خلاصه داستان قسمت اول سریال سقوط

منبع: جدول یاب

6

1401/10/17

18:53


در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت اول سریال سقوط را می خوانید، با ما همراه باشید. در خلاصه قسمت اول سریال سقوط آمده:آیسان به پیشنهاد همسرش ژاکان برای ماه عسل راهی ترکیه می‌شود. اما حقیقت این سفر چیز دیگری است. داستان سقوط در ایران، ترکیه و عراق می‌گذرد و عمده سکانس های ایران در استان کردستان، سکانس های ترکیه در آنتالیا و بخش عمده سکانس‌های عراق در استان موصل فیلمبرداری شده است.

قسمت اول سریال سقوط

سنندج – بهار ۱۳۹۵
دختر خانمی در حال خورد کردن گوشت برای غذاش است و هم زمان با مادرش هم حرف می زند.
دختر در حال زدن لیدوکایین به دندونش است که صدا در توجهش را به خودش جلب می کند و او ترسیده چاقویی از توی آشپزخونه بر می دارد و پشت ستون منتظر می مونه تا بیاد تو.
دختر به سمت مرد حمله می کنه که متوجه میشه ژاکان همسرش است و فقط به زدن یک ضربه بسنده می کند و از دیدنش شوکه میشه.
ژاکان و همسرش با هم شام می خورند و بعد از آن برای خوابیدن به اتاق می روند و ژاکان سرش به بالش نرسیده خوابش می برد و همسرش یواشکی کیفش را می گردد و به نظر میاد به چیزی شک کرده و در آخر زخم های روی پای همسرش را هم می بیند و به کنارش روی تخت می رود و می خوابد.
روز بعد
ژاکان، خانومش را به دندان پزشکی می برد و بالای سر او است که پیامی روی گوشیش میاد و او تلفن به دست عصبی میره.
خانوم بعد از تموم شدن کارش با استرس به همسرش زنگ می زنه که جواب نمیده و نگران پول است که خانم منشی آن جا یک کارت بهش میده و میگه این و همسرتون داده.
او شوکه شده پول را حساب می کند و بعد از دستگاه عابر موجودی می گیره که می فهمه ۲۰ میلیون پول توشه و کمی بعد شوهرش با یک ماشین شاسی بلند جلوی پاش ترمز می کنه و او بیشتر بهم می ریزه که ژاکان میگه افتادم تو کار دلالی و بعد با هم لباس می خرند و کلاس کاراته هم ثبت نام می کنند.
شب در خانه او بساط مهمونی چیده و ژاکان هم در حمام است که او دوباره سراغ همان کیف میره و پول هایی را داخل آن می بیند و به سراغ لپ تاپ میره که ژاکان از حموم بیرون میاد و کارش نیمه تمام می مونه.
بعد هم سراغ جشن سه سالگیشون میرن و حسابی با هم خوش می گذرونند.
روز بعد
آیسان در خونه خواب است که صدای زنگ تلفن بیدارش می کنه و وقتی چشماشو باز می کنه کل خونه رو می گرده ولی ژاکان نیست و آیسان هم به انجام کار های خونه می پردازه و نهار درست می کند و منتظر ژاکان است.
آیسان به خونه پدر شوهرش رفته و اون جا با روژین دختر خواهر شوهرش در حال حرف زدن است که ژاکان از راه می رسه و همه برای خوردن نهار آماده می شوند.

آیسان از این که زیاد او را نمی بینه با مادرش درد و دل می کنه که همون موقع ژاکان از راه می رسه و او از دور می بینه که پاکت سفیدی داخل جیب کتش گذاشته.
آیسان یواشکی داخل جیبش را می بیند که همون موقع ژاکان از راه می رسه و از دور متوجه می شه که آیسان دست تو جیبش کرده و در رستوران آن را به روش میاره که آیسان میگه من نگرانتم.
ژاکان خبر رفتنشون به ترکیه را می دهد و به آیسان میگه تو همین پاکت سفید توی جیب کتم بلیطای ترکیمونه و میده بهش تا خودش ببینتش.
آیسان و ژاکان در ترکیه سوار تاکسی شده اند تا به ویلای دوست ژاکان برسند.
کمی بعد آن ها به آن جا می رسند و متوجه میشن که ویلا پر آدمه و ژاکان با دوستش حرف می زنه و کمی بعد به آیسان میگه این آدما قراره برن اروپا و فقط من باید به تورشون برسونمشون و زود برگردم.
آیسان تو خونه تلاش می کنه خودشو سرگرم کنه که یهو یه صدایی به گوشش می خوره و او از اتاق بیرون میره که در اون اتاق قفله و دوباره به اتاق خودش بر می گرده و چیز های مشکوک تری می بینه که دوباره همون صدا میاد و او این بار از پنجره توی تراس، توی اتاق را می بیند.
با روشن شدن هوا ژاکان از راه می رسه و آیسان به سمتش میره و درباره شغل دوستش سوال می پرسه که ژاکان می زنه به قاطی بازی تا از جواب دادن طفره بره و بعد با هم به گردش میرن و بعد هم هتل که آیسان می فهمه پاسپورتاشون نیست و دوباره قاطی می کنه و با حرفاش به ژاکان می فهمونه که بهش شک داره و از فط حال بدی حالش بهم می خوره و بالا میاره.
آن ها دوباره به ویلا برگشته اند که یک ماشین گلی توجه آیسان را به خودش جلب می کند و بعد با هم به داخل میرن.
ژاکان حموم میره و آیسان کلید های توی جیب او را بر می دارد و اون اتاق مرموز را باز می کند.
ژاکان دوباره ناراحت میشه و حال آیسان هم باز به هم می خورد و با تست بارداریش می فهمه حاملس و از او می خواد که دیگه هیچ وقت تنهاش نذاره و زودتر با هم برگردند ایران.
روز بعد
ژاکان برای آیسان مرغ قربونی کرده و بعد از کمی وقت به راه می افتند و ژاکان قرص خوابی به او میده و کمی جلوتر به جایی می رسند که آیسان از خواب بیدار میشه و گیج و گنگ به اطراف نگاه می کند.
ژاکان در ماشین نیست و او پاسپورت سوخته اش در داشبورد ماشین را می بیند و با آمدن ژاکان می فهمه که آن ها در سوریه هستند و ژاکان هم عضو گروه داعش شده و خودش را مجاهد می نامد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو