جملات آموزنده از ویرجینیا وولف بزرگترین نویسنده زن تاریخ و فمنیست معروف

منبع: روزانه

1

1402/9/14

11:10


ویرجینیا وولف یکی از بزرگترین نویسندگان زن جهان بود که آثار درخشانی همچون خانم دالووی و به‌سوی فانوس دریایی را به قلم تحریر درآورده است. در ادامه متن همراه سایت …

ویرجینیا وولف یکی از بزرگترین نویسندگان زن جهان بود که آثار درخشانی همچون خانم دالووی و به‌سوی فانوس دریایی را به قلم تحریر درآورده است. در ادامه متن همراه سایت بزرگ روزانه باشید تا نگاهی بر جملات درخشان این نویسنده بزرگ داشته باشیم.

ویرجینیا وولف که بود؟ (بیوگرافی کوتاه و کامل)

آدلاین ویرجینیا وولف رمان‌نویس، مقاله‌نویس، ناشر، منتقد و فمینیست انگلیسی بود. او یکی از مهم‌ترین نویسندگان ادبیات نوگرا در قرن بیستم و از پیشگامان کاربرد جریان سیال ذهن به عنوان یک ابزار روایی محسوب می‌شود.

ویرجینیا، بنا به تشویق پدرش، در سال ۱۹۰۰ نوشتن را به‌صورت حرفه‌ای شروع کرد. پس از مرگ پدرش در سال ۱۹۰۴، او و خانواده‌اش از کنزینگتون به محلهٔ بلومزبری لندن نقل مکان کردند و آنجا همراه با دوستان روشنفکر برادرانش، یک حلقهٔ ادبی و هنری به نام «گروه بلومزبری» را تشکیل دادند.

در سال ۱۹۱۲، ویرجینیا با لئونارد وولف ازدواج کرد و این دو در سال ۱۹۱۷ انتشاراتی به نام هوگارت را تاسیس کردند که اغلب آثار وولف را منتشر می‌کرد. آنها خانه‌ای در ساسکس اجاره کردند و در ۱۹۴۰ بطور دائم در آنجا ساکن شدند. وولف با زنان هم رابطه رمانتیک داشت از جمله با ویتا سکویل-وست که او هم نویسنده بود و آثارش در انتشارات هوگارت جاپ می‌شد. رابطه آنها تا زمان مرگ وولف ادامه داشت و بر آثار ادبی این دو زن تاثیر چشمگیری گذاشت.

وولف در سراسر زندگی‌اش از بیماری روانی رنج می‌برد. او چندین بار در بیمارستان روانی بستری شد و دست‌کم دوبار تلاش کرد خودکشی کند. به عقیده برخی روانپزشکان، بیماری او علائمی داشته که امروزه به عنوان اختلال دوقطبی تشخیص داده می‌شود و در آن زمان درمان موثری برای آن وجود نداشته است. وولف در سال ۱۹۴۱، در سن ۵۹ سالگی، خود را در رود اوز در شهرک لوئیس غرق کرد و به زندگی‌اش پایان داد.

جملاتی درخشان از بزرگترین نویسنده زن تاریخ

آخرین یادداشتِ برای همسرش:

عزیزترینم، تردیدی ندارم که دوباره دچارِ جنون شده‌ام. احساس می‌کنم که نمی‌توانیم یکی دیگر از این دوره‌های وحشتناک را از سر بگذرانیم؛ و اینبار بهبودی نخواهم یافت. شروع به شنیدنِ صداهایی کرده‌ام و نمی‌توانم تمرکز کنم؛ بنابراین کاری را می‌کنم که به گمانم بهترین کارِ ممکن است. بهترین شادیِ ممکن را تو در اختیارم گذاشته‌ای. هرآنچه می‌توان بود، برایم بوده‌ای. می‌دانم که دارم زندگی‌ات را تباه می‌کنم، می‌دانم که بدون من می‌توانی کار کنی؛ و می‌دانم که خواهی کرد. می‌دانم.. گمان نمی‌کنم تا پیش از آغازِ این بیماریِ وحشتناک، هیچ دو نفری می‌توانستند از این شادتر باشند. بیش از این توانِ مبارزه ندارم. می‌بینی؟ حتی نمی‌توانم این را هم درست بنویسم. نمی‌توانم چیزی بخوانم. می‌خواهم بگویم همهٔ شادیِ زندگی‌ام را مدیونِ توأم. تو با همه‌چیزِ من ساخته‌ای و به طرزی باورنکردنی نسبت به من مهربان بوده‌ای. همه‌چیز جز اطمینان به نیکیِ تو، مرا ترک گفته‌است. دیگر نمی‌توانم به تباه کردنِ زندگی‌ات ادامه دهم. گمان نمی‌کنم هیچ دونفری بتوانند آنقدر که ما شاد بوده‌ایم، شاد باشند ..ً

اگر شکسپیر خواهری بانبوغ فوق ‌العاده به نام مثلاً جودیت داشت، غیرممکن بود هم‌ چون برادرش چنین نمایش ‌نامه‌هایی بنویسد. آن‌گاه که شکسپیر امکان حضور درلندن و تماشا خانه‌های آن را یافت، خواهرش مجبور بود، جوراب‌ های او را وصله ‌پینه کند و یا در آشپزخانه مراقب باشد تا غذا نسوزد. او اگر از وظیفه ‌ی خویش سرپیچی می‌کرد، کتکِ جانانه‌ی پدر در انتظارش بود. اگر هم شهامت به خرج می‌داد و به تئاتری نزدیک می‌شد، از مدیر آن تئاتر آبستن می شد و نتیجه آن  ، در شبی زمستانی به زندگی خویش پایان می‌داد…

در آن جامعه کاملا پدرسالار، چه میزان نبوغ و صداقت لازم بود تا به رغم آن همه انتقاد، محکم به نظر خود بچسبند و عقب نشینی نکنند؟ تنها جین آستن این کار را کرد و امیلی برونته. در خمیرمایه آنها چیز دیگری بود، شاید بهترین چیزها. آنها آن گونه نوشتند که زنان می نویسند، نه آن گونه که مردان می نویسند. از آن هزار زنی که در آن عصر رمان می نوشتند، تنها این دو نفر هشدارهای پی در پی معلم سختگیر را به کلی نادیده گرفتند. این طور بنویس، آن طور فکر کن. تنها این دو نفر آن صدای سمج و مداوم را نمی شنیدند که گاهی غر می زد، گاهی از سر بزرگواری تشویق می کرد، گاهی تحکم می کرد، گاهی اندوهگین بود، گاهی شگفت زده، گاهی خشمگین، گاهی مهربان!

مطلب مشابه: سخنان رومن رولان با جملات فلسفی آموزنده از این نویسنده

جملاتی درخشان از بزرگترین نویسنده زن تاریخ

اعضای خانواده به لبه گور نزدیکتر شدند و به تابوتی، چشم دوختند که با تخته های صیقلی و دسته برنجی اش درون زمین گذاشته بود تا برای همیشه آنجا مدفون گردد. تابوت نو تر از آن بود که برای همیشه مدفون شود. دیلیا به ته قبر خیره شد. مادرش آنجا قرار داشت، در آن تابوت، زنی که هم دوستش داشت و هم از او متنفر بود. چشمانش خیره شد. می ترسید نکند از هوش برود؛ ولی باید نگاه می کرد؛ باید حس می کرد؛ این آخرین فرصتی بود که در اختیار داشت. روی تابوت خاک ریختند؛ در حالی که خاک در درون گور فرو می ریخت، احساسی از چیزی جاودانی بر وجود دیلیا غلبه کرد؛ از زندگی آمیخته با مرگ؛ از مرگی که به زندگی تبدیل می شد. زیرا همان طور که به گور چشم دوخته بود، صدای گنجشک ها را می شنید که تندتر و تندتر جیک جیک می کردند، صدای چرخ هایی را می شنید که در دوردست صدایشان بلندتر و بلندتر می شد و زندگی نزدیکتر و نزدیکتر می شد .

آنچه گمنامی را، حتی تا قرن نوزدهم به زنان تحمیل می‌کرد، ته‌مانده‌ی همان حسِ پاکدامنی بود. کورر بل، جورج الیوت، ژرژ ساند، که همه‌ی آن‌ها به گواهی نوشته‌های‌شان قربانی کشمکش درونی بودند، بیهوده کوشیدند با استفاده از نام مردان، پشت نقابی پنهان شوند. آن‌ها به این ترتیب به این سنت که شهرت برای زن زشت و زننده است احترام می‌گذاشتند، سنتی که مردان از آن به شدت حمایت می‌کردند، حتی اگر به دست آن‌ها ابداع نشده بود. (پریکلس، مردی که خود بسیار بر سر زبان‌ها بود، می‌گفت مهم‌ترین موفقیت برای زن این است که درباره‌ی او صحبت نشود.)

چنان سردم است كه قلم را به زحمت در دست گرفته‌ام. بيهودگی‌ست همه‌چيز؛ مدتی است كه مدام آن را احساس می‌كنم. مغزم به پنجره‌ای خالی می‌ماند. به رختخواب می‌روم، در گوشم پنبه می‌گذارم، يكی دو روز دراز می‌كشم و در زمان به چه مسافت‌هایی سفر می‌كنم.

مطلب مشابه: سخنان توماس کارلایل؛ جملات آموزنده و متن های ناب از نویسنده معروف

جملاتی درخشان از بزرگترین نویسنده زن تاریخ

فرض بر این است که زنان عموما آرامند؛ اما احساس زنان هم درست مثل احساس مردان است، درست مانند برادرانشان برای تربیت قوای خود احتیاج به تمرین دارند و برای تلاش های خود میدان می خواهند؛ از محدودیت زیاد، از رکود مطلق، درست مثل مردان رنج می کشند؛ و کوته فکری ست اگر همنوعان خوشبخت تر و ممتازتر آن ها بگویند که زنان باید خود را به پودینگ درست کردن و جوراب بافتن و نواختن پیانو و گلدوزی محدود کنند. محکوم کردن و تمسخر زنانی که می خواهند بیش از آن چه آداب و رسوم برای جنسیت آنان مجاز می داند انجام دهند یا بیاموزند، کوته فکری است.

افسوس زنی که قلم به دست می گیرد، به نظر دیگران موجودی بس گستاخ است. این خطا با

هیچ فضیلتی جبران نمی شود.

به ما می گویند درباره ی جنسیت و راه و روش خود به خطا می رویم؛ بچه دارشدن، مُد، رقص، لباس، بازی…این ها هنرهایی است که باید در آرزویشان باشیم؛

نوشتن، خواندن، فکر کردن، سوال کردن، چون ابر بر زیبایی ما سایه می افکند و وقتمان را تلف می کند، و سدّ راه موفقیت های جوانی ما می شود.در حالی که مدیریت ملال آورِ خانه ی بندگی، به عقیده ی برخی، مهم ترین هنر و فایده ی ماست .

آنکس که رویاهای ما را می رُبايد

 زندگی را از ما می دُزدد.

جملاتی درخشان از بزرگترین نویسنده زن تاریخ

آدم های معصوم فوق العاده اند. جیکب با خود فکر کرد، باور به اینکه شخصیت این دختر فراتر از دروغ است (چون جیکب آن قدرها هم احمق نبود که چیزی را کورکورانه باور کند) و با غبطه از زندگی بی ثبات او در شگفت ماندن، زندگی خودش در مقام مقایسه با عزلت گزینی و انزوا توام بود، و در دست داشتن آدونیسو نمایشنامه های شکسپیر به عنوان داروی درد همه ی شگفتی ها و اختلالات روح. درک و فهم رفاقتی که از جانب دخر یکسره شور بود و حرارت و از طرف او حمایت و حفاظت، و در عین حال برای هر دو طرف برابر و یکسان،برای مردان و زنان دقیقا یک جور است، چنین معصومیتی واقعا خارق العاده است و شاید در مجموع چندان احمقانه هم نباشد.

مطلب مشابه: سخنان میلتون فریدمن نویسنده معروف با جملات زیبای آموزنده

خوشا سکوت؛ فنجان قهوه، میز، خوشا تنها نشستن چون مرغ دریایی که بر چوبکی بال می گشاید. بگذار تا ابد اینجا با اشیای ساده بنشینیم؛ این فنجان قهوه، این کارد، این چنگال، اشیا در خودشان، منِ مرا می سازند.

یک زن اگر می‌خواهد داستان‌پردازی کند باید هم پول داشته باشد و هم اتاقی از آن خود.

قدرتِ تخيلِ شگفت‌‏ انگيزی داشت، استعدادی مانند استعدادِ برادرش در موسيقی كلام. او هم مثل برادرش ذوق تئاتر داشت. جلوی در تماشاخانه ايستاد. گفت كه می ‌‏خواهد بازی كند. مردها به او خنديدند. مدير تئاتر، مردی چاق و بی ‌چاک ‌دهن، قهقهه زد. با فرياد چيزی درباره‌ ی رقصيدن سگ ‌ها و بازيگری زن‌ ها گفت. گفت كه محال است هيچ زنی بتواند بازيگر شود… خواهرِ شكسپير نمی ‌‏توانست برای پرورش هنر خود هيچ آموزشی ببيند. آيا حتی می ‌‏توانست در ميكده ‏ای غذايی پيدا كند يا نيمه ‌شب در خيابان‌ ها پرسه بزند؟ سرانجام مدير بازيگران دلش به‌ حال او سوخت؛ جوديت از آن آقا آبستن شد و بعد – چه كسی می‌ تواند خشم و استيصال قلب شاعری را كه در جسم زنی اسير شده اندازه بگيرد؟ – در يك شب زمستانی خودش را كُشت.

اما حد تخیل من تَن است. بیرون از دایره ای که تنم روی زمین می کشد، نمی توانم چیزی را تصور کنم. تنم پیشاپیش می رود، مثل فانوسی در کوچه ای تاریک، و اشیا را یکی پس از دیگری از تاریکی به حلقه ی روشنایی می آورد. مبهوتتان می کنم؛ وادارتان می کنم باور کنید که همه اش همین است.

زمان می‌گذرد و ما پیر می‌شویم. اما با تو نشستن، تنها با تو، همه چیز است. دورترین جاهای دنیا را که زیر و رو کنی و گُلهای همه بلندی‌ها را که بچینی و گرد آوری، چیزی بیش از این ندارد. وقتی تو میآیی، همه چیز تغییر می‌کند، حتی فنجان‌ها و نعلبکی‌ها. با خودم گفتم زندگی حقیر ما که به خودی خود زشت است، بی تردید تنها در زیر نگاه عشق، عظمت و معنا میابد.

مطلب مشابه: جملات و سخنان ارزشمند هلن کلر + سخنان آموزنده بانوی نویسنده ناشنوا و نابینا

جملاتی درخشان از بزرگترین نویسنده زن تاریخ

جملاتی زیبا و مفهومی از خانم وولف

اگر می‌خواهی کتابخانه‌ات را قفل کن،

اما هیچ دروازه‌، قفل و کلونی را

نمی‌توانی بر آزادی ذهنم بگذاری.

و تمام زندگی هایی که تا به حال سپری کرده ایم و تمام زندگی هایی که در پیش رویمان قرار دارند، سرشارند از درختان و برگ های در حال تغییر.

«بعنوان یک زن من سرزمینی ندارم. بعنوان یک زن من سرزمینی نمی خواهم. به عنوان یک زن  همه دنیا سرزمین من است».

محکوم کردن و تمسخر زنانی که می خواهند بیش از آنچه آداب و رسوم، برای جنسیت آنها مجاز می داند انجام دهند یا بیاموزند، کوته فکری است.

در دنیای کنونی ، ما پیوسته از آدم ها طلب می کنیم خودشان باشند ، در حالی که مدام با توقعات مان خلافش را می خواهیم…

به ما می گویند درباره ی جنسیت و راه و روش خود به خطا می رویم؛ بچه دارشدن، مُد، رقص، لباس، بازی این ها هنرهایی است که باید در آرزویشان باشیم؛

 مدیریت ملال آورِ خانه ی بندگی، به عقیده ی برخی،مهم ترین هنر و فایده ی ماست

مطلب مشابه: سخنان جین آستین نویسنده مطرح زن انگلیسی با جملات آموزنده و زیبا

جملاتی درخشان از بزرگترین نویسنده زن تاریخ

و هنوز تنها زندگی هیجان انگیز،

   زندگی خیالی است.

فکر کردن دربارۀ جنسیت خود مخرب است. زن بودن یا مرد بودن به صورت خالص و مطلق مخرب است؛ باید زنانه-مردانه یا مردانه-زنانه بود.  … هر آنچه با تعصب آگاهانه نوشته شود محکوم به مرگ است…

اينكه زن بتواند زن را نه در ظلمت رقابت و حسادت، كه در روشنای دوستی و محبت بنگرد، اينكه زن همجنس خود را نه در سايه قضاوت مردان ديگر و براساس معيارهای آنان، بلكه بر مبنای توانايی‌های خود او بنگرد، گامی است در راه دور شدن از تصورات قالبی و دانش محدود و ناقص آثار پيشينيان درباره زنان…!

یک زن چیست؟ به شما اطمینان می‌دهم که نمی‌دانم. باور نمی‌کنم شما هم بدانید. تا زمانی که او خودش را در تمام زمینه‌های هنری و حرفی که در مهارت ‌بشر است، نشان نداده باشد، باور نمی‌کنم.

جوراب خرمایی رنگی را که با بی‌صبری می‌بافت کمی چرخاند. اگر امشب تمامش می کرد و اگر بالاخره به فانوس دریایی می‌رفتند، آن را به نگهبان آن جا می‌داد، برای پسر کوچکش که انگار سل استخوان داشت. با چند مجله قدیمی و مقداری توتون، هر قدر که دم دست پیدا می شد، توتون هایی را که کسی نمی‌خواست و فقط جا را تنگ می‌کرد، بهتر بود به آن بیچاره‌ها هدیه کند که تمام روز جز برق انداختن فانوس و کندن علف‌های هرزه باغچه کوچکشان کاری نداشتند و حتما سخت بی حوصله بودند.

زندگی برای من پیشامدی هولناک بوده است. به دهانی مکنده، زیاده خواه،چسبنده و سیری ناپذیر می مانم.

#عجیب است که! ما که می توانیم این همه رنج ببریم، این همه رنج به بار می آوریم.

#درود به تنهایی که فشار چشم و تمنای تن و هر نیازی به دروغ و جمله پردازی را از بین می برد…

#می خواهم خود را شکست ناپذیر و از پا نیفتاده به سویت پرتاب کنم ، ای مرگ!

#هیچ حادثه ای اتفاق نمی افتد تا این بار تحمل ناپذیر ملال را از دوش ما بردارد.

مطلب مشابه: جملات ماکسیم گورکی نویسنده روس؛ گزیده سخنان ناب و زیبا از او

جملاتی درخشان از بزرگترین نویسنده زن تاریخ

آینه هر استفاده ای که داشته باشد باز هم لازمه‌ی همه‌ی اعمال قهرمانانه و قاهرانه است.

به همین دلیل است که ناپلئون و موسولینی هر دو موکداً بر حقارتِ زنان اصرار می ورزیدند، زیرا اگر زنان حقیر نبودند آن ها نمی توانستند بزرگ باشند.

این امر تا حدود زیادی نیاز مردان را به زنان توضیح می دهد و همین طور بی شکیبیِ مردان را در برابر انتقادِ زنان.

می خواستم به سلامتی نوع بشر بنوشم.نوع بشر… که حالا در دوران طفولیت است،شاید به دوران بلوغ هم برسد…

میشنوی صدای پا میاد؟

یه فکر داره دوباره میره تو سرم

من میدونم اون از من چی میخواد

میخواد همه چیز و بریزه بهم

چرا زندگی چنین مصیبت‌بار است؟ درست شبیه به تکه‌ای از پیاده‌رو بر فراز پرتگاه. من به پایین نگاه می‌کنم؛ سرم گیج می‌رود. نمی‌دانم چگونه می‌توانم این راه را تا به آخر طی کنم. اما چرا چنین احساسی دارم: حالا که آن را بیان کردم، دیگر وجود ندارد. آتش شعله‌ور است. قرار است به اُپرایِ بگار گوش دهیم، نمی‌توانم چشمانم را بسته نگه دارم. احساسِ ناتوانی است؛ این که به جایی نرسیده‌ام. اینجا در ریچموند نشسته‌ام و مانند یک چراغ بادی در میان دشت، شعله‌ام در تاریکی سر می‌کشد. وقتی می‌نویسم کمتر احساس غم می‌کنم. پس چرا بیشتر آن را روی کاغذ نمی‌آورم؟ خُب، غرور به آدم این اجازه را نمی‌دهد. می‌خواهم به نظر موفق جلوه کنم، حتی به نظر خودم. با وجود این تا انتهای آن پیش نمی‌روم. موضوع بچه نداشتن است، دور زندگی کردن از دوستان، ناتوانی در خوب نوشتن، بسیار برای خوراک هزینه کردن و پیر شدن است. بسیار به چراها و چگونه ها فکر می‌کنم؛ بسیار به خودم نیز.

این حرف که انسان ها باید به صلح و آرامش راضی باشند بی معنی است. انسان ها باید فعال باشند؛ و اگر امکان فعالیت نداشته باشند، آن را به وجود می آورند. میلیون ها نفر به سرنوشتی  شوم تر و بی تحرک تر از سرنوشت من محکوم شده اند؛ و میلیونها نفر در سکوت علیه سرنوشت خود عصیان می کنند. هیچ کس نمی داند در میان توده های مردم ساکن زمین چند عصیان در شرفِ تکوین است.

فرض بر این است که زنان عموماً آرام اند؛ اما احساس زنان هم درست مثل احساس مردان است؛ درست مانند برادرانشان برای تربیت قوای خود احتیاج به تمرین دارند و برای تلاش های خود میدان می خواهند؛ از محدودیت زیاد، از رکود مطلق، درست مانندمردان رنج می کشند.

اتاقی از آن خود

ویرجینیا وولف

جملاتی درخشان از بزرگترین نویسنده زن تاریخ

زنان تمام این میلیونها سال درون خانه‌ها نشسته‌اند، تا آنجا که اکنون دیگر نیروی خلاقه‌ آنها در دیوارها نفوذ کرده و، در واقع، خصوصیات آجر و ملاط را چنان تغییر داده است که ناگزیر باید آن را با قلم و قلم‌مو و کار و سیاست مهار کرد. اما این نیروی خلاقه با نیروی خلاقه مرد بسیار متفاوت است. و باید گفت بسیار تاسف‌آور است که جلو این نیرو سد شود یا به هدر رود، زیرا به واسطه قرنها انضباط سخت به دست آمده، و جایگزینی برای آن وجود ندارد. جای بسی تاسف است اگر زنان مانند مردان بنویسند، یا مانند مردان زندگی کنند، یا ظاهرشان شبیه مردان باشد، زیرا اگر این دو جنسیت – با توجه به وسعت و تنوع دنیا – تا این حد بی‌کفایت‌اند، چگونه می‌خواهیم تنها با یک جنسیت سر کنیم؟…!

می‌خواهم به اختصار و بدون تکلف بگویم: بسیار مهم است که خودمان باشیم و نه هیچ چیز دیگری.

رویای تاثیر گذاشتن بر دیگران را از سر بیرون کنید. درباره‌ی خود مسائل فکر کنید.

ویرجینیا وولف

وقتی نیستی، زندگی از هر طراوتی تهی ست… همچون اسفنجی بی آب ومن… همچنان بر هستی خویش ادامه می دهم… همچون بیابانی خشک و خالی و خاک آلود

بازنده ها کسایی هستند که از باختن خیلی می ترسن، اونقدر که حتی امتحانم نمی کنن!

زمان می‌ گذرد و ما پیر می‌ شویم. اما با تو نشستن، تنها با تو، همه چیز است. دورترین جاهای دنیا را که زیر و رو کنی و گُل های همه ی بلندی‌ ها را که بچینی و گرد آوری، چیزی بیش از این ندارد. وقتی تو می آیی، همه چیز تغییر می‌ کند، حتی فنجان‌ ها و نعلبکی‌ ها. با خودم گفتم زندگی حقیر ما که به خودی خود زشت است، بی تردید تنها در زیر نگاه عشق، عظمت و معنا می یابد.

دست من شوق آن دارد که چیزهای نامعمول را بجوید

و از راه مرسوم و آشنا دور می شود

و در میان ابریشم های رنگ باخته،

گل سرخ دیگر به زمزمه چیزی نمی سراید.

اگر حقیقت را در مورد خود نگویید، نمی‌توانید آن را در مورد دیگران بیان کنید.

جملاتی درخشان از بزرگترین نویسنده زن تاریخ

هیچ کدامتان جرات نداشتید همرنگ جماعت نشوید! برای گذراندن یک روز چقدر زوال روح لازم داشتید، چقدر دروغ، دولا راست شدن، زبان ریزی و نوکر مَآبی !

ما زن‌ها رسم خوبی داریم. زمانه که سخت می‌گیرد، شروع می‌کنیم به کوتاه کردن. ناخن‌ها، موها، حرف‌ها، رابطه‌ها…

گذشته ی هرکسی چون صفحات کتابی که ازحفظ می دانداو را در بر می گیردو دوستانش تنها می توانند سر تیترها را بخوانند

مطلب مشابه: سخنان مادر ترزا؛ جملات ارزشمند و با مفهوم درباره زندگی

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو