از حماسههای عظیم گرفته تا تراژدیهای شخصی، در این مقاله قصد داریم تا به انتخاب ۳۵ داستان برتر در تاریخ بازی های ویدیویی بپردازیم.
در میان تمام دلایلی که برای تجربه بازیهای ویدیویی وجود دارند، امتحان کردن یک بازی برای تجربه داستان آن احتمالا یکی از عجیبترینها برای کسانی است که با این مدیوم آشنایی ندارند. واضحا این ایده که بازیهای ویدیویی قادر به روایت یک داستان درگیرکننده و احساسی نیستند ایدهای منسوخ بوده که خوشبختانه در حال پاک شدن از اذهان عمومی است. با این حال همچنان بسیاری هستند که بر این باورند داستان بازیهای ویدیویی میتوانند عالی باشد. اما حقیقت این است که داستان بازیهای زیادی همین حالا هم عالی هستند.
اگر در حال خواندن این مطلب هستید، احتمالا نیازی به قانع کردن شما در این زمینه نیست. هدف از این مقاله هم انجام چنین کاری نیست. در واقع ما صرفا قصد داریم تا نگاهی به پورتفولیوی گسترده و متنوع بازیهای ویدیویی بیندازیم و از داستانهای عالی این مدیوم قدردانی کنیم. قطعا تعداد داستانهای عالی در بازیهای ویدیویی بسیار بیشتر از ۳۵ تا است، اما این مقاله قصد دارد تا صرفا گوشهای از این داستان را به شما نشان دهد.
۳۵. Horizon Zero Dawn
با وجود جهانی آخرالزمانی با ایدههای تازه و ترکیبی از انسانهای اولیه با ماشینهای حیوانی خیرهکننده، خیلی ساده میتوان درگیر ماجراجویی Aloy شد. با این حال Horizon ابایی از معرفی مهربانی و تراژدی در همان لحظات اولیه خود ندارد. در اواسط بازی شما به دنبال تکههای داستانی هستید که دلیل انقراض تمدن به دست ماشینهایی که قرار بود به ما کمک کنند را نشان میدهند. ماموریت Aloy برای شناختن نیاکان خود و تلاش او برای پایان دادن کابوسهایی که توسط Ted Faro آغاز شده او را به پروتاگونیستی تبدیل میکنند که همیشه از دیدنش خوشحال میشویم.
۳۴. Psychonauts 2
اولین بازی Psychonauts یک ماجراجویی تابستانی شگفتانگیز و پر از شخصیتها و مراحل ماندگار بود. طرفداران بدون شک از تکرار چنین چیزی با دنباله آن خوشحال میشدند. چیزهای زیادی در Psychonauts 2 برای طرفداران بازی اصلی وجود دارد، اما Psychonauts 2 یک داستان احساسی در مورد قدرت خانواده هم هست. البته که مقدار زیادی از المانهای عجیب و غریب بازیهای Double Fine در این بازی هم وجود دارند، اما Psychonauts 2 در نهایت موفق به روایت داستانی احساسی میشود که تمهایی مشابه با عناوینی بسیار جدیتر دارد.
۳۳. Yakuza 0
سری Yakuza کار خود را در سال ۲۰۰۵ و بر روی کنسول پلی استیشن ۲ آغاز کرد. در بازی اول شاهد معرفی شخصیتهایی مثل Kazuma Kiryu و Goro Majima به طرفداران بودیم. با این حال تاریخچهای در آن بازی وجود داشت که صرفا به آن اشاره میشد. Yakuza 0 این تاریخچه را به داستانی کامل تبدیل میکند و تصویری از روزهای اول Kazuma و Goro را به نمایش میگذارد. داستان این دو شخصیت در Yakuza 0 مثل یک درام جنایی شبیه به The Godfather روایت میشوند. همچنین Yakuza 0 پر از داستانهای جانبی است که تعادل خوبی را به روایت کلی میافزایند.
۳۲. Dead Space
اثری پر شده از اشارت به کلاسیکهای ژانر علمی-تخیلی، Dead Space شما را به جهانی میبرد که در آن نسخهای لاوکرفتی از رویدادهای ۲۰۰۱: A Space Odysse انسانیت را به چیزی فاجعهبار تبدیل کرده است. یکی از نقاط قوت این بازی قرار دادن بازیکن به پوتاگونیست بازی یعنی Isaac Clarke است. یک رابط کاربری درگیرکننده هم ما را به این شخصیت نزدیکتر میکند و به ما اجازه میدهد تا وحشت این جهان ناشناخته را از دید او تجربه کنیم. Dead Space برای بازیهای ویدیویی نقش Alien برای سینما را دارد و یکی از بهترین داستانهای ژانر ترسناک در این مدیوم به شمار میرود.
۳۱. Ghost of Tsushima
در بسیاری از بازیهای جهان باز امروزی، روایت صرفا وسیلهای برای هدف است. داستان بازی برای این نوشته شده تا بازیکنان انگیزهای برای تعامل با جهان بازی داشته باشند. با این حال در Ghost of Tsushima داستان Jin Sakai به طرز جداییناپذیر با جزیره جنگزده سوشیما گره خورده است. او زمینی که خون دشمنان را روی آن میریزد میپرستد. همین کار توام گیمپلی با داستان است که بازی را به اثری هنرمندانه و منسجم تبدیل میکند. داستان Jin شامل سوالهای عمیق و تفکر برانگیزی راجع به افتخار و وفاداری میشود. اعضای استودیوی Sucker Punch حقیقتا قلب و روح خود را در این حماسه سامورایی مدرن ریختهاند.
۳۰. Braid
Braid داستان یک پسر و یک دختر است. یک پرنسس گم میشود و پسری باید او را نجات دهد. به تنهایی نمیتوان این داستان را به روایتی قوی تبدیل کرد. دلیلی برای عدم حضور Super Mario Bros در این فهرست وجود دارد. البته آنهایی که Braid را تجربه کردهاند میدانند که این پسر در واقع یک هیولا است که خود را به قهرمانی در ذهنش تبدیل کرده است. شاید هم کل داستان استعارهای برای اوپنهایمر و ساخت بمب اتم است. در هر صورت Braid کلاس درسی در غافلگیر کردن مخاطب است. این بازی همچنین نشان میدهد که روایت و داستانهای عالی مختص به بازیهای بزرگ و سینمایی نیستند.
۲۹. Firewatch
به عنوان داستان یک دیدبان حریق که مجبور به گشت و گذار در جنگل در روزهای اولیه شغل خود میشود، قدرت روایت Firewatch در خلوص و تمرکز آن است. مکالمههای Henry و Delilah برخی از بهترین دیالوگها در تاریخ بازیهای ویدیویی را شکل میدهند. رازی که این دو با هم برملا میکنند هم به لطف ارتباط احساسی آنها قویتر میشود. انزوای ذاتی شغل این دو به عنوان دیدبان حریق هم با جلو رفتن داستان افسردهکنندهتر میشود. صحبتهای شما با Delilah آن قدر جذاب هستند که برای مدتی پس از قطع ارتباط رادیو با او، سکوت به وجود آمده غیر قابل تحمل میشود.
۲۸. The Legend of Zelda: Majora’s Mask
شکی نیست که سری Legend of Zelda فوقالعاده است، اما داستان اکثر بازیهای این سری در “Link باید Hyrule را از دست Ganon نجات دهد” خلاصه میشوند. با این حال غیاب کامل Hyrule و دشمن ابدی Link دلیل ماندگاری داستان Majora’s Mask هستند. از همان لحظات اولیه، Majora’s Mask به طرز بینقصی حس وحشت و سرنوشتی شوم را به بازیکن منتقل میکند. مهم نیست که Link چه کار کند، جهان در ۷۲ ساعت به پایان خواهد رسید. Majora’s Mask یکی از اولین عناوینی است که ایده چرخههای زمانی را اجرایی میکند و به همین سبب شایسته تحسین است.
۲۷. Final Fantasy 9
در حالی که Final Fantasy 7 بود که این سری را وارد جریان اصلی کرد، این بازی همچنین رویهای را برای این سری آغاز کرد تا از ژانر فانتزی فاصله بگیرد. Final Fantasy 9 بالاخره این سری را به ریشههای خود بازگرداند، اما Square Enix از درسهایی که در داستانگویی یاد گرفته بود استفاده خوبی کرد. همانند بسیاری از بازیهای Final Fantasy، بازی Final Fantasy 9 هم شامل طیف وسیعی از شخصیتها با پسزمینههای مختلف میشود. Final Fantasy 9 نشان میدهد که بعضی وقتها تنها چیزی که یک داستان نیاز دارد داستان شخصیتهایی است که آن را پیش میبرند.
۲۶. Spec Ops: The Line
بسیاری از شخصیتها در بازیهای با تم نظامی به عنوان قهرمان به تصویر کشیده میشوند، اما Spec Ops: The Line این سوال را میپرسد که چه میشد اگر پروتاگونیست بازی به اندازه آنتاگونیستهای آن بد باشد؟ آیا بازیکن برای گرفتن جانب آنها گناهکار است؟ روایت Spec Ops تجزیهای قدرتمند از جنگ است. جایی که هر تصمیمی که بازیکن میگیرد یک تصمیم اشتباه است. این سبک از داستانگویی در سکانس مشهور فسفر سفید بازی به اوج میرسد.
۲۵. Metal Gear Solid 3
معمولا از داستان Metal Gear Solid 3 به عنوان یکی از سرراستترین داستانها در تاریخ سری Metal Gear Solid یاد میشود. این مهم شاید حقیقت داشته باشد، اما این داستان همچنان روایتی احساسی و پر از خلاقیتهای همیشگی Kojima است. این داستان همچنین روایتی شبیه به Apocalypse Now دارد. جایی که سربازان باید برای انجام وظیفه خود نسبت به انسانیت، انسانیت خود را فدا کنند. به علاوه شاهد یک روایت تریلر جاسوسی جذاب هستیم که نقش یکی از مهمترین قطعهها در داستان یکی از پیچیدهترین اسطورههای گیمینگ را هم بازی میکند.
۲۴. Final Fantasy 12
جهان Ivalice در Final Fantasy 12 به زیبایی، متنوعی و پیچیدگی Westeros است. جنگی خونین بر سر قدرت پرنسس Ashe را به یک یاغی انتقامجو تبدیل میکند. این در حالی است که رعیتهای شهر مثل Vaan، مثل همیشه خیابانهایی گرسنه را میبییند. خلاصه کردن داستان Final Fantasy 12 کار دشواری است، چرا که با روایتی واقعا پیچیده در مورد پیچ و تاب سرنوشت طرف هستیم. روایتی که در آن داستانی در مورد قدرت آزادی به مرور برملا میشود و نامیراهای پر از نفرت به کنترل موجودات ضعیفتر روی میآورند.
۲۳. Hades
ژانر روگلایک معمولا وسیله مناسبی برای روایت یک داستان عمیق و احساسی نیست. با این حال Supergiant Games به هنگام توسعه Hades این چالش را پذیرفته و از پس آن هم سربلند بر آمده است. Hades از طول معمولا کوتاه خود استفاده میکند تا داستانی در مورد خانواده و تمام اسرار و دردهایی که خانواده میتواند از شما پنهان کند را روایت کند. طبعا این بازی از اساطیر یونانی الهام گرفته، اما توسعهدهندگان واضحا درک عمیقی از این اساطیر داشتهاند. همچنین با بازی زیبایی طرف هستیم، حتی وقتی قهرمان ما دوباره و دوباره کشته میشود.
۲۲. Final Fantasy 6
در دهه ۹۰، آثار نقشآفرینی اکثرا از یک فرمول سنتی پیروی میکردند که در آن گروهی از دوستان برای نجات دادن جهان دور هم جمع میشدند. Final Fantasy 6 هم این گونه آغاز میشود، اما درست موقعی که منتظر یک داستان قابل پیشبینی دیگر هستید، اتفاقی شوکهکننده رخ میدهد: آنتاگونیست پیروز میشود. پیروزی عظیمی که اصولا به نابودی جهان منجر میشود و چیزی که برای شما باقی میماند گشت و گذار در خرابههای باقی مانده از جهان است. Final Fantasy 6 داستانی در مورد امید داشتن در مقابل نیرویی قدرتمند است. پیچش مشهور آن هم باعث میشود تا با یکی از بهترین داستانهای سری Final Fantasy طرف باشیم.
۲۱. Mass Effect 2
داستانهای ژانر نقشآفرینی معمولا به خوبی شخصیتهایشان هستند و گروهی که شما را در Mass Effect 2 همراهی میکند یکی از بهترینها در تاریخ بازیهای ویدیویی است. هر عضو این گروه شامل پسزمینهای غنی شده و چیزی منحصر به فرد را به گروه اضافه میکند. قوس شخصیتی هر کدام از اعضای گروه به شدت درگیرکننده بوده و شما را بیشتر و بیشتر به اعماق جهان بازی میکشاند.
۲۰. Persona 5
بازیهای سری Persona معمولا حرف بزرگی برای گفتن دارند و این یکی مدعی میشود که فردیت کلید آینده ژاپن است. قهرمان ما با اسم رمز Joker درگیر مبارزهای فرا طبیعی میشود تا قلبهای به زنجیر کشیده توکیو را از هنجارهای اجتماعی محدودکننده نجات دهد. داستانگویی با اشتیاق Persona 5 باعث میشود تا بار دیگر فراموش کنیم که عاشق شخصیتهایی شدهایم که در واقع چند بچه دبیرستانی هستند.
۱۹. Undertale
صحبت کردن در مورد داستان Undertale با قاطعیت کامل کار دشواری است. بخشی از این این مهم به خاطر تمهای پیچیده و روایتهای بزرگ بازی است، اما جدا از این داستان Undertale به نحوهای که شما بازی را تجربه میکنید هم بستگی دارد. این بازی دائما انتظارات جدیدی را در شما قرار میدهد تا بعدا آنها را خرد کنید. خلاصه کردن داستان بازی مثل یک صفحه Wikipedia کافی نیست، برای درک داستان Undertale باید حتما آن را بازی کنید.
چیزی که با قاطعیت کامل میتوانم به شما بگویم این است که Undertale بازی بسیار خندهداری است. این مهم شاید کمی در مقایسه با اکثر داستانهای عالی تاریخ کمی عجیب به نظر برسد، اما بازیهای کمی وجود دارند که واقعا خندهدار هستند. به علاوه بازیهای کمی هستند که مثل Undertale از حس شوخطبعی خود برای به تصویر کشیدن جهان، شخصیتها و داستانها استفاده میکنند.
۱۸. NieR Automata
معمولا بازیهای هک اند اسلش بیشتر روی تکه و پاره کردن دشمنان و یک سیستم مبارزات درگیرکننده تمرکز میکنند. داستان این بازی صرفا بهانهای برای پروتاگونیست است تا به سراغ دشمنان برود. با این حال NieR Automata اثر متفاوتی است. روایت بازی در ابتدا ساده است اما خیلی زود تمهایی در رابطه با هویت، هدف و برادری وارد بازی میشوند. حتی وقتی NieR Automata را تمام میکنید هم داستان آن به پایان نمیرسد. در اتفاقی که افراد خیلی کم انتظار آن را دارند، حالت New Game Plus بازی شامل دیدگاه کاملا جدیدی نسبت به وقایع داستان میشود.
۱۷. What Remains of Edith Finch
شخصی مرموز برای درک بهتر دفترچه خاطرات Edith Finch به خانهای دور افتاده در واشنگتن سفر میکند. به نظر میرسد که Edith متعلق به خانوادهای نفرین شده است که مرگهایی مرموز را تجربه میکنند. داستان مرگ این افراد به نحوی منحصر به فرد که به شخصیت فرد مرده ارتباط دارد روایت میشود. What Remains of Edith Finch در مورد گذشته، آینده و مغایرت دردناکی است که بین این دو وجود دارد. ما معمولا به گذشته نگاه میکنیم تا خودمان را بهتر بشناسیم و آینده را برنامهریزی کنیم، اما خیلی راحت میتوانیم حتی تاریکترین لحظات زندگیمان را به اشتباه به یاد بیاوریم. هیچ عنوانی مثل What Remains of Edith Finch با این ایده سر و کله نمیزند.
۱۶. Grim Fandango
ایده Tim Schaefer برای Grim Fandango حقیقتا نبوغآمیز بود. یک اثر کارآگاهی نوآر همانند Maltese Falcon که در نسخهای آزتک از جهان پس از مرگ جریان دارد. همانند هر اثر نوآر با کیفیت دیگری داستان Grim Fandango هم پر از حیله و مکر و پیچشهای شوکهکننده است. با این حال این حس شوخطبعی فوقالعاده بازی، ساختار چهار پردهای آن و تغییرات خلاقانهای که Schaefer روی ژانر نوآر اعمال کرده است که آن را به اثری متنوع و برجسته در ژانر ماجرایی تبدیل میکند.
۱۵. BioShock
BioShock شایسته تحسین زیادی برای جهان خیالی Rapture و نحوه به چالش کشیدن ایده یک یوتوپیا توسط آن است. با این حال بسیاری داستان این بازی را به خاطر همان عبارت مشهور “?Would You Kindly” به یاد دارند. همین عبارت ساده باعث میشود تا داستان BioShock به یکی از بهترینها در تاریخ بازیهای ویدیویی تبدیل شود. نکته عالی در مورد آن این است که این عبارت اولین بار چنان عادی بیان میشود که هیچ بازیکنی در مورد آن فکر خاصی نمیکند. با این حال وقتی بالاخره با آنتاگونیست اصلی بازی یعنی Andrew Ryan رو به رو میشوید متوجه معنای واقعی این عبارت میشود.
۱۴. Fallout: New Vegas
شما معمولا مهمترین شخصیت در یک نقشآفرینی هستید و آثار نقشآفرینی تلاش میکنند تا این مهم را دائما به شما یادآوری کنند. با این حال New Vegas با افتخار این ایده را پس میزند. این بازی در طول داستان خود بارها به شما میگوید که شخص ویژه و خاصی نیستید و زندگی شما آن قدر اهمیت ندارد. کاری که میکنید به شما مربوط است و جهان بازی نسبت به هرج و مرج بیتفاوت شده است.
با این حال New Vegas از این ایده استفاده میکند تا به شما حس مهم بودن را بهتر از هر نقشآفرینی دیگری القا کند. شما جز تصمیماتی که میگیرید هیچ سرنوشت واضح و از پیش مشخص شدهای ندارد. هر تصمیمی که میگیرید عواقب خاص خود را دارد و به نحوی روی شما و جهان پیرامون تاثیر میگذارد. بدون شک این بزرگترین دستاورد نویسندگان New Vegas است. نه تنها طیف وسیعی از تصمیمات متفاوت در اختیار شما هستند، بلکه هر کدام از این تصمیمات بزرگ در داستان اهمیت دارند.
۱۳. I Have No Mouth, and I Must Scream
I Have No Mouth, and I Must Scream یک اثر علمی-تخیلی حماسی و دیستوپیایی است که درد کشیدن و مقاومت روحیه انسانی در مقابل وحشتناکترین شرایط را بررسی میکند. این بازی با الهام از داستان کوتاه Harlan Ellison به نام I think, therefore I Am ساخته شده است، اما توسعهدهندگان بازی یعنی Cyberdreams و The Dreamers Guild داستان اصلی را با قرار دادن بازیکنان در نقش شخصیتهای درد کشیده داستان به اثری تاثیرگذارتر تبدیل میکنند. این بازی تقریبا ۳۰ ساله ثابت میکند که بازیهای ویدیویی به عنوان یک مدیوم میتوانند داستانها را به نحوی روایت کنند که هیچ مدیوم دیگری قادر به انجام آن نیست.
۱۲. Red Dead Redemption
آیا یک مرد واقعا میتواند تغییر کرده و از گذشته پر از خشونت خود فرار کند؟ این سوالی پربار برای یک بازی جهان باز سرگرمکننده است، اما Red Dead Redemption به خوبی هر فیلم یا کتاب وسترنی به بررسی آن میپردازد. Red Dead Redemption پیش از عرضه به عقیده بسیاری قرار بود GTA وسترن باشد، اما خیلی زود مشخص شد که با بازی منحصر به فردی طرف هستیم. اثری که داستانش بهتر از هر بازی GTA دیگری هستند. این بازی یک حماسه تاریخی در مورد از دست دادن آزادی، جلو رفتن زمان و در نهایت رستگاری است.
۱۱. Shadow of the Colossus
تنها با چند کاتسین Shadow of the Colossus بیروننمای بسیار سادهای را از یک داستان طرح میکند. مردی جوان از خدایی در بند برای نجات دادن دختری مرده درخواست میکند و پشت سر او هم فردی مرموز با رهبری گروهی از جنگجویان سعی در متوقف کردن این پروسه دارد. علی رغم نداشتن المانهای داستانگویی واضح، Shadow of the Colossus از روایت محیطی برای خلق تصویری بزرگتر استفاده میکند.
سرزمینهای ممنوعه پر از خرابههایی هستند که به یک جامعه گم شده اشاره میکنند. سوالهایی که راوی داستان از ما میپرسد قهرمان بودن پروتاگونیست بازی را به چالش میکشند. نکته کلیدی ارتباط بدون کلام این بازی به اثر قبلی سازنده آن یعنی ICO است. در نهایت هم هر بازیکن برداشت خود را از وقایع بازی خواهد داشت. جادوی این بازی در سکوت آن است.
۱۰. The Witcher 3: Wild Hunt
بازیهای جهان باز به خاطر عمق محتوایشان شناخته میشوند. هر چه جهان یک بازی بزرگتر باشد، توسعهدهندگان میتوانند محتوای جانبی و داستانهای بیشتری را در آن قرار دهند. با این اوصاف The Witcher 3: Wild Hunt شامل برخی از عمیقترین محتوای روایی به ازای هر سانتیمتر جهان بازی میشود. داستان The Witcher 3 روی کاغذ ساده است: بازیکنان کنترل Geralt را در جست و جوی او برای دختر گمشدهاش Ciri به دست میگیرند. علی رغم این سادگی داستان بازی به خوبی نوشته شده و پر از شخصیتهای درگیرکننده است. به علاوه بازی به لطف انتخابهای متعددی که در اختیار بازیکنان قرار میدهد ارزش تکرار بالایی دارد.
البته دلیل موفقیت و برجستگی The Witcher 3 نسبت به سایر آثار جهان باز کیفیت بالای محتوای جانبی آن است. جهان بازی پر شده از داستانهای جانبی که آن را گسترش میدهند و از نظر کیفی در حد ماموریتهای داستان اصلی یا حتی بهتر از آن هستند.
۹. God of War (2018)
به صورت کلی باید گفت که بازیهای God of War پیش از ۲۰۱۸ به خاطر سکانسهای اکشن و دیوانهوارشان معروف بودند و نه داستانگویی عمیق. این به معنای بد بودن روایت آنها نیست، اما این روایت هرگز در حد و اندازهی گیمپلی بازی نبود. ریبوت نرم سال ۲۰۱۸ این قضیه را کاملا تغییر داد. در حالی که God of War (2018) داستانی منسجم را به تنهایی روایت میکند، کارکشتههای سری God of War به لطف دانستن تاریخچه Kratos از آن لذت بیشتری خواهند برد. این داستان به طرز شگفتانگیزی بخشی از فرنچایز عظیمتر God of War و همزمان برجستهترین اثر آن است.
۸. Star Wars: Knights of the Old Republic
دلایل زیادی وجود دارند که Star Wars: Knights of the Old Republic را به یک داستان Star Wars عالی تبدیل میکنند. شخصیتها پیچیدگی زیادی دارند و قابل درک هستند. تمام المانهای کلاسیک Star Wars در این بازی یافت میشوند، اما اگر صادق باشیم دلیل برجسته بودن این اپرای فضایی نسبت به سایر داستانهای Star Wars یک پیچش داستانی شوکهکننده است. پیچشی که DNA بازی را کاملا تغییر میدهد. نه تنها این یکی از بهترین پیچشها در تاریخ سری Star Wars است، بلکه با یکی از بهترین غافلگیریهای در تاریخ بازیهای ویدیویی طرف هستیم. به همین سبب کلاسیک مدرن BioWare یکی از محبوبترین آثار در نزد طرفداران است.
۷. Portal 2
Portal 2 کلاس درسی در اعمال داستانگویی پیچیده روی سادهترین ایده است. هوش مصنوعی یاغی GLaDOS پس از پایان بازی اول هم شخصیتی نمادین بود، اما تبدیل کردن او به یک همراه دور از انتظار حتی او را بهتر هم میکند. چگونه میتوان صداگذاری فوقالعاده J.K. Simmons در نقش مدیر عامل Aperture یعنی Cave Johnson را هم فراموش کرد؟ مونولوگ او در مورد لیموها یکی از بهترینها در تاریخ بازیهای ویدیویی است. Portal 2 یکی از آن بازیهای نادری است که تا پایان شما را دائما میخنداند و همزمان لحظات احساسی عمیقی را در خود دارد که مدتها پس از تمام شدن خندهها با شما باقی خواهند ماند.
۶. Planescape: Torment
بازیهای زیادی شامل یک سیستم اخلاق یا Morality میشوند، اما تاثیر این سیستم روی داستان معمولا بسیار سطحی است. با این حال Planescape: Torment صرفا از یک سیستم اخلاق ساده استفاده نمیکند. کل بازی حول چنین سیستمی بنا شده تا به پرسش مرکزی روایت بازی برسیم: چه چیزی میتواند ذات یک مرد را تغییر دهد؟
Planescape: Torment در مرکز خود یک راز بزرگ است. هر پیچش داستانی برخی از پرسشهای قبلی را پاسخ داده و همزمان پرسشهایی تازه را مطرح میکند. برخی از این افشاگریها هم باعث میشوند تا پاسخهای قبلی را زیر سوال ببرید. جهان عظیم Planescape: Torment هم صرفا روایت آن را قویتر میکند و بازیکن را وادار میکند تا هزار بار تصمیم خود را زیر سوال ببرد.
۵. Silent Hill 2
وقتی صحبت از علت محبوب بودن ژانر وحشت میشود، بسیاری به این ایده بسنده میکنند که مخاطبان از حس ترس لذت میبرند. با این حال آیا این ایده را میتوان به نوعی عمیقتر، تاریکتر و روانشناختیتر از وحشت هم القا کرد؟ آیا ما از احساس ترس لذت میبریم یا در اعماق وجود خود به دنبال مجازات شدن هستیم؟ پاسخ این سوال یکی از چندین تم موجود در روایت Silent Hill 2 است. به عنوان James Sunderland شما به دنبال نامهای از سوی همسر به ظاهرا مردهتان به Silent Hill میروید. در این شهر شما با ترکیبی استادانه از ایدههای روایی مختلف مواجه خواهید شد.
۴. Chrono Trigger
در مجموع باید گفت که Chrono Trigger داستانی بسیار ساده در مورد سفر در زمان و نجات جهان است. با این حال این داستان ساده آن قدر خوب روایت شده که این بازی جایگاه ویژهای در تاریخ گیمینگ دارد. بخشی از جادوی بازی به خاطر دورههای مختلفی هستند که به آنها میروید. از قرون وسطا گرفته تا آینده بسیار دور و در نهایت پایان کل جهان. در طول این ماجراجویی با تمام شخصیتهای فوقالعاده دوستداشتنی Chrono Trigger آشنا میشویم. Frog یک قهرمان تراژیک است و قوس رستگاری Magus هم یک داستان کاملا اختیاری است.
در نهایت هم داستان بازی با یکی از ۱۳ داستان متفاوت نوشته شده به پایان میرسد. دستاوردی تحسین برانگیز برای زمان عرضه بازی که در طول سالها همچنان قدرت خود را حفظ کرده است. هر کدام از این ۱۳ پایان هم به نحوی رضایتبخش هستند. وجود این همه محتوای جانبی برای یک بازی بسیار کمیاب است. تمام این محتوای جانبی هم به طرز فوقالعادهای نوشته شده و به هم متصل میشوند.
۳. The Last of Us
در وصف داستان The Last of Us صرفا باید گفت که بهترین لحظات اقتباس HBO فوقالعاده محبوب آن مو به مو از روی بازی کپی شدهاند. این حقیقت که داستان یک بازی ویدیویی از سال ۲۰۱۳ ثابت کرده که میتواند شانه به شانه بهترین درامهای تلویزیون بایستد شگفتانگیز است. داستان The Last of Us استانداردهای صنعت بازیهای ویدیویی در زمینه داستانگویی را بالا برد و باعث شد تا در سالهای آینده شاهد ساخته شدن عناوین زیادی با الهام از آن باشیم.
تمام موفقیت این فرنچایز باید به پای Neil Druckman و تیم توسعه Naughty Dog نوشته شود. این دو توانستهاند داستانی را روایت کنند که پوچترین جوانب ذات انسانی را به شاعرانهترین شکل ممکن به نمایش میگذارد. Joel و Ellie دو تا از پیچیدهترین پروتاگونیستهای تاریخ بازیهای ویدیویی هستند. هر چه رابطه آنها در طول بازی بیشتر تکامل پیدا میکند، ما هم بیشتر با عمیقترین وحشتهای آنها آشنا میشویم. همین مهم باعث شده تا وقتی پایان شوکهکننده بازی فرا میرسد، ما دقیقا بفهمیم که این شخصیتها چرا چنین تصمیماتی را میگیرند.
۲. Disco Elysium
هر تصمیمی که در Disco Elysium میگیرید بیشتر از اینکه در مورد کارآگاه مست تحت کنترل شما باشد، گوشهای از شخصیت خودتان را برملا میکند. Disco Elysium خیلی خوب از جهان واقعی ما آگاه است و جامعه خیالی آن با موارد عجیب و غریب پر شده تا حواس ما را از شباهتهای زیاد آن با دنیای واقعی پرت کنند. این البته تا زمانی است که متوجه شوید کاملا غرق داستان کارآگاهی بازی شدهاید.
پروتاگونیست ما یک پلیس است: انتخابی طعنهآمیز برای روایتی داستان مردی عملی در جهانی که پر از تئوری شده است. او به Revachol آمده تا شغل خود را انجام دهد و برخلاف تعاریفی که میتوانید از شخصیت او داشته باشید، قضیه خیلی پیچیدهتر از دار زدن یک مرد است. داستان کلی بازی خطی است، اما چندین روش منحصر به فرد برای پیش بردن آن وجود دارند. همین مهم باعث شده تا داستانی را داشته باشیم که با خوشحالی چندین بار تجربهاش میکنیم.
۱. Red Dead Redemption 2
اگر Red Dead Redemption اول ترکیبی از High Noon و Rio Bravo بود، دومین بازی بیشتر مثل Deadwood و Blood Meridian است. این بازی در واقع ژانر وسترن را با حوصله زیادی بررسی و تجزیه میکند و نمایهای ترسناک و همزمان جذاب از این دوره و داستانهایی است که میتوان در آن روایت کرد.
داستان Arthur Morgan به Red Dead Redemption اول ختم میشود، اما نگاه کردن به Red Dead Redemption 2 به عنوان یک پیشدنباله صرف کمی بی انصافی است. خود Arthur نمادی از دورانی رو به افول است و جامعهای جدید که دیگر جایی برای افرادی مثل او ندارد. ما در روزهای پایانی گنگ Van der Linde به آنها میپیوندیم و پایان آنها پیش از آغاز داستان مشخص است، اما هیچ چیز نمیتواند ما را برای دیدن سقوطهای دردناک و داستانهایی که در میانه راه با آنها مواجه میشویم آماده کند.