انشای دانش آموزی از زبان پنکه
انشای دانش آموزی از زبان پنکه به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند. با دانشچی همراه باشید.
موضوع انشا از زبان پنکه
من قد بسیار کوتاهی دارم. صورتم بسیار عجیب است. یک چشم و ۳ گوش روی صورتم قرار دارند. بدن من از یک پا تشکیل شده است. گوشهای من با برق کار میکنند و زمانی که برق کافی به آن برسد، میچرخند. آنها باد تولید میکنند. من همقد فرزند کوچک خانواده هستم که به تازگی راه رفتن یاد گرفته است. باید بگویم من نیز زمانی حرکت میکردم. با لرزشهایی که از طریق برق به من وارد میشد، به سمت جلو یا عقب میرفتم. صاحب خانه از این کار من خوشش نمیآمد. از این رو به کف پایم چسب زد تا ثابت بمانم. داستان در این نقطه تمام نمیشود.
روزی از روزها که از تاریکی انباری نجات یافته بودم، وارد محیط گرم خانه شدم. تابستان بود و پدر خانواده تصمیم میگیرد که بالاخره من را از گرد و خاک و تاریکی نجات دهد تا وظیفهای که برای آن ساخته شدهام را انجام دهم. دکمه روشن را فشار دادند و گوشهایم شروع به چرخش کردند. خانم خانه روبانهای رنگی به صورت فلزیم وصل کرده بود تا زیباتر شوم. کودک پرشور که یک دقیقه آرام نمیگرفت با ذوق راه میرفت و به سمت من میآمد. خوشحال بودم که او از من خوشش آمده است. با افتخار گوشهایم را بیشتر به حرکت درآوردم تا قدرتنمایی کنم.
باد سرد به صورت کودک خورد. او تلاش کرد تا من را از تلاشم منصرف کند. در ابتدا جیغی روبهروی صورتم زد. صدای او ترسی برایم نداشت. تصمیم گرفت که با استفاده از دست، پرههای من را نگه دارد. او دستش را از پوشش فلزی رد کرد و و ناگهان من که پنکهای سفید بودم را خالخالی کرد. خوشبختانه انگشت او قطع نشد زیرا مادرش به سرعت نجاتش داد؛ اما زخمی عمیق روی دستش به یادگار ماند. از آن روز من دیگر اجازه نداشتم تا در زمین بمانم. از این رو من را به دیوار وصل کردند تا دردسر بیشتری نسازم. حال در این مرحله با کولر به رقابت پرداختهام تا قدرت بیانتهای خود را به او نشان دهم.
انشا از زبان خودکارانشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی