رو می کنم

پویا و کامی به یک پارک رفته اند و کامی اعتراف می کنه که میلاد و رد نکرده و او را به یک مسافرخونه برده است، پویا برای فهمیدنراست یا دروغ حرف های او به مسافرخونه رفته اما مسئول آن جا اطلاعاتی بهش نمیده و او هم با سر تکون دادن می رود

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو