اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد + شعرهای کوتاه و بلند فروغ با مضامین مختلف

اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد + شعرهای کوتاه و بلند فروغ با مضامین مختلف


منبع: تاپ ناز

973

1398/8/26

16:28


اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد

اشعار عاشقانه، غمگینف کوتاه و بلند فروغ فرخزاد

در این قسمت تاپ ناز مجموعه اشعار عاشقانه، اشعار غمگین، شعر کوتاه و بلند فروغ فرخزاد شاعر معاصر ایرانی را آماده کرده ایم. امیدواریم این اشعار زیبای فروغ فرخزاد مورد توجه شما قرار بگیرند.

شعر عصیان خدا

گر خدا بودم ملائک را شبي فرياد ميکردم

سکه خورشيد را در کوره ظلمت رها سازند

خادمان باغ دنيا را ز روي خشم ميگفتم

برگ زرد ماه را از شاخه ها جدا سازند

نيمه شب در پرده هاي بارگاه کبرياي خويش

پنجهء خشم خروشانم را زير و رو ميريخت

دستهاي خته ام بعد از هزاران سال خاموي

کوهها را در دهان باز درياها فرو ميريخت

ميگشودم بند از پاي هزاران اختر تبدار

ميفاندم خون آتش در رگ خاموش جنگلها

ميدريدم پرده هاي دود را تا در خرو باد

دختر آتش برقصد مست در آغوش جنگلها

ميدميدم در ني افسوني باد شبانگاهي

تا ز بستر رودها ، چون مارهاي تشنه ، برخيزيد

خسته از عمري بروي سينه اي مرطوب لغزيدن

در دل مرداب تار آسمان شب فرو ريزند

بادها را نرم ميگفتم که بر شط شب تبدار

زورق سرمست عطر سرخ گلها را روان سازند

گورها را ميگشودم تا هزاران روح سرگردان

بار ديگر،در حصار جسمها،خود را نهان سازند

گر خدا بودم ملائک را شبي فرياد ميکردم

آب کوثر را درون کوزهء دوزخ بجوشانند

مشعل سوزنده در کف،گلهء پرهيزکاران را

از چراگاه بهشت سبز دامن برون رانند

خسته از زهد خدائي،نيمه ب در بستر ابليس

در سراشيب خطائي تازه ميجستم پناهي را

ميگزيدم دربهاي تاج زرين خداوندي

لذت تاريک و دردآلود آغوش گناهي را

اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد

شعر دختر و بهار فروغ

دختر كنار پنجره تنها نشست و گفت

اي دختر بهار حسد مي برم به تو

عطر و گل و ترانه و سر مستي ترا

با هر چه طالبي بخدا مي خرم ز تو

بر شاخ نوجوان درختي شكوفه اي

با ناز ميگشود دو چشمان بسته را

ميشست كاكلي به لب آب تقره فام

آن بالهاي نازك زيباي خسته را

خورشيد خنده كرد و ز امواج خنده اش

بر چهر روز روشني دلكشي دويد

موجي سبك خزيد و نسيمي به گوش او

رازي سرود و موج بنرمي از او رميد

خنديد باغبان كه سرانجام شد بهار

ديگر شكوفه كرده درختي كه كاشتم

دختر شنيد و گفت چه حاصل از اين بهار

اي بس بهارها كه بهاري نداشتم

خورشيد تشنه كام در آن سوي آسمان

گويي ميان مجمري از خون نشسته بود

مي رفت روز و خيره در انديشه اي غريب

دختر كنار پنجره محزون نشسته بود

بخوانید: متن، جملات و اشعار عاشقانه به زبان انگلیسی به همراه ترجمه فارسی

اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد

شعر در خیابانهای سرد

من پشیمان نیستم

من به این تسلیم می اندیشم،این تسلیم درد آلود

من صلیب سرنوشتم را

بر فراز تپه های قتلگاه خویش می بوسم

در خیابان های سرد شب

جفت های پیوسته با تردید

یکدیگر را ترک می گویند

در خیابان های سرد شب

جز خداحافظ،خداحافظ،صدایی نیست

 من پشیمان نیستم

قلب من گویی در آن سوی زمان جاری است

زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد

و گل قاصد که بر دریاچه های باد می راند

او مرا تکرار خواهد کرد

آه،می بینی

که چگونه پوست من می درد از هم؟

که چگونه شیر در رگهای آبی رنگ پستان های سرد من

مایه می بندد

که چگونه خون

رویش غضروفیش را در کمرگاه صبور من

می کند آغاز؟

من تو هستم تو

و کسی که دوست می دارد

و کسی که در درون خود

ناگهان پیوند گنگی بازمی یابد

با هزاران چیز غربت بار نامعلوم

وتمام شهوت تند زمین هستم

که تمام آب ها را میکشد در خویش

تا تمام دشت ها را بارور سازد

 گوش کن

به صدای دور دست من

در مه سنگین او راد سحرگاهی

ومرا در ساکت آیینه بنگر

که چگونه باز،با ته مانده های دست هایم

عمق تاریک تمام خواب ها را لمس میکنم

عمق تاریک تمام خواب ها را لمس میکنم

و دلم را خالکوبی میکنم چون لکه ای خونین

بر سعادت های معصومانه هستی

 من پشیمان نیستم

با من ای محبوب من،از یک من دیگر

که تو او را در خیابان های سرد شب

با همان چشمان عاشق باز خواهی یافت

گفتگو کن

و به یاد آور مرا در بوسهء اندوهگین او

بر خطوط مهربان زیر چشمانت

 

اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد

شعر رهگذر فرغ فرخزاد

یکی مهمان ناخوانده
ز هر درگاه رانده، سخت وامانده

رسیده نیمه شب از راه، تن خسته، غبارآلود
نهاده سر بروی سینهء رنگین کوسن هائی

که من در سالهای پیش
همه شب تا سحر می دوختم با تارهای نرم ابریشم

هزاران نقش رویائی بر آنها در خیال خویش
و چون خاموش می افتاد بر هم پلک های داغ و سنگینم

گیاهی سبز می روئید در مرداب رویاهای شیرینم
ز دشت آسمان گوئی غبار نور برمی خاست

گل خورشید می آویخت بر گیسوی مشکینم
نسیم گرم دستی ، حلقه ای  را نرم می لغزاند

در انگشت سیمینم

لبی سوزنده لبهای مرا با شوق می بوسید

و مردی مینهاد آرام، با من سر بروی سینهء خاموش
کوسن های رنگینم

کنون مهمان ناخوانده
ز هر درگاه رانده، سخت وامانده

بر آنها می فشارد دیدگان گرم خوابش را
آه، من باید بخود هموار سازم تلخی زهر عتابش را

و مست از جامهای باده می خواند: که آیا هیچ
باز در میخانه لبهای شیرینت شرابی هست

یا برای رهروی خسته
در دل این کلبهء خاموش عطرآگین زیبا
جای خوابی هست؟

بخوانید: اشعار عاشقانه مولانا ؛ مجموعه شعرهای کوتاه و بلند غزل ها و رباعایت خیام در مورد عشق

اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد

شعر شب و هوس فروغ فرخزاد

در انتظار خوابم و صد افسوس

خوابم به چشم باز نميآيد

اندوهگين و غمزده مي گويم

شايد ز روي ناز نمي آيد

چون سايه گشته خواب و نمي افتد

در دامهاي روشن چشمانم

مي خواند آن نهفته نامعلوم

در ضربه هاي نبض پريشانم

مغروق اين جواني معصوم

مغروق لحظه هاي فراموشي

مغروق اين سلام نوازشبار

در بوسه و نگاه و همآغوشي

مي خواهمش در اين شب تنهايي

با ديدگان گمشده در ديدار

با درد ‚ درد ساكت زيبايي

سرشار ‚ از تمامي خود سرشار

مي خواهمش كه بفشردم بر خويش

بر خويش بفشرد من شيدا را

بر هستيم به پيچد ‚ پيچد سخت

آن بازوان گرم و توانا را

در لا بلاي گردن و موهايم

گردش كند نسيم نفسهايش

نوشد بنوشد كه بپيوندم

با رود تلخ خويش به دريايش

وحشي و داغ و پر عطش و لرزان

چون شعله هاي سركش بازيگر

در گيردم ‚ به همهمه ي در گيرد

خاكسترم بماند در بستر

در آسمان روشن چشمانش

بينم ستاره هاي تمنا را

در بوسه هاي پر شررش جويم

لذات آتشين هوسها را

مي خواهمش دريغا ‚ مي خواهم

مي خواهمش به تيره به تنهايي

مي خوانمش به گريه به بي تابي

مي خوانمش به صبر ‚ شكيبايي

لب تشنه مي دود نگهم هر دم

در حفره هاي شب ‚ شب بي پايان

او آن پرنده شايد مي گريد

بر بام يك ستاره سرگردان

مطلب پیشنهادی: اشعار عاشقانه سعدی؛ زیباترین شعرهای عاشقانه و رمانتیک سعدی

اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد

اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد

اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو