نقد فیلم Reptile | تعلیق یا هیجان؟

نقد فیلم Reptile | تعلیق یا هیجان؟


منبع: گیمفا

3

1402/9/20

10:01


خزنده فیلمی محصول سال ۲۰۲۳ است که توسط گرند سینگر ساخته شده است. نکته جالب توجه درباره گرند سینگر این است که او قبلا کارگردان موزیک ویدیو بوده و فیلم Reptile اولین اثر بلند او محسوب می‌شود. Reptile در ژانر جنایی ساخته شده و در آن بازیگر درست و حسابی سینما یعنی  بنیسیو دل تورو […]

نقد فیلم Reptile | تعلیق یا هیجان؟

خزنده فیلمی محصول سال ۲۰۲۳ است که توسط گرند سینگر ساخته شده است. نکته جالب توجه درباره گرند سینگر این است که او قبلا کارگردان موزیک ویدیو بوده و فیلم Reptile اولین اثر بلند او محسوب می‌شود. Reptile در ژانر جنایی ساخته شده و در آن بازیگر درست و حسابی سینما یعنی  بنیسیو دل تورو به ایفای نقش پرداخته‌ است. در مواجه با این فیلم بنده به شخصه فکر می‌کردم که با یک اثر معمولی و یا حتی بد طرف خواهم شد؛ اما بعد از چند دقیقه از شروع فیلم، پی بردم که ما به عنوان مخاطب با یک اثر قابل قبول طرف هستیم. اثری که در سال ۲۰۲۳ قطعا جزو بهترین‌هاست اما کاپیتالیسم حاکم بر هالیوود اجازه نمی‌دهد که این فیلم‌های مستقل دیده شوند. هالیوودی که می‌خواهد باربی به هر قیمتی بفروشد و اصلا برایش مهم نیست که Reptile خوب است یا نه.

فیلم درباره یک قتل است. قتلی که با همان معیارهای معروف ما را به درون یک داستان جذاب می‌کشاند. داستی که متاسفانه سعی می‌کند هیجانی باشد تا تعلیق؛ از همین رو به آن اثر درخشانی که باید تبدیل نمی‌شود. به هر حال این فیلم درباره قتل یک دختر املاکی است که به طرز فجیعی کشته شده و اکنون یک کارگاه کار کشته (بنیسیو دل تورو) در تلاش است تا قاتل را پیدا کند. در مواجه اول با پلات داستان، همه‌چیز ساده است. اما فیلم قرار نیست به همین سادگی بسند کند و می‌خواهد در روایت ما را جور دیگری درگیر کند. فقط قبل از پرداختن به داستان و فضای فیلم؛ لازم است که درباره تعلیق و هیجان توضیحاتی دهم؛ چرا که اگر این توضیحات نباشد، انسجامی که در ذهن بنده هست، در ذهن شما شکل نمی‌گیرد.

سوال مهم این است که تعلیق یا هیجان؟ بسیاری با شنیدن کلمه “تعلیق” یاد آن مثال معروف هیچکاک و بمب زیر میز می‌افتند. حال جدای از اینکه این مثال چقدر حقیقی است، به نظر بنده مخاطب امروز آنچنان که باید درگیر با تعلیق نیست و نمی‌داند که به چه چیزی باید بگوید تعلیق. در حقیقت تعلیق جان‌مایه سینماست. اصلا تعلیق یعنی سینما و سینما یعنی تعلیق. وقتی به تبارشناسی و ریشه‌یابی سینما برگردیم، پی می‌بریم که سینما یعنی تجربه همزیستی. ما در سینما به دنبال تجربه کردن هستیم. از همین روست که سینما برای ما جذاب است. چون چیزهایی را می‌بینیم و حس می‌کنیم که شاید در زندگی عادی هیچ‌وقت قادر به تجربه آن‌ها نخواهیم بود. پس تعلیق نیز یعنی همین. یعنی تجربه همزیستی. فیلمی که در مواجه با مشکل ما را همراه خود می‌کند و جهان فیلم را جلوی چشمان مخاطب تشریح می‌کند، می‌شود تعلیق. استاد تعلیق در سینما هیچکاک است. او در فیلم “طناب” و از همان اول مشخص می‌کند که چه کسی مقتول را کشته، چگونه کشته، چرا کشته و اکنون جسد مقتول کجاست. در بقیه داستان مخاطب همه‌چیز را می‌داند و در طول چندین ساعت همراه فیلم می‌ماند. اما در بحث “هیجان” ما فقط یک لحظه را به مخاطب خود اختصاص می‌دهیم و در بقیه جاها او نه همراه ما بلکه صرفا تماشاگر ماست. از همین رو فیلم Reptile روی مسئله هیجان ساخته شده است اما می‌شود درون مایه‌های تعلیق را در آن دید. این حرف یعنی چه؟ بگذارید به داستان و فضای فیلم برسیم.

فیلم مبهم شروع می‌شود. ما با خانه‌ای طرف هستیم که گویا ترسناک است. البته بعدها دلیل این ترسناک بودن را می‌فهمیم (چون در این خانه قتل رخ می‌دهد) اما مسئله این است که این خانه فی‌نفسه ترسناک نیست، چون ساخته نمی‌شود. یعنی چه ساخته نمی‌شود. یعنی فضای خانه به عنوان یک عنصر مستقل به مخاطب شناسانده نمی‌شود. ما صرفا چند مستر شات، نماهای خفه از درون و یک پوست مار می‌بینیم که اصلا هم جالب نیست. کارگردان تنها سعی می‌کند با استقاده از موسیقی دلهره‌آور در مونتاژ، کمی فضا را ترسناک کند. همان‌طور که عرض کردم در تعلیق، فیلم باید اطلاعات را از همان به مخاطب بدهد تا مخاطب نیز این تجربه را زیست کند. Reptile چنین نمی‌کند و سعی می‌کند با بی‌اطلاع نگه داشتن مخاطب، در آخر او را غافلگیر کند. داستان، همین فضای مبهم خود را ادامه می‌دهد تا اینکه کارگاه اصلی یعنی تام نیکولز (با بازی بنیسیو دل تورو) وارد داستان می‌شود تا معمای قتل را حل کند. بعد از ورود او به داستان؛ فضای کلی فیلم ناگهان عوض می‌شود. داستان جان تازه‌ای می‌گیرد و Reptile به یک اثر تماشایی تبدیل می‌شود. دلیل این اتفاق مهم نیز بازیگری فوق‌العاده بنیسیو دل تورو است. او چهره‌ای خسته، کار بلد با صدایی خش‌دار دارد که گویی یک کاراگاه واقعی را برای فیلم آورده‌اند. او نگاه‌های ریز، سنگین و عجیبی دارد که انگار همه‌چیز تحت نظر اوست. البته این بازیگر قبل‌ها در فیلم‌های “چه” و “سارقان” استعدادش در بازیگری را به همگان ثابت کرده بود؛ اما این‌بار نقشِ او چگواراری طغیان‌گر نیست؛ این دفعه نقش او یک کاراگاه خسته و کارکشته است که به قول خودش عاشق پلیس بودن است اما پلیسی او را دوست ندارد. فیلم در ادامه به صورت کامل دوربینِ خود را معطوف او می‌کند و ما را نیز با او هم‌تجربه می‌کند. ما قدم به قدم، جزئیات به جزئیات همراه او می‌شویم. اما این تعریف‌ها به این معنا نیست که نقدی بر این کاراکتر وارد نیست! در مرحله نقد اول بنده به همسر این کارگاه است. او به صورت کامل به مخاطب معرفی نمی‌شود. اصلا آن‌ها کی به این خانه آمده‌اند؟ چرا؟ از کی باهم‌اند؟ یا اصلا خود کاراکترِ تام نیکولز. بارها در فیلم‌های می‌شنویم که دوستان او می‌گویند: او قبلا دهانش را بسته اکنون نیز چنین می‌کند. یا مثلا کاراکتر ایلای می‌گوید که همسر قبلی تو فلان و بهمان بود. یعنی اگر نقد را بر فیلمنامه وارد کنیم، حتی کاراکتر این کاراگاه نیز درست از آب درنیامده. اما این شخصِ بنیسیو دل تورو است که با بازی درخشان خود چنان فیلم را تحت تاثیر خود درآورده است که دیگر بقیه چیزها برای من مخاطب مهم نیست.

در بحث کارگردانی نیز چند موضوع مطرح است. اول اینکه بنده به شخصه تعلیق‌باز هستم و این کارگردانِ تکنیک پسند که سعی می‌کند هیجان الکی خلق کند، مورد پسند من نیست. او چندین‌جا با تکنیک دوربین روی شولدر و یا مثلا با پوش فورواردهای عجیب سعی می‌کند از میان جمعیت شخصیت “ایلای” را به عنوان مظنون معرفی کند. حال اینکه در آینده مشخص خواهد شد او قاتل است یا نه مهم نیست. مهم این است که چرا فیلمساز این دید را به بقیه مظنونین مثل جاستین تیمبرلینگ ندارد؟ چرا ایلای؟ چون صرفا سر و وضعش خوب نیست؟ چرا جاستین نه؟ چون صرفا خوش تیپ و پولدار است؟

حال که به بحث قاتل رسیدیم، بهتر است به مقتول نیز سری بزنیم. مقتول یک دختر خوش چهره است که در همان نیم پرده اول کشته می‌شود و به نوعی نقطه عطف اول داستان است. اما در اصل ورود کاراگاه به داستان نقطه عطف اول است. بگذریم. دختر به صورت مرموزی کشته می‌شود. کل داستان نیز روی مرگ او بنا می‌شود. مرگی که اصلا مهم نیست! چرا مهم نیست؟ چون کاراکتر به خوبی به منِ مخاطب معرفی نمی‌شود که بعدها مرگ او برای من مهم باشد تا من هم همراه با پلیس‌ها سعی کنم قاتل را پیدا کنم. مقتول صرفا دو سه دقیقه در فیلم حضور دارد و در آخر در یک مدیوم شات او را می‌بینیم که کشته شده است.

همان‌طور که گفتم فیلمنامه Reptile به دو بخش تقسیم می‌شود. بخش اول قتلی است که اتفاق افتاده، هیچ تعلیقی ندارد و اصلا مهم هم نیست. بخش دوم مربوط به کاراگاه کار کشته‌ای است که در تلفیق با بازی استادانه بنیسیو دل تورو به چیز بسیار مهم و خوبی تبدیل شده است که کاملا مخاطب را همراه خودش می‌کند. او مثل هر آدم دیگری هم به کارش می‌رسد و هم به زندگی شخصی‌اش. او نیز مثل هر آدم دیگری علایق شخصی دارد و می‌خواهد که مثلا شیر ظرف‌شویی‌اش خوب باشد. یا مثلا حواسش را جمعِ همسرش کرده است. همین موضوعِ توجه به ماشین و شیر ظرف‌شویی یکی از ظرافت‌های فیلم Reptile است که بنده نمی‌دانم تا چه حد آگاهانه این اتفاق افتاده است. چنین عنوان کنم که فیلم الکی همه‌چیز را گنده نکرده است. مثل بعضی فیلم‌های هالیوودی که مثلا پلیس تمام زندگی‌اش را صرفِ پرونده کرده و اصلا زن و بچه برایش مهم نیست. در Reptile خبری از این چیزها نیست. کاراگاه داستان ما، هم به زندگی شخصی می‌رسد و هم به پرونده. قهرمان‌بازی کاذب نیز انجام نمی‌دهد و صرفا در تلفیق با بازی بنیسیو دل تورو ما می‌فهمیم که این کاراگاه کار کشته، کارش را بلد است و به هرحال باید سرنخ پشت سرنخ جلو رفت تا به حقیقت رسید.

در نقطه مقابل این بازیگر خوب؛ جاستین تیمبرلیک قرار دارد که بازیگر بسیار بدی است. چه در این فیلم و چه در فیلم‌های دیگر او بد است و اصلا بازی‌های او درنمی‌آید. در این فیلم نیز هیچ چیز خوبی درباره او نیست و صرفا تیپِ بچه پولدارش خوب از آب درآمده است.

حال این چند چیز خوب مثل بازیگری دل تورو، در نیم پرده پایانی نابود می‌شود. در یکی از صحنه‌ها به ما نشان داده می‌شود که قاتل کیست و حتی قتل چگونه اتفاق افتاده. این صحنه خیلی بد است. چرا که ما در بیشتر داستان ما با پلیس همراه بودیم و این پلیس در صحنه قتل حضور نداشت، پس چرا مخاطب باید این صحنه را ببیند؟ چرا چنین از داستان پرده برداری شده و معما حل شد؟ به نظر من این صحنه بسیار ابتدایی و بد است که واقعا حیفِ بازیگری خوبِ بنیسیو دل تورو.

یکی دیگر از صحنه‌های بسیار بد فیلم که نظر بنده را جلب کرد. صحنه خواب دیدن کاراگاه و گلوله خوردن وی بود. اول اینکه این صحنه رویاگونه نبود. دوم اینکه چرا باید چنین صحنه‌ای ساخته می‌شد؟ آن هم در این مدت زمان نسبتا طولانی که آخرش فهمیدیم خواب بود؛ خب که چه؟ خلاصه بگویم که در نیم پرده سوم و حتی خود سکانس اختتامیه؛ Reptile به یک اثر بسیار بد تبدیل می‌شود که شاید نمره پایین‌اش نیز به همین دلیل است.

در پایان می‌شود گفت فیلم Reptile قطعا یکی از بهترین فیلم‌های ۲۰۲۳ است. البته این فیلم بدین معنا نیست که Reptile فی‌نفسه اثر بسیار خوبی است. این فیلم میان آثار ۲۰۲۳ فیلم خوبی است و می‌تواند مخاطب را درگیر داستان خود کند. فیلم اصلی‌ترین ضربه را از کارگردانی می‌خورد که این موضوع برای فیلمسازی که اولین فیلم بلند خود را تجربه کرده است، دور از ذهن نبود. کاش این فیلمساز با چند اثر ساده شروع می‌کرد و زود به سراغ چنین اثر سنگینی نمی‌آمد. در کنار تمامی ایرادها، Reptile در بخش بازیگری مخصوصا بازیگری دل تورو فوق‌العاده است. همان‌طور که در ابتدای مقاله عنوان کردم، بازی او بسیار پخته، حقیقی و سنگین است که Reptile را کاملا تحت تسخیر خود درآورده بود. بنده به شخصه پیشنهاد می‌کنم که حتما این فیلم را ببینید و نقد بنده را نیز به دقت بخوانید تا کمی جدی‌تر به این فیلم نظر کنیم.

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو