گلچین شعر نیمایی یا شعر آزاد؛ گزیده چند شعر عاشقانه نو نیمایی

گلچین شعر نیمایی یا شعر آزاد؛ گزیده چند شعر عاشقانه نو نیمایی


منبع: روزانه

2

1402/6/14

16:58


در این مطلب چند شعر نیمایی یا شعر آزاد از 4 شاعر این سبک را با اشعار برگزیده عاشقانه قرار داده ایم. شراب شعر چشمهای تو من امشب تا سحر خوابم نخواهد بردهمه اندیشه ام اندیشه فرداستوجودم از تمنای تو سرشار استزمان در بستر شب خواب و بیدار است هوا آرامشب خاموش راه آسمان ها […]

در این مطلب چند شعر نیمایی یا شعر آزاد از 4 شاعر این سبک را با اشعار برگزیده عاشقانه قرار داده ایم.

گلچین شعر نیمایی یا شعر آزاد؛ گزیده چند شعر عاشقانه نو نیمایی

شراب شعر چشمهای تو

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است

هوا آرام
شب خاموش راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رود آنجا که می یافتند کولی های جادو گیسوش شب را
همان جا ها که شب ها در رواق کهکشان ها خود می سوزند
همان جاها که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می
سایند
همان جا ها که پشت پرده شب دختر خورشید فردا را می آرایند

همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
همین فردا
همین فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است

به هر سو چشم من رو میکند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح
می خوانند

من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور می بینم که می آیی
ترا از دور می بینم که میخندی
ترااز دورمی بینم که می خندی و می آیی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد

ترا در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد
شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند

تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام شب
خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خوابو بیدار است
(فریدون مشیری)

مطلب مشابه: شعر نو عاشقانه + متن و اشعار احساسی و رمانتیک برای مخاطب خاص

گلچین شعر نیمایی یا شعر آزاد؛ گزیده چند شعر عاشقانه نو نیمایی

زمستان

 سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت:
سر‌ها در گریبان است.
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
و گر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است

نفس کز گرمگاه سینه می‌آید برون ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
ز  چشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحای جوانمرد من‌ ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است… آی…
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!

منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم
منم من سنگ تیپا خورده رنجور
منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور
نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در بگشای دلتنگم

حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در، چون موج می‌لرزد
تگرگی نیست مرگی نیست
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می‌گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد
فریبت می‌دهد بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است
سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت:
هوا دلگیر در‌ها بسته سر‌ها در گریبان دست‌ها پنهان
نفس‌ها ابر دل‌ها خسته و غمگین
درختان اسکلت‌های بلور آجین
زمین دل‌مرده سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه..
زمستان است…

(مهدی اخوان ثالث)

مطلب مشابه: شعر نو؛ گزیده اشعار نو و نیمایی از شاعران معروف (عاشقانه و احساسی)

گلچین شعر نیمایی یا شعر آزاد؛ گزیده چند شعر عاشقانه نو نیمایی

تو را من چشم در راهم

تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می‌گیرند در شاخ ” تلاجن ” سایه‌ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندهی فراهم
تو را من چشم در راهم.

شباهنگام، در آن دم که برجا دره‌ها، چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی‌کاهم
تو را من چشم در راهم
(نیما یوشیج)

مطلب مشابه: شعر نو کوتاه و بلند در مورد عشق و احساس با عکس نوشته اشعار

گلچین شعر نیمایی یا شعر آزاد؛ گزیده چند شعر عاشقانه نو نیمایی

قایقی خواهم ساخت

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست

نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان

همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند

«دور باید شد، دور
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»

همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند

پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد

پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.
پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت .

سهراب سپهری

مطلب مشابه: شعر نو احساسی + مجموعه اشعار نو از شاعران مختلف با مضامین احساسی

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو