متن غمگین بهار + شعر و جملات غمگین بهاری

متن غمگین بهار + شعر و جملات غمگین بهاری


منبع: روزانه

2

1402/12/27

09:37


بهار زیباست. عاشقانه و معطر با حس و حالی خوب. اما چقدر تلخ است که در این بهار زیبا حال آدمی خوب نباشد… ما نیز در این بخش از سایت …

بهار زیباست. عاشقانه و معطر با حس و حالی خوب. اما چقدر تلخ است که در این بهار زیبا حال آدمی خوب نباشد… ما نیز در این بخش از سایت بزرگ روزانه شعر و جملات غمگین درباره بهار را برای شما دوستان قرار داده‌ایم. با ما باشید.

متن غمگین بهار

ردپای خوشبختی

پاک شده از زندگی

جهان در غم خفته است

نیست هیچ سرزندگی

روحِ غمگینِ بهار

به ماه سر نمیزند

در شهر نا امیدی

پرنده پر نمیزند

کاتب کتاب قلبم

ناامیدی ها بوده

خانه خرابه هایش

جای مرده ها بوده

صدای قدم می آید

خوشخبتی در راه است

سرزمین قلب من

در انتظار ماه است

گوشه ای دنج در بهار

خانه ام را می سازم

روی شاخه ی امید

لانه ام را می سازم

“انتظار”

جمعه ای دل گیر و دل درگیر یار

مثل باران های غمگین بهار

مثل باران های روز سیزده

مثل حال اسب های بی سوار

مثل روز مرگ ماهی های عید

مثل بُغضی در گلو بی اختیار

مثل آن مادر که بعد از شصت سال

اشک چشمانش نمی آید به کار

مثل حال آن کشاورزی که او

هر چه میکارد نمی آید به بار

مثل مجنونی که بی لیلا شده

آرزویش گشته دیدار نگار

مثل آن زندانی حبس ابد

او که خود راضی شده بر چوب دار

مثل حال یک پرستو در قفس

ای امان از انتظار از انتظار

پس کجایی ای امام متقین

تا به کی خواهی ببینی حال زار؟

بس نبوده هر چه عادت کرده ایم؟

بر نبودن های بی حد و شمار؟

تو بیا تا جمعه ها زیبا شود

بزم گل در گلشن است و ما به یار

چهره بنما تا ببارد بر زمین

شادی و نور و طراوت در بهار

چشم ما روشن نما آقای من

تا مگر آید دعاهامان به کار

تو اگر باشی یقین دارم که بذر

در کویر لوت هم آید به بار

ما که در دریای غم بی ناخدا

منتظر بر گوشه چشمی از نگار

منتظر بر حکم قاضی مانده ایم

مثل مجرم در کنار چوب دار

مثل حال یک پرستو در قفس

ای امان از انتظار از انتظار

مسعود معظم جزی

هوا سرد است

آغوشم دگر گرمت نخواهد کرد

و دستانم پر از قندیل بی مهری ست

و قلبم در اجاقش نون دودآلود

و لبخندم برنگ زرد بیماری

شفا از تو

وفا از تو

صدای قاصدک هایت نمی آید

و بال آرزویم خیس

نگاه شرمناکت را نمی خواهد

-هوا

غمگین-

بهار شاپرک ها دردناک است

آسمان قلبش اسفناک است

کنار خاطراتت آه می سوزد

باد می پوسد

مرگ می خندد

مطلب مشابه: متن انگلیسی بهار و جملات و اشعار دل انگیز در مورد فصل زیبای بهار

متن غمگین بهار

 می دوم در ذهن غمگین زمستان

چنان کوچ برگی

که می لرزد

از آیش باد

رود خانه های قدیمی

با تماشای خشک سال درد و اندوه

از قلم موی…

نی های روییده در بستر رود

یادگاری بر سنگ و چوب و دیواره ها می کشند

ماکیان هم رفته اند

فقط مانده قاب یخ بسته پیکر اردکی پیر

بر سطح پیدا و پنهان خیابان مسدود

آه ای زمستان بی اقاقی

ای زمستان دلگیر

که در رنج سالیان عمرمن می نشینی

راست گفتند ناشکیبا و افسرده ای

راستی چرا این چنینی؟

اندکی هم به گرمای عشق فکر کن

عبورسراسیمه آهوانی

کناربسترسنگلاخ

شب وجاده

سیلی سوزناک نسیمی

که آزار داد کودک دلت را

لبخند می زنی!

نجوا گری می کنی

با من و هرکسی

ای عزیز!

ما فقط تماشاگر دار دنیای خویشیم

مثل هر فصل دیگر

بی حرفی ، حدیثی

پای کوب زمان عبوریم

پایان پیرانه سال وزمانیم

امسال و هرسال دیگر

باور کن

چشمان آزرمگون ما

تاب روزی برای ایستادن

در مصاف شبی تیره را ندارند

بگذریم….

شما آقای زمستان!

آق امید و آرزوهایِ

نسلها رنج وهجران بی سرانجام مایید

که گویی هیچ سالی

تمامی ندارید…

گر بجای قلب شکسته ام بودم

سالهای سال میشد که ,

دهلیزهای زندگی را رها کنم

به اهالی قصه های غمگین احساسم بگویم

آخر شاهنامه را

با رگ های رنجور وطن زمزمه کنند

رنگین کمان کیان

چشم اسفندیار

حکایت خون سیاوش

فرو افتادن سهراب از اسب

بهار دلکش و این همه اندوه را به یاد ندارم

برای آرامش خاطرم

سرزمینی از لبانت بفرست

نشانی من قلبی ست

که در سینه تو می تپید

ماهشهر ع ر

 آری عزیز من

از اهل این زمانه و از دست روزگار

غمگین مباش

بگذار خنده هات

تداوم به هستی ام دهد

من در میان خنده های دلکشت

صدها هزار غنچه ی سرخ دیده ام

صدها هزار غنچه ی بر گل نشسته را

از گوشه ی لبان تو

با داس بوسه های پرازمهر خویش

آرام چید ه ام

آری عزیز من

از اهل این زمانه و از دست روزگار

غمگین مباش

ای قامت بلند ایستادگی

ای باطن همیشه سبز

بگذار بوسه دهم قامت ترا

من دیده ام به چشم یقین خویش

در چشم مهربانتان

صدها هزار هودج از جنس نور را

قلبت چه روشن و چه صاف

هستی تو پاک

از طعنه ی زمانه داری چه باک

من در نگاه تو , نقش فرشته را

با بالهای کوچک زیبای رنگی اش

در پرنیانی از بلور دیده ام

من از طنین صدای مسیحا ایت

گل واژه های کلام را آرام چیده ام

آری عزیز من

از اهل این زمانه و از دست روزگار

غمگین مباش

اینان فریب را در قلبهای سرد خویش

پنهان نموده اند

در چهره های بی فروغشان

امواجی از حسد موج می زند

راستی , در کلامشان ندیدنی ست

گاهی به خویش نیز دروغ گفته اند

ای خاطر عزیز

ای جلوه ی بهار

ای بامداد مهر

ای ابر پر ثمر

باران عشق و رحمتی بیار

بر فصل خشک من ببار

بگذار , زنگار غم بشوید از وجود من

بگذار مهر طلوعی دگر کند

از سجده گاه نیایش و از صافی سجود من

بگذار جلوه ی بهار

رنگی دگر دهد مرا

غمگین مباش

تابش آفتاب مهر تو

سبزی دهد مرا

بگذار گیسوان بلند

رها گشته در مسیر باد

چون طفل کوچکی

بازی دهد مرا .

اسماعیل واسعی (بامداد سبز )

سال نُــو می آیــد!

ولی دل ها، غمگین؛

دلِ ایران و جهانی غمگین!

نتوانم به بهارِ پیشِ رو

فکر کنم؛

شـاد شَوَم؛

خنده کنم؛

به بهاری که رَسَد

آری زودتر از بهار

تحفه ای رسید و نامش

«کرونا»

همه را غمگین کرد

دلِ ایران و جهان،

غمگین کرد

مطلب مشابه: شعر کوتاه فصل بهار + اشعار نو و سنتی زیبا و عاشقانه در مورد فصل زیبای بهار

متن غمگین بهار

ولی عاقبت

به امّیــــــــــد خدا

می دهیم شکست و

نابـــــــــود کنیم

و کرونا بشود، یه خاطره

واسه سالهایی، دور

سال نُــو می آیــد!

 کوچه باریک و بلند ،تاریک و غمگین است،

سربر زانو نهاده ونگاه تنهایم در تاریکی کوچه محو،

اه کشیده وباز پشت پنجره انتظار خیره مانده ام

به یاد شکوفه های بهار و در انتظار بهار۰۰۰

مدتی گذشته وزمان سپری شده است،

صدای پای یار چون اهنگی اشنا از فاصله ها به

گوش می رسد ،از پیچ وخم کوچه تنهایی گذرکرده و نوازشگر وجود

صدانزدیک می شود سراسر وجودم را عشق و

شوق دیدن بهاری زیبا ونو پر کرده است،

بهاری قشنگ و دوست داشتنی ، جدای از

بهار سالهای پیش ،بهاری که مملو از عطراست

و شکوفه ،ودلیل بودن و زیستن

حال اگر چه قلبم دفتر خاطرات تلخ گذشته است

ولی به امید بهاری سبز وشاد می توان رد پای

غمگین لحظات اندوه را در تلئلو افتاب بهاری از

قاب عکس دل زدود۰۰۰

با نزدیک شدن صدای پای اشناچشمانم خیره

مانده و نفسم در سینه محبوس و دل نگران

از گشودن پنجره ۰۰۰

عزیز دل مدت ها چشم به راهم و منتظر، وحال

نسیم زیبای بهاری نوید امدنت را می دهد

بهار امــــــــــــــــــــــــــــــد

پس خاک پایش را سرمه چشمانم می کنم

و به همراهش می روم

۰۰۰چرا که او لایق تمام خوبی دنیاست

 « بهار»

بانوی نامرئی من !

در کدام شب خواب آلوده بود

که خودت را به

خوابهای آرام من تحمیل کردی

و روزم را با سیاهی

همزاد کردی

هرگز نمی بخشمت

از تو

نزد باد، باران

مرغان بی خواب و سر گردان

پرستوی بی لانه و غمگین

خواب سنگین کوهها

شانه ی بی رونق سبزه زاران

کاسه های خالی هفت سین

عریضه خواهم برد

به واژه واژه ی شعر شاعران

سفارش خواهم کرد که

چگونه ابیاتم را نخوانده

پریشان نامیدی

«کپو کچی» را دوباره

به فریاد می طلبم

هر بهار

از دخمه ی بی بازگشت

تماشایت می کنم و

سیران و خنده های مستانه ی تو و

رقیبم را با دیده ی بارانی

در دستمال حزن و اندوه

خاطرات مرده

می پیچم

ای بهار بی برگی و باران !

باورم نیست

با خزانت راهی باشد

شاید من کهنه گیاهی

مانده از عهد سبزه و آبم

هر چه هست

خیالم را بی بال و پر کردی

پریدن را فرامو ش کرده ام

من به قضا تن نخواهم داد

هر کجا باشی

خواهم آمد و

از دور تو را

سرمه ی چشم خواهم کرد

ومرثیه ی عشق تو را

همراه «کپو کچی»

خواهم خواند

و چه غمگین و ………….

#مهدی_زینی

مطلب مشابه: عکس نوشته بهاری عاشقانه برای پروفایل + جملات احساسی بهار

متن غمگین بهار

اگر از زوزه های باد

ویا از گریه های ابر

روزی دلگیر شدی

چشمهایت بگذار

یاد آر فصل بهار

و همان دسته ی گل

که به دستان نگارت دادی

دست در دست نگار

اندر آن دشت قشنگ

که ز گلهای شقایق پر بود

بر سر چشمه ی پر آب زلال

هر دو خوردید از آن آب خنک

چه بهاری بود آن

باز غمگین مباش

باز آید خبر فصل بهار

باز غمگین مباش

نه با برگهای ‍پاییزی امسال می توانم

اندو هت را ترسیم کنم

نه دیگر باد

از دوریت رقصی دارد

گاهی برایم دنیا غمگین تر میشود

وقتی سرانجام همه خلاصه ها در تو ست

و گارانتی همه ارزو هایم در باد

نمی دانی عشق برای من

تنها گزیده ای

از همین بهار گذشته بود

بهار من برای تو گذشته بود

گزیده کن حرفم را گزید تر کبو تران بی سرانجام

درونم را

زیستن بی تو ارزوهایم در باد

وای که عشق دو بارگی نیست

فکر نکن همان پسران ریواس گونیم در هوای

نا کجای کوه

دیگر

کسی دستانش بوی گندم نمیدهد

وایستگاهی برای ملاقات

رویا هایمان نیست

نه ایستگاهی هست

نه کسی می خواهد بسازد انگار

من به وسعت شبهایم

کویر را تکرار کرده ام

کوه

در چشمانم غریبگی میکند

بی تو

کاش می امدی

می امدی

یکی را آشنا دیدم

درون قابکی از جنس تنهایی !

نمی دانم چرا اینگونه غمگین است

نگاه آن رفیق مانده در گرداب رسوایی !

چرا همسوز آوایش نگاهم اشک می ریزد ؟

چرا در این غروب سرد که بارانی نمی بارد؟

و دنیا از تپش خالی

و جریانی ندارد این سکوت وهم آلودش

نگاهم خسته از راهی به سوی نا کجا آباد

دمادم اشک می ریزد!

خزانش می کند بی جان

بهاری را

که دیروز کردمش آغاز !

سکوتش می کشد آهی

که من در راه می مانم

و می سوزم

ندارم حس یک پرواز…

و من در حسرت یک حادثه آرام می گیرم

و می دانم

و میبینم

بهار دیگری آرام در راه است ،

اگر دیروز غمگین بود

و امروز از صدا خالی

شب دیگر ،

طلوع دیگری دارد

و فردا منتظر در راه…

بی تو

کوچه را با تبسمی کال

پشت سر گذاشتم

جهان در امتداد کوچه

به اخر رسید…

نه

بانو فردا که چشم باز میکنی

مرا در گلوی پرنده ای خواهی دید

که اوازش را گم کرده باشد

و

وقتی بهار بیاید

نگاهم را از چشمه ها بر میدارم

تا دستان خیس بهار بر دل کویر

دوباره شکوفه زند

بانوی شبنم و ترانه

بر دستان خالی

و

غرور ایلیاتی خورده مگیر

اینجا همه چیز بوی گریه می دهد

رنگین کمان از نگاه تو

سرودی تازه می خواند

انگاه من از تاریکی واژه ها چشم بر میدارم

دوباره در روشنی نگاه تو گم می شوم

و قناری غمگین اوازش را پیدا میکند.

ای بهار اینجا نیا

دشت ِ دل خالی شده

از برای ِ دیدن ِباران ِتو

بُغض ِ شب جاری شده

ای بهار اینجا نیا

خانه ی دلهاچه پُرکین است هنوز!

توخبرداری چرا؟

رنگ ِسال ِاین دل ِغمگین ِما

بی سبب زردی شده ؟!

ای بهار اینجا نیا

این سپیدی در دل ِ پرواز ِشب

رنگ ِپرهای ِکبوتربود که او

از غم ِتیر ِهوس

شد به روزی در قفس

ای بهار اینجا نیا

هرکه راگویم که تقصیر که بود؟

گویدم با صد فریب درهر دعا

از برای ِ دیگری بود نِی زِ ما

نازنینا عطر ِ خود راپَر بگیر

از برای ِشهر ِپُر رنگ وریا

ای بُوَد پِندار ِ بَد فرجام ِما

ای بهار اینجا نیا

تانبینی کودکی آشفته رو

بالبی سردو خموش

آرزویش راچو پَرپَرمیکند

تو نیا شاید که شَرمت میشود

تو بخندی وبه تن رنگی کنی

چشمهایش چو هراسان میشود

مُشت ِاو بَسته ز ِترس ِآبرو

ای بهار اینجا نیا

ای بهاراینجا نیا

مطلب مشابه: شعر کوتاه فصل بهار + اشعار نو و سنتی زیبا و عاشقانه در مورد فصل زیبای بهار

متن غمگین بهار

هنوز منتظرم

با بهار برگردی

اگرچه رنگ زمستان گرفته

سالِ خودم……

حواست به حالِ بهار هست؟!

نه باران می‌ خواهد

نه موسیقی و شعر

ذاتش انگیزه‌ دل‌ دادن است

حواست به ساعت روی دیوار هست؟!

این روزها برای حرف‌ های عاشقانه

زود هم که بجنبی باز دیر می‌ شود

بهار زمانی است که تو با منی

و شکوفه‌ های احساسم

کنار تو شکفته شود

عشق من !

بهار تکرار لحظه‌ های بودن توست …

باران؛

کاش تو یارم بودی

با تو

هوایم همیشه بهاری‌ست…

 آشیانه ای بی جانم!

بهار را

هر بار

از به آغوش کشیدنت می فهمم

پرستوی من.

مطلب مشابه: اشعار شکوفه های بهاری و مجموعه شعر سرسبزی و زیبایی بهار

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو