اشعار مولانا درباره حضرت علی (ع)؛ اشعار زیبا و عاشقانه در وصف امام علی

منبع: روزانه

1

1403/1/16

10:18


ادبیات دوستان قطعا مولانای بزرگ را می‌شناسند. شاعری فرزانه که ادبیات او همچون کلامی است معنوی و عالمانه که شاگردی برای او نوعی شاگردی برای ائمه اطهار است. حال مولانای …

ادبیات دوستان قطعا مولانای بزرگ را می‌شناسند. شاعری فرزانه که ادبیات او همچون کلامی است معنوی و عالمانه که شاگردی برای او نوعی شاگردی برای ائمه اطهار است. حال مولانای بزرگ اشعار بسیاری را در وصف حضرت علی (ع) امیر مومنان سروده است که ما نیز در ادامه این اشعار زیبا را برای شما دوستان قرار خواهیم داد.

اشعار مولانا درباره حضرت علی (ع)؛ اشعار زیبا و عاشقانه در وصف امام علی

اشعار مولانا درباره حضرت علی (ع)

گفت: بر من تیغ تیز افراشتی

از چه افکندی مرا بگذاشتی؟

آن چه دیدی بهتر از پیکار من

تا شدی تو سست در اشکار من؟

آن چه دیدی که چنین خشمت نشست

تا چنان برقی نمود و بازگشت؟

آن چه دیدی که مرا زان عکس دید

در دل و جان شعله ای آمد پدید؟

آن چه دیدی برتر از کون و مکان

که به از جان بود و بخشیدیم جان؟

در شجاعت شیر ربانیستی

در مروت خود که داند کیستی؟

ای علی که جمله عقل و دیده ای!

شمه ای واگو از آن چه دیده ای

تیغ ظلمت جان ما را چاک کرد

آب علمت خاک ما را پاک کرد

بازگو دانم که این اسرار هوست

زان که بی شمشیر کشتن کار اوست

بازگو ای باز عرش خوش شکار!

تا چه دیدی این زمان از کردگار

چشم تو ادراک غیب آموخته

چشم های حاضران بردوخته

راز بگشا ای علی مرتضی!

ای پس از سوء القضا حسن القضا! (10)

یا تو واگو آنچه عقلت یافته است

یا بگویم آنچه بر من تافته است

از تو بر من تافت پنهان چون کنی

بی زمان چون ماه پرتو می زنی

ماه بی گفتن چو باشد رهنما

چون بگوید شد ضیا اندر ضیا

باز گو ای باز پر افروخته

با شه و با ساعدش آموخته

باز گوی باز عنقاگیر شاه

ای سپاه اشکن به خودنی با سپاه

امت و حدی یکی و صدهزار

بازگو ای بنده بازت را شکار

در محل قهر، این رحمت زچیست؟

اژدها را دست دادن راه کیست؟

مطلب مشابه: عکس نوشته سخنان حضرت علی (ع) + سخنان و جملات ناب آموزنده از امام علی (ع)

اشعار مولانا درباره حضرت علی (ع)

غرق نورم گرچه سقفم شد خراب

روضه گشتم گرچه هستم بوتراب

گفت: من تیغ از پی حق می زنم

بنده حقم نه مامور تنم

شیر حقم نیستم شیر هوا

فعل من بر دین من باشد گوا

«ما رمیت » از رمیتم در خراب

من چو تیغم و آن زننده آفتاب

رخت خود را من ز ره برداشتم

غیر حق را من عدم انگاشتم

که نیم کوهم زصبر و حلم و داد

کوه را کی در رباید تندباد

آن که از بادی رود از جا خسی است

زآن که باد ناموافق خود بسی است

باد خشم و باد شهوت باد آز

برد او را که نبود اهل نماز

کوهم و هستی من بنیاد اوست

ور شوم چون کاه بادم باد اوست

جز به باد او نجنبد میل من

نیست جز عشق احد سرخیل من

خشم بر شاهان شه و ما را غلام

خشم را من بسته ام زیر لگام

تیغ حلمم گردن خشمم زده است

خشم حق بر من چو رحمت آمده است

چون درآمد در میان غیرخدا

تیغ را دیدم نهان کردن سزا

آن که تن را بدین سان پی کند

حرص و میری و خلافت کی کند؟

زان به ظاهر کو شد اندر جاه و حکم

تا امیران را نماید راه و حکم

تا امیری را دهد جانی دگر

تا دهد نخل خلافت را ثمر.

مطلب مشابه: شعر دو بیتی مدح حضرت علی (ع)؛ 20 اشعار دو بیتی در وصف مولا علی امام اول

یا تبر بر گیر و مردانه بزن

تو علی وار این در خیبر بکن (19)

بعد از آن هر صورتی را بشکنی

همچو حیدر باب خیبر برکنی

چون بخواهم کز سرت آهی کنم

چون علی سر در فرو چاهی کنم (21)

نیست وقت مشورت، هین راه کن!

چون علی تو آه اندر چاه کن.

خنجر و شمشیر شد ریحان من

مرگ من شد بزم و نرگستان من

آن که او تن را بدین سان پی کند

حرص میری و خلافت کی کند

زان به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم

تا امیران را نماید راه و حکم

تا امیری را دهد جانی دگر

تا دهد نخل خلافت را ثمر.

اشعار مولانا درباره حضرت علی (ع)

گفت پیغمبر به گوش چاکرم

کو برد روزی ز گردن این سرم

کرد آگه آن رسول وحی، دوست

که هلاکم عاقبت بر دست اوست

او همی گوید: بکش پیشین مرا

تا نیاید از من این منکر خطا

من همی گویم: چو مرگ من زتوست

با قضا من چو توانم حیله جست

او همی افتد به پیشم: کای کریم!

مر مرا کن از برای حق دو نیم

تا نه آید بر من این انجام بد

تا نسوزد جان من بر جان من

من همی گویم: برو «جف القلم » (29)

زان قلم بس سرنگون گردد علم

هیچ بغضی نیست در جانم زتو

زان که این را من نمی دانم زتو

آلت حقی تو، غافل دست حق

چون زنم بر آلت حق طعن و دق؟

گفت او: پس آن قصاص از بهر چیست؟

گفت: هم از حق و آن سر خفی است.

چون تو بابی آن مدینه علم را

چون شعاعی آفتاب حلم را

باز باش ای باب بر جویای باب

تا رسند از تو قشور اندر لباب.

مطلب مشابه: اشعار حضرت علی (ع) + مجموعه شعر با موضوع امام اول شیعیان

زین سبب پیغمبر با اجتهاد

نام خود و آن علی «مولا» نهاد

گفت: هرکو را منم مولا و دوست

ابن عم من علی مولای اوست

کیست مولا آن که آزادت کند

بند رقیت ز پایت بر کند

چون به آزادی نبوت هادی است

مؤمنان را زانبیا آزادی است.

گفت پیغمبر علی را: کای علی!

شیر حقی پهلوانی پردلی

لیک بر شیری مکن هم اعتمید

اندر آور سایه نخل امید

اندرآ در سایه آن عاقلی

کش نداند برد از ره عاقلی

ظل او اندر زمین چون کوه قاف

روح او سیمرغ بس عالی طواف

گر بگویم تا قیامت نعت او

هیچ آن را مقطع و غایت مجو

یا علی! از جمله طاعات راه

بر گزین تو سایه بنده اله

هر کسی در طاعتی بگریختند

خویشتن را مخلصی انگیختند

تو برو در سایه عاقل گریز

تا رهی زان دشمن پنهان ستیز

از همه طاعات اینت بهتر است

سبق یابی بر هر آن سابق که هست

چون گرفتت پیرهن تسلم شو

همچو موسی زیر حکم خضر رو

دست پیر از غایبان کوتاه نیست

دست او جز قبضه الله نیست

غایبان را چون چنین خلعت دهند

حاضران از غایبان لاشک بهند

غایبان را چون نواله می دهند

پیش حاضر تا چه نعمت ها نهند

کو کسی کوپیششان بندد کمر

تا کسی کو هست بیرون سوی در؟

چون گزیدی پیر نازک دل مباش

سست و ریزیده چو آب و گل مباش

گر به هر زخمی تو پر کینه شوی

پس کجا بی صیقل آئینه شوی؟

مطلب مشابه: اشعار عاشقانه مولوی + مجموعه شعر زیبا از شاعر ایرانی مولانا

اشعار مولانا درباره حضرت علی (ع)

هر پیمبر فرد آمد در جهان

فرد بود و صد جهانش در نهان

عالم کبرا به قدرت سحر کرد

کرد خود را در کهین نقشی نورد.

تو ترازوی احد خو بوده ای

بل زبانه هر ترازو بوده ای

تو تبار و اصل و خویشم بوده ای

تو فروغ شمع کیشم بوده ای

چیست اندر خم که اندر نهر نیست

چیست اندرخانه که اندر شهر نیست

این جهان خم است و دل چون جوی آب

این جهان حجره است و دل شهر عجاب.

سیف و خنجر چون علی ریحان او

نرگس و نسرین عدوی جان او (63)

مشورت ادراک هشیاری دهد

عقل ها مر عقل را یاری دهد.

عقل دو عقل است: اول مکسبی

که در آموزی چو در مکتب صبی

از کتاب و اوستاد و ذکر و فکر

از معانی وز علوم خوب بکر

عقل دیگر بخشش یزدان بود

چشمه آن در میان جان بود.

کمترین کارش بهر روز این بود

کاوسه لشکر را روانه می کند

لکشری زاصلاب سوی امهات

بهر آن تا در رحم روید نبات

لشکری زارحام سوی خاکدان

تا زنر و ماده پر گردد جهان

لشکری از خاکدان سوی اجل

تا ببیند هر کسی حسن عمل

شه چو حوضی دان و هر سولول ها

و زهمه آب روان چون دول ها

چون که آب جمله از حوضی است پاک

هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک

ور در آن حوض آب شور است و پلید

هر یکی لوله همان آرد پدید

مثنوی معنوی (دفتر اول)

نام شعر: خدو انداختن خصم در روی امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه و انداختن امیرالمؤمنین علی شمشیر از دست

اشعار مولانا درباره حضرت علی (ع)

از علی آموز اخلاص عمل

شیر حق را دان مطهر از دغل

در غزا بر پهلوانی دست یافت

زود شمشیری بر آورد و شتافت

او خدو انداخت در روی علی

افتخار هر نبی و هر ولی

آن خدو زد بر رخی که روی ماه

سجده آرد پیش او در سجده‌گاه

در زمان انداخت شمشیر آن علی

کرد او اندر غزااش کاهلی

گشت حیران آن مبارز زین عمل

وز نمودن عفو و رحمت بی‌محل

گفت بر من تیغ تیز افراشتی

از چه افکندی مرا بگذاشتی

آن چه دیدی بهتر از پیکار من

تا شدی تو سست در اشکار من

آن چه دیدی که چنین خشمت نشست

تا چنان برقی نمود و باز جست

آن چه دیدی که مرا زان عکس دید

در دل و جان شعله‌ای آمد پدید

آن چه دیدی برتر از کون و مکان

که به از جان بود و بخشیدیم جان

در شجاعت شیر ربانیستی

در مروت خود که داند کیستی

در مروت ابر موسیی به تیه

کآمد از وی خوان و نان بی‌شبیه

ابرها گندم دهد کان را بجهد

پخته و شیرین کند مردم چو شهد

ابر موسی پر رحمت بر گشاد

پخته و شیرین بی زحمت بداد

از برای پخته‌خواران کرم

رحمتش افراخت در عالم علم

تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا

کم نشد یک روز زان اهل رجا

تا هم ایشان از خسیسی خاستند

گندنا و تره و خس خواستند

امت احمد که هستید از کرام

تا قیامت هست باقی آن طعام

چون ابیت عند ربی فاش شد

یطعم و یسقی کنایت ز آش شد

هیچ بی‌تاویل این را در پذیر

تا در آید در گلو چون شهد و شیر

زانک تاویلست وا داد عطا

چونک بیند آن حقیقت را خطا

آن خطا دیدن ز ضعف عقل اوست

عقل کل مغزست و عقل جزو پوست

خویش را تاویل کن نه اخبار را

مغز را بد گوی نه گلزار را

ای علی که جمله عقل و دیده‌ای

شمه‌ای واگو از آنچ دیده‌ای

تیغ حلمت جان ما را چاک کرد

آب علمت خاک ما را پاک کرد

بازگو دانم که این اسرار هوست

زانک بی شمشیر کشتن کار اوست

صانع بی آلت و بی جارحه

واهب این هدیه‌های رابحه

صد هزاران می چشاند هوش را

که خبر نبود دو چشم و گوش را

باز گو ای باز عرش خوش‌شکار

تا چه دیدی این زمان از کردگار

چشم تو ادراک غیب آموخته

چشمهای حاضران بر دوخته

آن یکی ماهی همی‌بیند عیان

وان یکی تاریک می‌بیند جهان

وان یکی سه ماه می‌بیند بهم

این سه کس بنشسته یک موضع نعم

چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز

در تو آویزان و از من در گریز

سحر عین است این عجب لطف خفیست

بر تو نقش گرگ و بر من یوسفیست

عالم ار هجده هزارست و فزون

هر نظر را نیست این هجده زبون

راز بگشا ای علی مرتضی

ای پس سؤ القضا حسن القضا

یا تو واگو آنچ عقلت یافتست

یا بگویم آنچ برمن تافتست

از تو بر من تافت چون داری نهان

می‌فشانی نور چون مه بی زبان

لیک اگر در گفت آید قرص ماه

شب روان را زودتر آرد به راه

از غلط ایمن شوند و از ذهول

بانگ مه غالب شود بر بانگ غول

ماه بی گفتن چو باشد رهنما

چون بگوید شد ضیا اندر ضیا

چون تو بابی آن مدینهٔ علم را

چون شعاعی آفتاب حلم را

باز باش ای باب بر جویای باب

تا رسد از تو قشور اندر لباب

باز باش ای باب رحمت تا ابد

بارگاه ما له کفوا احد

هر هوا و ذره‌ای خود منظریست

نا گشاده کی گود کانجا دریست

تا بنگشاید دری را دیدبان

در درون هرگز نجنبد این گمان

چون گشاده شد دری حیران شود

مرغ اومید و طمع پران شود

غافلی ناگه به ویران گنج یافت

سوی هر ویران از آن پس می‌شتافت

تا ز درویشی نیابی تو گهر

کی گهر جویی ز درویشی دگر

سالها گر ظن دود با پای خویش

نگذرد ز اشکاف بینیهای خویش

تا ببینی نایدت از غیب بو

غیر بینی هیچ می‌بینی بگو

مطلب مشابه: عکس پروفایل اشعار مولانا + گزیده زیباترین اشعار شاعر ایرانی مولانا

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو