متن در مورد پنجره

متن در مورد پنجره های رنگی سکوت پشت پنجره متن در مورد گلدان پشت پنجره متن در مورد پنجره و باران عکس نوشته پنجره شعر در مورد پنجره از سهراب سپهری متن در مورد اتاقم متن پنجره و برف

زمانی که غمگین هستیم کنار پنجره می رویم و خیره می شویم به فضای روبرویمان و فقط فکر می کنیم به آنچه بر سرمان آمده است.جسممان در کنار پنجره است اما روحمان خدا می داند در کجا و به یاد چه کسی پرسه می زند.چه دردهای ناگفته ای که در کنار پنجره با سکوت گفته ایم و کسی از آن ها آگاه نیست. در اینجا مجموعه ای از تکست و متن در مورد پنجره برای شما عزیزان گرداوری کرده ایم.

تکست و عکس نوشته پنجره

تُ آفتابی

هر صبح میتابی بر پنجره‌ی خیالم

و نور می پاشی

روی سایه‌ی تنهایی ام!

امروز را

عاشقانه بتاب رویای من

***

دردم

درد بارانی ست که

هر چه عاشقانه می بارد

کسی پنجره ای را

برای در آغوش کشیدنش

باز نمی کند …

**

همیشه‌ برد با اُونیه‌ که‌ قشنگ‌ترین‌ منظره‌ رو میبینه

حتی از پشت کثیف ترین پنجره…

سکوت پشت پنجره

من در عشق سرشار از باریدن،

بر پهنه شیشه این پنجره بودم

اما او تنها رد انگشت قلبی،

روی بخار آن شیشه بود!

“ارس آرامی”

**

از پنجره بیرونو دید بزنی،

وَ بگی ای کاش همه چی بهتر بود

متن در مورد پنجره های رنگی

عاشقی گفت که من پنجره را می بندم

پشت این پنجره کمتر بنشین فرزندم

او نمی آید و این تجربه را دارم من…

پشت این پنجره من “هم” نفسی گم کردم

**

اونجایی که نیما یوشیج میگه

“برای خانه ای که تو نیستی در اضافیست پنجره اضافیست”

باید گفت برای جهانی که تو نیستی “من” اضافیست.

**

من درین ظلمت شب ماه تورا میجویم

بر لب پنجره ام یاد تو را میبویم

**

پنجره را باز کن

و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر

خوشبختانه باران، ارث پدر هیچ کس نیست

**

چای ات را بنوش

شعر بگو

رو به روی پنجره بایست

و به بارانی که نمی بارد

خیره شو..

زندگی همین لبخندهاست

که خودت باعث َش شده ای!

متن در مورد پنجره

خیال تو همچو

گل های پشت پنجره

حس و حال زندگی می‌دهد ..

“حسین عربی”

**

پنجره را باز کردم

بوی تو داشت می رقصید

حالا

هزارسالی می شود

از باد می پرسم

پس کی به خانه برمی گردیم!

**

حالا من مانده ام

و پنجره ای خالی و فنجان قهوه ای که

از حرف های نگفته ، پشیمان است .

**

آی !

بازکن پنجره را

باز کن پنجره را

در بگشا

که بهاران آمد!

که شکفته گل سرخ

به گلستان آمد!

“حمید مصدق”

**

عاشقم،

اهل همین کوچه‌ی بن‌بست کناری

که تو از پنجره‌اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی

تو کجا؟

کوچه کجا؟

پنجره‌ی باز کجا؟

من کجا؟

عشق کجا؟

“فریدون مشیری”

**

دیوار های اتاق،

خسته از پنجره های کاذب!

**
به ظهور دستی رهایی بخش

نشسته ام،

تا، به تلنگری بگشاید پنجره را

شاید؛ هوایی تازه کند

اتاق غمباد کرده ام!

**

گرمای کرسی

عطر گل‌های شمعدونی

کنارِ پنجره

و نوری که فضای اتاق را

رونق بخشیده

خود خود آرامشه ..

**

هر صبح

لبخندم را آویزان می کنم

آنسوی پنجره,

گوشه ی یادت می نشینم

و یک فنجان اشک

سر می کشم…

**

یک زندگی کم است…

برای آنکه تمام شکل‌های دوستت دارم را

با تو در میان بگذارم…

می‌خواهم هر صبح که پنجره را باز میکنی؛

آن درخت روبه‌ رو من باشم..

فصل تازه من باشم..

آفتاب من باشم..

استکان چای من باشم..

و هر پرنده ای که نان از انگشتان تو می‌گیرد..

یک زندگی کم است؛

برای شاعری که می‌خواهد

در تمام جمله ها دوستت داشته باشد..

شعر در مورد پنجره از سهراب سپهری

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

***

شاخه میشوم برای نشستنت

پنجره میشوم برای آواز هایت

لانه میشوم برای آغوشت

تو فقط کمی

برای من باش