نقد فیلم اینفلوئنسر (Influencer) | دختری با لکه‌ای سیاه

نقد فیلم اینفلوئنسر (Influencer) | دختری با لکه‌ای سیاه


منبع: زومجی

5

1402/3/26

00:40


نقد فیلم اینفلوئنسر (Influencer) | دختری با لکه‌ای سیاه

کرتیس دیوید هاردر فیلم‌ساز جوان کانادایی است که در همین سن کم و قبل از رسیدن به سی‌سالگی، پنج فیلم بلند در کارنامه‌ی کارگردانی‌اش دارد و ده‌ها فیلم بلند و موزیک‌ویدئو را نیز تهیه‌کنندگی یا کارگردانی کرده است. تازه‌ترین ساخته‌ی او، اینفلوئنسر، با مدیسون (با بازی امیلی تنانت) آغاز می‌شود: اینفلوئنسری که به تایلند آمده است و با گرفتن عکس‌ها و ودیئوهای تبلیغاتی و اینستاگرامی، صفحه‌ی خود را به‌روز کرده و مخاطبانِ صفحه‌اش را از وضعیت خود آگاه می‌کند. ماجرای اصلی ما از جایی آغاز می‌شود که در یکی از شب‌هایی که او در هتل به‌سر می‌‌برد و حسابی حوصله‌اش از وضعیت‌ش سر رفته است، دختری مرموز خودش را به او نزدیک می‌کند و پای او را به ماجراجویی‌هایی باز می‌کند که بعدتر می‌فهمیم بهایشان برای مدیسون بسیار سنگین است.

در آغار، هنگام معرفی مدیسون به‌عنوان کاراکتر اصلی فیلم، ما با ترکیبی تیزرگونه مواجه‌ایم؛ هم در روایت و هم در کارگردانی. دیوید هادر درواقع با انتخاب چنین ترکیبی فیلم خود را به همان ویدئوهای اینستاگرامی‌ای نزدیک می‌کند که مدیسون در حال تولید و عرضه‌ی آن‌هاست. اویی که برای تعطیلاتی دوهفته‌ای به تایلند آمده است. روایت در این بخش همراه‌با نریشن است و تصاویر کوتاه و بریده‌اند و تدوین پرشتابِ فیلم تنها تصاویری را به ما نشان می‌دهد از خوش‌گذرانی‌ها و ریلکس کردن‌های مدیسون در ساحل دریا یا در استخرِ نزدیک اقامت‌گاه‌ش یا چیزهایی از این دست. تیزری کارت‌پستال‌گونه از سفری که او در حال گذرانیدنِ آن است.

در ادامه‌ی متن، به داستان فیلم اشاره می‌شود.

نمایی از فیلم اینفلوئنسر

هنگام معرفی مدیسون، با ترکیبی تیزرگونه مواجه‌ایم؛ هم در روایت و هم در کارگردانی. دیوید هادر با انتخاب چنین ترکیبی فیلم خود را به همان ویدئوهای اینستاگرامی‌ای نزدیک می‌کند که مدیسون در حال تولید و عرضه‌ی آن‌هاست

با ورود دختر مرموز (کاراکتری که در فیلم هیچ اسمی ندارد، جر اشاره‌ای گذرا و ناواضح به اسمِ CW) به زندگی مدیسون، لحن فیلم تغییر می‌کند. فیلم رفته‌رفته از آن فضای رنگ‌آمیزی‌شده و پرشتاب فاصله می‌گیرد تا اندکی روی رابطه‌ی مدیسون و دختر دقیق‌تر شود. ارتباطی که با دعوت دختر (با بازی کاساندرا ناود) از مدیسون به همراهی با او آغاز می‌شود، همراهی در رفتن به جاهایی از تایلند که مدیسون از آن‌ها خبر نداشته است و یک‌جورهایی چهره‌ی اصلیِ زندگی در این کشور زیبا را در خود حمل می‌کند. چهره‌ای که مدیسون به‌واسطه‌ی سبک زندگی و سفرش تابه‌حال از آن غافل مانده بوده است.

در همین دقایق هم است که فیلم تا اندازه‌ی زیادی به بخش‌هایی از مثلث غم (روین اوستلاند، ۲۰۲۲) شبیه می‌شود. شباهتی البته صرفن به‌واسطه‌ی مشابهتِ مضمونی حاصل از نمایش زندگی اینستاگرامرها و اینفلوئنسرها. این شباهت را علی‌الخصوص در لحظه‌ای می‌‌توان دید که مدیسون و دختر در حال خوردن شامی در یک رستوران محلی‌اند. دیالوگی که دختر می‌گوید ــ «گرم‌ش خوش‌مزه‌تره» ــ درحالی‌که مدیسون دارد از غذایش عکس می‌گیرد، انگار مستقیمن از فیلم اوستلاند بریده و در این‌جا جاگذاری شده است.

فیلم تا همین‌جا نیز چرخشی کوچک را در داستان و مضمون خود ایجاد کرده است. اشاره‌های مدیسون به اینکه قرار بوده دوست‌پسرش نیز همراه او به این سفر بیاید و نیامده و تمرکز بر تنهایی‌های او و دل‌زدگی‌اش از رابطه، تا آن‌جا که به رایان می‌گوید بهتر است این رابطه به پایان برسد، بیننده را برای مواجهه با یک رومانس آماده می‌کند. رومانسی که می‌تواند بین دختر و مدیسون شکل بگیرد. مقدماتِ به‌نمایش‌درآمده نیز این انگاره را تقویت می‌کنند؛ اما فیلم در چرخشی به‌جا، به‌کل به مسیر دیگری می‌رود و با این احتمال در ذهن مخاطب بازی می‌کند. احتمال رومانس، که در کل فضایی شادمانه‌تر دارد، تبدیل می‌شود به ماجرای یک ربایش و اخاذی ــ و این‌گونه فیلم وارد فضا و ژانر هارور می‌شود.

از همین‌جاست که فیلم رفته‌رفته سؤالاتی را در ذهن بیننده جاگذاری می‌کند. اینکه این دختر کی است و این‌همه وسیله و ادواتِ مختلف را از کجا و چه‌جوری گیر آورده است؟ در ابتدا به‌نظر می‌رسد که او نیز توریستی است مثل مدیسون که صرفن بیشتر در تایلند چرخیده است یا اطلاعات بیش‌تری درباره‌ی آن دارد؛ ولی کم‌کم که بیشتر با او آشنا می‌شویم، می‌فهمیم که او چیزهایی دارد که قاعدتن یک توریست عادی نباید یا نمی‌تواند داشته باشد. موتورهای مختلف یا قایقی تفریحی که به بندری کوچک وصل است. همین چیزها باعث می‌شود که شخصیت دختر برای مخاطب کنج‌کاوی‌برانگیز شود. اما اولین باگ فیلم نیز از همین‌جا سر برمی‌آورد. این سؤالاتی که برای مخاطب ایجاد می‌شود چرا برای خودِ مدیسون ایجاد نمی‌شود؟ اعتماد تمام‌وکمالی که مدیسون به این دختر می‌کند چرا و چه‌گونه به‌دست می‌آید؟

کاساندراندرا ناود در فیلم اینفلوئنسر

فیلم در چرخشی به‌جا، به‌کل به مسیر دیگری می‌رود و با این احتمال در ذهن مخاطب بازی می‌کند. احتمال رومانس، که در کل فضایی شادمانه‌تر دارد، تبدیل می‌شود به ماجرای یک ربایش و اخاذی و این‌گونه فیلم وارد فضا و ژانر وحشت می‌شود

درهرصورت، سفر آن‌ها به جزیره‌ای دوردست باعث می‌شود تا داستان در ریل اصلی خود بیفتد. این‌جاست که متوجه می‌شویم کاراکتر اصلی فیلم درواقع همین دختر مرموز است، نه مدیسون. دومین تغییر مسیر و غافل‌گیری‌ای که کرتیس دیوید هادر برای بیننده در نظر گرفته است. از این‌جا شاهد اعمال و رفتارهای از سوی دختریم که به ما نشان می‌دهد او برای گذران زندگی‌اش چه کار می‌کند و بخش زیادی از سؤالاتی که در ذهن مخاطب درباره‌ی او ایجاد شده بود به همین طریق پاسخ داده می‌شود. دختری که با دزدیدن پول و اعتبار توریست‌های اینفلوئنسر، پول درمی‌آورد و به زندگی مرفه‌اش در تایلند ادامه می‌دهد.

دومین پروژه‌ی او جسیکاست. پروژه‌ای که در حال پیشرفت است و بی‌خلل دارد پیش می‌رود ــ اعتماد کامل و توجیه‌ناپذیر جسیکا به او هم جزو سؤالاتی است که جوابی ندارد. این‌جاست که ناگهان سروکله‌ی رایان (دوست‌پسر مدیسون، با بازی روری اسپیسر) پیدا می‌شود. حضور او وقفه‌ای در پروژه‌ی دختر روی جسیکا ایجاد می‌کند. صحبت‌هایی که دراین‌میان بین رایان و جسیکا درمی‌گیرد و چیزهایی که رایان درباره‌ی روند اتفاقاتی که برای مدیسون پیش آمد می‌گوید کم‌کم باعث می‌شود تا جسیکا به دختر شک کند و جان‌ش را نیر به‌بهای این شک و تصمیم بر جدایی از دختر بدهد.

انتخاب کاساندرا ناود برای ایفای نقش CW نیز جزو مواردی است که می‌تواند محل بحث باشد. علامت چهره‌ی دختر، لکه‌ی سیاهی که موهایی بر آن روییده است، می‌تواند به‌نوعی اشاره‌ای به دوگانگیِ او و ذات حیوانیِ نهفته در وجود او باشد. هر چند نمی‌توان به‌صراحت این مسئله را بیان کرد؛ چون این علامت مادرزادی واقعن بر چهره‌ی کاساندرا ناود وجود دارد. ولی فیلم به این طریق است که دختر را لااقل از جنبه‌ی ظاهری از قربانیان‌ش جدا می‌کند. این لکه می‌تواند نشانی از لکه‌ای تاریک در ذاتِ او هم باشد که سبب می‌شود این اعمال از او سر بزند.

نمایی از فیلم اینفلوئنسر

چیزی که فیلم پاسخی به آن نمی‌دهد انگیزه‌ی دختر از ارتکاب چنین کارهایی است. اینکه چه خلل یا حفره‌ای در شخصیت دختر وجود دارد که باعث شده است که او دست به این کارها بزند تا پایان نیز برای ما پوشیده باقی می‌ماند

اما چیزی که فیلم پاسخی به آن نمی‌دهد، یا لااقل پاسخ درست و دقیقی به آن نمی‌دهد، انگیزه‌ی دختر از ارتکاب چنین کارهایی است. چنان‌که می‌دانیم، انگیزه یکی از مهم‌ترین ارکان فیلم‌نامه‌نویسی است و در نگارش یک داستان و پرداخت کاراکتر، جزو مهم‌ترین ملزوماتی است که باید برای مخاطب آشکار شود. اینکه خواستِ شخصیت چی است و برای چه دارد این کارها را انجام می‌دهد. در اینفلوئنسر، ما جوابی برای این پرسش مهم پیدا نمی‌کنیم. اینکه چه خلل یا حفره‌ای در شخصیت دختر وجود دارد که باعث شده است که او دست به این کارها بزند تا پایان نیز برای ما پوشیده باقی می‌ماند. این بزرگ‌ترین ضعف فیلم‌نامه‌ی فیلم است. چیزی که باعث می‌شود فاصله‌ای بین مخاطب و فیلم ایجاد شود. فاصله‌ای که پرشدنی نیست و باعث می‌شود ما نتوانیم با کاراکترِ دختر بیشتر آشنا شویم یا او را بهتر بفهمیم.

می‌توان به ارتباط رایان و دختر نیز اشاره کرد. رایان، در جریان جست‌وجو برای پیداکردن مدیسون، بسیار ساده‌انگارانه و سهل از کنار ماجراها می‌گذرد و دیالوگ‌هایی که او با دختر برقرار می‌کند یا حتی صحنه‌ای که او دختر را به صندلی می‌بندد به‌شکلی ساده‌انگارانه پرداخت و اجرا شده‌اند. نمی‌توان قانع شد که کسی برای یافتن عشقِ گم‌شده‌اش چنین ساده از کنار چیزها بگذرد یا راضی شود. در صحنه‌ای که دختر با یک مکالمه‌ی ساختگی در حال فریفتن رایان است، او چه‌طور متوجهِ این نمی‌شود که دقیقن در همان زمانی‌که گوشی‌اش زنگ خورده است، دختر نیز هندزفری‌هایش را به گوش می‌گذارد و دقیقن با پایانِ مکالمه‌ی او، آن‌ها را درمی‌آورد؟ و چیزهایی از این دست.

به‌خاطرِ همه‌ی این کاستی‌ها، اینفلوئنسر را درنهایت نمی‌توان فیلمی خوب ارزیابی کرد ــ هرچند که امتیاز فیلم در روتین‌تومیتوز به‌شکل حیرت‌آوری بالاست. فیلمی که در شعارِ تبلیغاتی روی پسترش نیز عنوان کرده است «مراقب باشید چه کسی را دنبال می‌کنید». کاش فیلم پاسخی به این پرسش هم می‌داد که مدیسون چرا مراقبِ این مسئله نبوده است.


نظرات


تصویری


ویدئو