آقا موشه، ای شکموی دله

دیدی افتاد آخر دمت لای تله



حالا چشمات از کاسه در اومده

شکسته پات عمرت به سر اومده




چطور بوی گردو رو از یه فرسخی شنیدی

اون تله گنده رو تو یک قدمی ندیدی



آخه زبون بسته مگه تو چشم و گوش نداشتی

همین شکمو داشتی و فکر و عقل و هوش نداشتی



یادته یک شب تا صبح نذاشتی من بخوابم

رفته بودی تو گنجم رو دفتر و کتابم



هی بازی کردی چیغ زدی رو کاغذام دویدی

دفتر پاکنویس انشای منو جویدی



دسته گلی تو آب دادی، من خجالت کشیدم

مزه این بیمزگی رو فردا من چشیدم



آقا موشه، ای شکموی دله

دیدی افتاد آخر دمت لای تله


حالا چشمات از کاسه در اومده

شکسته پات عمرت به سر اومده

 

 

 

 

آقا موش شکمو, قصه کودکان, قصه آقا موش شکمو, قصه, شعر های کودکانه, شعر برای کودکان, شعر آقا موش, قصه جدیدآقا موشه آقا موش شکمو, قصه کودکان, قصه آقا موش شکمو, قصه, شعر های کودکانه, شعر برای کودکان, شعر آقا موش, قصه جدیدآقا موشه