داستان کامل قسمت هشتم سریال بی همگان از شبکه ۳

منبع: جدول یاب

33

1401/7/30

23:49


در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت هشتم سریال بی همگان به کارگردانی بهرنگ توفیقی و تهیه کنندگی مهران مهام را می خوانید، با ما همراه باشید. این سریال روایتگر زندگی امیرعلی شخصیت اصلی سریال بی همگان است، او پس از آزادی از زندان در تلاش می باشد تا سال‌ های از دست رفته را جبران کند و زندگی تازه‌ای را برای خود بسازد، اما سرنوشت شرایط دیگری را برای او رقم می‌ زند و او برای رسیدن به خوشبختی ناگزیر است تا با مشکلات بزرگتری دست و پنجه نرم کند و…

قسمت هشتم سریال بی همگان

آدم هایی که ارشیا اجیرشون کرده تا حسابی امیرعلی را گوش ماای بدهند، بیرون رستوران منتظر او هستند، امیرعلی هم که مشغولصحبت با النازه بی توجه سوار ماشین همونا میشه و بعد از قطع کردن تلفن متوجه موقعیتش میشه که یکی از آن هایی که عقب نشسته،چاقو زیر گلوی او می ذاره و تهدیدش می کنه که اگر تکون بخوره، شاهرگشو بزنه

آن به بیرون از شهر رفته اند و تنها به یک کتک ساده و چند تا تهدید تو خالی که دیگه دور و بر دختر مهندس یوسفیان نگرده، بسنده میکنند

بعد از رفتن آن ها امیرعلی از جاش بلند میشه و به راه می افته، همون اطراف یک رودخونه پیدا می کنه و کمی آب به دست و صورتش میزنه تا حالش جا بیاد و دوباره به راه می افته

یک موتوری در حال رد شدن از آن اطراف است که امیرعلی با دیدنش، براش دست تکون میده و سوارش می شود

آقا قاسم برای جور کردن پول راهی مسجد شده که از خونه بیرون نرفته، امیرعلی از راه می رسه و او را با این وضع می بیند و کمکشمی کند تا با هم به داخل برود

مانی در خانه نشسته و غذا می خوره که گوشی الناز زنگ می خوره و می فهمه که امیرعلی بهش زنگ زده، الناز سریعا گوشیشو از دستاو می گیره و جواب میده، امیرعلی ریز به ریز اتفاقاتی که براش افتاده رو میگه و ادامه میده که ازم خواستن دور تو رو خط بکشم

بعد از این تلفن الناز تمام میشه، مهرداد و مهشید هم که خرید بودند، از راه می رسندمهرداد برای دوش گرفتن به حمام میره و الناز هماز فرصت استفاده می کنه و اتفاقی که پیش آمده را برای او تعریف می کنه ولی مهشید باورش نمیشه و از الناز هم می خواد که او همباور نکنه و بهش فرصت بده که باهاش صحبت کنه

فاطمه، خواهر امیرعلی برای او کیسه آب گرم برده و همه هی ازش سوال می کنند و نگران حالش هستند اما امیرعلی لام تا کام چیزیدرباره الناز نمیگه و جواب های پرت و پلا می دهد.

آقا قاسم درباره فروش ماشین با رضا حرف می زنه و‌ میگه من راضی به این کار نیستم و حتی اگر انجامش هم بدهی هیچ وقت قبولنخواهم کرد

مهندس یوسفیان به کارخونه رفته و با ارشیا به خاطر این که آدم فرستاده سراغ امیرعلی دعوا می کنه و میگه از این به بعد با من برایانجام هر کاری هماهنگ باش و بعد هم میگه لیدر کارگر ها رو خیلی آروم و بدون تنش اخراج کن

ارشیا یا همان مهندس خسروی به سراغ آقا ابراهیم رفته و سر صحبت را باهاش باز می کند و خیلی کم کم بهش میگه که باید بهکارگزینی بره و حکم اخراجش اومده اما برای این که خودش و مظلوم نشون بده میگه من کلی با مهندس حرف زدم ولی ایشون نپذیرفتن،منم قول میدم که زود زود برگردومنت

شاپور به در خانه آقا قاسم رفته تا زاغ سیاه امیرعلی را چوب بزند و بفهمد که کجا و برای کی کار می کند

امیرعلی در خانه مشغول صبحانه خوردن است که مادرش به کنارش میره و میگه پدرت با ازدواجت با الناز موافق نیست که او میگه خودمراضیش می کنم و از خانه بیرون می رود

الناز با حال خراب در تراس خونه نشسته که مهشید پیشش میره تا کمی بهش دلداری بده و میگه پدرت این جوری که نشون میده نیست،من هیچ وقت جای مادرت نبودم ولی به عنوان خواهر بزرگ تر کمکت می کنم به هر چی که خوشحالت می کنه، برسی

مهرداد در کارخونه با برادر بزرگ گوهران قرار گذاشته و میگه از این کاری که شما قراره انجام بدید من خیلی می ترسم ولی او سعی میکنه با آرامش حرف بزنه و خیالش را راحت کند که موفق نمی شود

آقا قاسم به خونه رفته و بعد از دادن خرید ها به ریحانه همسرش، سراغ امیرعلی را ازش می گیرد که او از فرصت استفاده می کنه ومیگه روحی خیلی بهم ریختس و بحث ازدواجش را پیش می کشه تا راضیش کنه که موفق نمیشه….

امیرعلی به محض رفتن پدرش، از اتاقش بیرون میره و میگه حالا که بابا راضی نمیشه از دایی رحمان خواهش می کنم باهاش حرف بزنهو مطمئنم به او نه نمیگه که مادرش هم لبخندی می زنه و قبول می کنه

مهرداد در حیاط خانه کباب درست می کند که مهشید هم پیش میره و درباره الناز باهاش حرف می زنه ولی مهرداد حرف خودشو می زنه ومیگه لیاقت دختر من خیلی بیشتره ولی مهشید تمام مدت طرف الناز و گرفته و از او و علاقه اش طرفداری می کنه و میگه اگر دخترت و  می خوای باید باهاش منطقی برخورد کنی و شمشیر را از رو نبندی

بعد هم راضیش می کنه که آن ها به خاستگاری برن تا الناز تو آشنایی خودش متوجه شه که این پسره به دردش نمی خوره و بعد از کلیمقاومت کردن، سرانجام مهرداد قبول می کنه و الناز که از دور حرفاشون و گوش میده خوشحال به اتاقش میره

شاپور هم چنان دم خانه آقا قاسم است تا سر از کار امیرعلی دربیاره که خسته با اسلان تماس می گیره و میگه بعید می دونم جایی کارکنه، چند روزه ما رو سرکار گذاشته و بعد هم با اجازه اسلان از اون جا می رود

دایی رحمان و همسرش هر دو به خانه آقا قاسم رفته اند تا برای خاستگاری امیرعلی پادرمیونی کنند، آقا قاسم اول از دیدنشون شوکهمیشه که دایی رحمان میگه دلم هواتون و کرد، گفتم سری بهتون بزنم

آقا قاسم هم سری تکون میده و برای چند لحظه تنهاشون میذاره که امیرعلی کلی از داییس تشکر می کنه و میگه همیشه به شما زحمتدادم

آقا قاسم با شنیدن حرف های دایی رحمان دوباره حرف های خودش را تکرار می کنه که او میگه اگر ما بزرگ تر ها مراقبشون باشیماتفاقی که تو میگی نمی افته و بهتره به حرف دل پسرت گوش بدی که آقا قاسم با اصرار همه جمع به ناچار قبول می کنه تا به خاستگاریبره

گوشی امیرعلی زنگ می خوره و او با عذرخواهی به حیاط میره تا جواب بدهالناز پشت خط بهش میگه بابام با جلو اومدنت موافقت کردهو امیرعلی هم با خوشحالی میگه اتفاقا پدر من هم همین الان راضی شد و بعد هم از الناز به خاطر این که باهاش مونده، تشکر میکنه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو