اشعار توسل به قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل عباس (ع)

منبع: روزانه

3

1402/5/5

12:03


در این بخش مجموعه اشعار توسل به قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل عباس (ع) و شعر غمگین کوتاه و بلند ویژه شهادت آن حضرت و روز تاسوعا را گردآوری کرده ایم. ای حرمت قبله حاجات مایاد تو تسبیح و مناجات ما تاج شهیدان همه عالمیدست علی ماه بنی هاشمی ماه کجا، روی دل آرای تو؟سرو […]

اشعار توسل به قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل عباس (ع)

در این بخش مجموعه اشعار توسل به قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل عباس (ع) و شعر غمگین کوتاه و بلند ویژه شهادت آن حضرت و روز تاسوعا را گردآوری کرده ایم.

اشعار توسل به قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل عباس (ع)

ای حرمت قبله حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما

تاج شهیدان همه عالمی
دست علی ماه بنی هاشمی

ماه کجا، روی دل آرای تو؟
سرو کجا، قامت رعنای تو؟

همقدم قافله سالار عشق
ساقی عشاق و علمدار عشق

سرور و سالار سپاه حسین
داده سر و دست به راه حسین

عم امام و اخ و ابن امام
حضرت عباس علیه السلام

ای علم کفر نگون ساخته
پرچم اسلام بر افراخته

مکتب تو مکتب عشق و وفاست
درس الفبای تو عشق و صفاست

مکتب جانبازی و سربازی است
بی سری، آن گاه سر افرازی است

شمع شده، آب شده، سوخته
روح ادب را ادب آموخته

آب فرات از ادب توست مات
موج زند اشک به چشم فرات

یاد حسین و لب عطشان او
وآن لب خشکیده طفلان او

تشنه برون آمدی از موج آب
ای جگر آب برایت کباب

ساقی کوثر پدرت مرتضی ست
کار تو سقائی کرببلاست

دست تو شد دست شه لافتی
خط تو شد خط امان خدا

پنج امامی که تو را دیده اند
دست علم گیر تو بوسیده اند

چشم خداوند چو دست تو دید
بوسه زد و اشک زچشمش چکید

با لب آغشته به زهر جفا
بوسه به دست تو بزد مجتبی

دید چو در کرببلا شاه دین
دست تو افتاده به روی زمین

خم شد و بگذاشت سر دیده اش
بوسه بزد با لب خشکیده اش

حضرت سجاد هم آن دست پاک
بوسه زد و کرد نهان زیر خاک

حضرت باقر به صف کربلا
بوسه به دست تو بزد بارها

وقت ولادت قدمی پشت سر
وقت شهادت قدمی پیش تر

ای به فدای سر و جان و تنت
وین ادبِ آمدن و رفتنت

مدح تو این بس که شه ملک و جان
شاه شهیدان و امام زمان

گفت به تو گوهر والا نژاد
جان برادر به فدای تو باد

شه چو به قربان برادر رود
کیست ریاضی که فدایت شود

سید محمد علی ریاضی

مطلب مشابه: متن در مورد حضرت عباس + جملات زیبای مذهبی در مورد حضرت ابوالفضل (ع)

نگاه زارم

گریه کردم مُطَهّرم کردند
پاکْ مانند ساغرم کردند

اسم تو آمد و دلم پَر زد
به گمانم کبوترم کردند

با نگاهی ز چشم شهلایت
خاکْ بودم ولی زرم کردند

پدر و مادرم همان اول
نذرِ اولاد حیدرم کردند

تا که گفتم مُحبِّ عباسم
دلِ آلوده را حرم کردند

شخص بی آبرو چنان من را
پیشِ مردم چه محترم کردند

شک ندارم که این محبت را
به دعاهای مادرم کردند

سالیانی است آبرو دارم
سالیانیست نوکرم کردند

یَابْنَ امُّ البنین دعایم کن
باز در علقمه صدایم کن

دست بر سینه رو به کرب و بلا
السلام علیک یا سقا

قمر خانواده خورشید
صدقه دارد این قد و بالا

پسر چهارمِ امیر حُنین
دست بر سینه بنی الزهرا

چشم و ابروی تو سپاه حسین
کاشف الکرب سید الشهدا

سیزده ساله فاتح صفین
سومین بچهْ شیرِ، شیرِ خدا

ارمنی ها مُرید نام تواند
شاهدم سفره های تاسوعا

نامِ تو هم ردیف یا فَتّاح
چشمهایت مُفَرِّجُ الغَمّاء

تو که هستی، حسین هم آخر
شد پناهنده بر تو عاشورا

سایبانِ مُخَدّراتِ حرم
پشتْ گرمیِّ زینب کُبری

إعطِنی یا کریم، انا سائل
مستجیرٌ بِکَ ابوفاضل

دست گیرِ همه خدایِ ادب
دست پرورده امیر عرب

نسلْ در نسلْ خاک پایِ توایم
به تو دادیم دلْ نَسَبْ به نسبْ

سفره ات بهر سائلان پهن است
صورتت شیر و خالِ تو، چو رطب

می کند زنده یاد حیدر را
چین پیشانی ات به وقت غضب

اسدالله کربلا، عباس
بِنِشین با وقار بر مرکب

قد کشیدی همینکه روی اسب
لشکر کوفیان کشید عقب

می شود روضه را تجسم کرد
با کمی فکر، رویِ این مطلب

تا تو بودی سفر به خیر گذشت
ای نگهبان محمل زینب

تا تو بودی رباب اصغر داشت
غرق بوسه سپیدی غب غب

تا تو بودی ندید یک مادر
طفلش از تشنگی کند لب لب

تا تو بودی رقیه معجر داشت
روی دوش تو خواب بود هر شب

تا تو بودی کسی اجازه نداشت
بزند چوب خیزران بر لب

رفتی بر غرورها برخورد
دست نامحرمان به معجر خورد

وای از لحظه ای که غوغا شد
رفتی و در خیام بلوا شد

دختری مشک آب دستت داد
بر دعا دست عمه بالا شد

سایه ات بین نخلها گم شد
پسر فاطمه چه تنها شد

تا رسیدی کنار نهر فرات
علقمه در مقابلت پا شد

تا قیامت خجل ز لبهایت
خنکی های آب دریا شد

جانب خیمه راه افتادی
فکر و ذکرت لبان آقا شد

در کمینت چهار هزار نفر
تیرها در کمان مهیّا شد

قدُّ و بالات کار دستت داد
چند صد تیر در تنت جا شد

بی هوا دستِ راستت افتاد
دست چپ هم شکارِ اعدا شد

حرمله در شکارِ چشم آمد
هدفش چشم های شهلا شد

نوکِ تیر از سرِ تو بیرون زد
تا پرش بین دیده ات جا شد

خواستی تیر را برون بکِشی
گردنت خم به سوی پاها شد

از سرِ تو کلاه خود افتاد
یک نفر با عمود پیدا شد

آنچنان ضربه زد به فرقِ سرت
تا سر چینِ ابرویت وا شد

وای بی دست بر زمین خوردی
سجده گاه تو خاکِ صحرا شد

تیرهایِ کمی فرو رفته
خوب بر جسمِ اطهرت جا شد

بعدِ سی سال یا اخا گفتی
عاقبت مادر تو زهرا شد

دورتر از تنت حسین افتاد
همه دیدند قامتش تا شد

گفت عباس خیز و کاری کن
رویِ لشگر به خواهرم وا شد

دَمِ خیمه زمان غارت ها
سرِ یک گوشواره دعوا شد

سند ارث بُردن از زهرا
با کف پا به چادر امضا شد

پاسخ اَیْنَ عمّیَ العباس
سیلی چند بی سر و پا شد

 قاسم نعمتی

نسخه درد

از دو ابروی تو کردند دو محراب، درست
ساحل امن نگاهت شده با آب، درست

حجر الاسود من خال سیاه لب توست
میکند صورت تو صورت مهتاب، درست

می کند ابجد این اسم مقدس همه جا
یک صد و سی و سه تا جلوه ارباب، درست

مادر آب دعاگوی تو بوده که شده
همه جا با عطشت این همه سرداب، درست

هوس میکده ات باز فتاده به سرم
مثل هر دفعه بده باز حواله به حرم

دل به دریا زدم و راه دعایم واشد
اسم عباس که آمد غزلم غوغا شد

دامن چشم مرا قطره ای از اشک گرفت
قطره اشک من از لطف حسین دریا شد

سجده بر خاک قدم هاش مرا بالا برد
عرش من، بر سر سجاده، همین جاها شد

به ضریحش که رسیدم دهنم آب افتاد
تا که گفتم به ابالفضل خودش سقا شد

خوردن از جرعه دلدار چه کیفی دارد
باده دست علمدار چه کیفی دارد

انعکاس همه را داشته از دم، عباس
اولش نور حسین و پس از آن هم، عباس

جلوی نام علی، صاحب شمشیر دو دم
بنویسید فقط صاحب پرچم، عباس

آنکه زانو زده در محضر زهرا ادبش
آنکه شد پیش امیرش سر او خم، عباس

قمر ام بنین، ماه بنی هاشمیون
کاشف الکرب همه، ریشه کن غم، عباس

او نباشد به خدا نیست در عالم نفسی
من ندارم به جزا و چشم به دستان کسی

در نمازش همه جا نور خدا پیچیده
در کلامش اثر حرز و دعا پیچیده

آنقدر مست حسین است قنوتش که نگو
آنقدر که وسط عرش، صدا پیچیده

هر که دارد گرهی زود می آید حرمش
بس که آوازه او در همه جا پیچیده

خوش به حالم که خدا آمده با دست خودش
نسخه درد مرا کرببلا پیچیده

کاش می شد بشود باز دوباره گره ام
من که مردم سر امضا شدن تذکره ام

منم و تشنگی و این هوس بارانش
منم و خاطره هایم وسط ایوانش

حال من حال خوشی بود چه زود آمد و رفت
می نشینم که بگیرد همه تاوانش

در طواف حرمش وقت شلوغی سرش
غالبا می گذرد زائر او از جانش

کهف او کهف حصین است ندارم شکی
اسم من را بگذارید سگ دربانش

روسیاهان درش عطر خدا می گیرند
روز محشر که شود دست مرا می گیرند

ما ندیدیم در افلاک از این بهتر، دست
نیست از دست قلم برتر و بالاتر، دست

مشک او پاره که شد چادر زهرا را دید
او که زد با مدد فاطمه بر کوثر، دست

کرمش آنقدری هست که رسوا نکند
می دهد روز جزا با همه در محشر، دست

تا قیامت برسد گریه کن فاطمه ایم
چون نداریم به جز اشک دمادم در دست

اشک مان را بخرند و نخرند آمده ایم
ما گداییم و به ارباب کرم رو زده ایم

رضا دین پرور

مطلب مشابه: اشعار حضرت ابوالفضل عباس (ع) + شعر و مداحی در وصف حضرت عباس

کاشف الکرب که غم از دل عالم ببرد

هر چه داریم همه از کرَم عباس است
خلقت جنت حق لطف کم عباس است

نه فقط خلق زمین عبد و غلامش باشند
به خدا خیل ملائک حَشَم عباس است

نور بر شمس و قمر ماه بنی هاشم داد
عرش یک ذره ز خاک قدم عباس است

شیعه از کینه دشمن نهراسد هرگز
دین ما تحت لوای علم عباس است

در صف حشر علمدار شفاعت زهراست
علم فاطمه دست قلم عباس است

باب حاجات بود نام نکویش اما
منطبق باب حسین بارقم عباس است

نام معشوق مبر نزد من از عشق مگو
عشق دیریست که در پیچ و خم عباس است

ای که حاجت ز حسین می طلبی دقت کن
پرچم شاه به سوی حرم عباس است

کاشف الکرب که غم از دل عالم ببرد
لب خشکیده شش ماهه غم عباس است

بر روی قوس فلک جلوه خون گاه غروب
زخم شمشیر به ابروی خم عباس است

خلق در آرزوی کرب و بلایند ولی
چشم امّید همه بر قلم عباس است

مهدی میری

ربّ عشق

نگذشت هر که وقت سخن راحت از ادب
بی شک گرفت صُحبت او برکت از ادب

باید کُنند اهل ادب، صحبت از ادب
تا واژه واژه، جان بِبَرد لذّت از ادب

روزی که ما سفیرِ صدایِ ادب شدیم
مست از سبویِ نام خُدای ادب شدیم

دیدیم بس به تجربه دنیا وفا نداشت
حتّی جنان به آدم و حوّا وفا نداشت

عبّاس جُز به زاده زهرا وفا نداشت
یک تن شبیه حضرت سقّا وفا نداشت

عبّاس ربّ عشق و ادب خالق وفاست
عبّاس ذکر مستیِ عُشّاقِ کربلاست

با اینکه مثلِ قطره ناقابلیم ما
وصلیم تا به علقمه، دریا دلیم ما

از حُسنِ ماه مصر اگر غافلیم ما
محوِ جَمال ماه ابوفاضلیم ما

شرمنده ایم چون که قیاس است نابجا
مابین حُسنِ یوسف و زیبا نگارِ ما؟

جُز موی او که زُلفِ سیاهی ندیده ایم
جُز زیرِ سایه اش که پناهی ندیده ایم

جُز او وزیر، در خُورِ شاهی ندیده ایم
جُز روی او که چهره ماهی ندیده ایم

مثل هوا که دور سرش تاب می خُورد
از جام چشمهاش جنون آب می خورد

از هر نظر نگاه کُنی فوق العاده است
یک لحظه هم مَجال به نَفْسش نداده است

پشت و پناهِ مرد و زنِ خانواده است
مانند کوه پای حُسین ایستاده است

عباس بی نظیرترین ماه طایفه ست
عباس روح سبزِ تمامِ مَعارف است

ما قُمریِ ترانه بابُ الحوائجیم
مُحتاج آب و دانه بابُ الحوائجیم

رندانِ بی نشانه بابُ الحوائجیم
کَلبیم و دورِ خانه بابُ الحوائجیم

با خاک بوسی حرمش عشق می کنیم
دیوانه وار با عَلَمش عشق می کنیم

کارش همیشه و همه جا ذرّه پروری ست
مَهرش شبیه فاطمه، قهرش پیمبری ست

دلداده است اگرچه، خودْاُستاد دلبری ست
اللهُ اکبر از وَجناتش که حیدری ست

طفلی که فنّ رزم پدر را بَلَد شود
شایسته است شُهره به شِبلُ الأَسَد شود

در عرصه نبرد چو تکبیر می کِشد
دشمن ز خُوف، آهِ نَفَس گیر می کِشد

با ترس و لرز مغز سرش تیر می کِشد
انگار این علی ست که شمشیر می کِشد

صِفّین شاهد است که در نوجوانی اش
خوشحال شد چقدْر علی از قهرمانی اش

او عبد صالح است به امضای اهل بیت
او غرق رحمت است به فتوای اهل بیت

او دل بُریده از همه، منهای اهل بیت
سَلمان به لطف اوشده، مِنّای اهل بیت

آن جا که افتخار به سادات می کنند
با او به اهل عرش، مباهات می کنند

وقتی که بود اهل حرم غم نداشتند
بر رُخ نشان ز سیلیِ مُحکم نداشتند

لبهای خُشک و چشمِ چو زمزم نداشتند
دستان بسته یا که قَدِ خم نداشتند

او مانده بود، داغ، کمر را نمی شکست
در شامْ سنگ، حُرمتِ سر را نمی شکست

محمد قاسمی

وقت شفاعت

با غیرت و حماسه با اشک های جاری
بر دفترم نوشتم ابیات ماندگاری

گاهی امام داری فیض مدام داری
اما از آب دریا یک جرعه هم نداری

گاهی برای تصدیق باید گذشت از تیغ
باید که چشم پوشاند از صید هر شکاری

گاهی یل عشیره ای نافذ البصیره
شرمندگی ست سهمت از طفل شیرخواری

دشمن بنی امیه بر شانه ات رقیه
دلواپسی و هر دم بر غصه ای دچاری

ای شیر بی هماورد از ضربه های نامرد
باید به خاک افتی در بین کارزاری

با خود چرا نگفتی حتی اخا نگفتی
جز سیدی نیامد روی لب تو؛ آری

ای آفتاب روشن در پای چشم گفتن
دستت قلم ولیکن تا خیمه رهسپاری

خود شاهدی که آقا در بیت بیت شعرم
عباس را نوشتم سردار پایداری

در امتحان دوران ای سربلند میدان
بر قله شهامت تندیس اقتداری

شرمنده پیش از اینها من همتی نکردم
از ایستادگی هایت صحبتی نکردم

من ردّ ربنا را از راه شب گرفتم
اذن توسلم را از دست رب گرفتم

جام شراب من شد باران گریه هایم
چشم پر اشک دادم بار عنب گرفتم

اذن سفر ندادی اما صد و سی و سه
بوسه ز بیرق تو جای طلب گرفتم

روز الست عشقت تا عرضه شد به خلقت
مهرت به دل نشست و عاشق لقب گرفتم

نان و نوای خود را کرببلای خود را
عمری دوای خود را از این مطب گرفتم

چون سائل مدینه دستی به روی سینه
تا محضرت رسیدم رزقی عجب گرفتم

خرما خور است شیعه از سفره کریمت
از برکت طعامت طعم رطب گرفتم

اقای من حسین و مولای من حسین است
پیوسته از کلامت درس ادب گرفتم

سر را که هدیه دادم نذر تو پس نگیرم
این نکته یادگار از ام وهب گرفتم

دادم قسم علی را بر عصمت تو اقا
من کربلای خود را ماه رجب گرفتم

الحق وزیر شاه دربار کربلایی
ادخل ابوالفضل؟؛ باب الحسین مایی

ای بی مثال عباس ای بی بدیل عباس
کوه وقار عباس مرد اصیل عباس

بی تو تمام دنیا مفتش گران ما بود
بر خلقت دو عالم هستی دلیل عباس

همواره هست محرز در رتبه برتری از
موسی و هود و نوح و شیث و خلیل عباس

جبرییل با ارادت هرشب به قصد قربت
پای تو را بشوید در سلسبیل عباس

هرگز نمی توان که قد تو را رصد کرد
باشد برای درکت راهی طویل عباس

اصلا به قول اعراب با گیسوی کمندت
پیشانی بلندت جدا جمیل عباس

داروی هر چه دردی تو مرده زنده کردی
در چنته کم نداری از این قبیل عباس

زانو زده ست شهری در پای سفره تو
کوری چشم شور هر چه بخیل عباس

درهم نکردی ابرو من هم نرفتم از رو
هر بار لطف کردی شکرا جزیل عباس

خورده گره به کارم جز تو کسی ندارم
دارم به لب مرتب هی الدخیل عباس

کاری نشد ندارد نزد تو یا ابوالفضل
روز جزا خیالم جمع ست با ابوالفضل

مضمون بی نظیر شعر تری علمدار
مدح تو را بخوانم از هر دری علمدار

ای سرور صحابه تنها به یک خطابه
حتی ز کعبه هم کردی دلبری علمدار

هم ذوالفقار مستت هم بیرقی به دستت
صفین تا به طف را سرلشگری علمدار

شمشیر تو برنده هر ضربه ات کشنده
یا حمزه ای به واقع یا حیدری علمدار

ای خضر نینوایی سقای کربلایی
الحق به تو می اید اب اوری علمدار

حتی حسین زهرا بر تو پناه برده
بین تمام سرها داری سری علمدار

هستت ز هست زهرا دستت به دست زهرا
از شافعان فردای محشری علمدار

فطرس گرفت از اقا بال و پر خودش را
من هم بگیرم از تو بال و پری علمدار

بی مایه ام کرم کن اصلا تو شاعرم کن
از من بساز دعبل یا حمیری علمدار

بازار گریه ما با هر دم تو گرم است
با هر اشاره ای ناظم پروری علمدار

خاکساری

مطلب مشابه: عکس حضرت عباس برای پروفایل و استوری + متن و جملات زیبا در مورد تاسوعا و حضرت ابوالفضل

اشعار توسل به قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل عباس (ع)

دست وفا

دل به دستِ تو سپردم ای «امانت دار، دست»
باز، آئینه! بکِش بر این همه زَنگار، دست

آه، می خواهی اگر از ریشه نابودم کنی
پا بکش از خانه دل؛ از سرم بردار، دست

تا ببوسم خاک پایت را دَم جان دادنم
کاش می گفتی نگه دارند یک مقدار، دست

تازه می فهمم چقدر از تو رسیده به گدا
لحظه ای که در قیامت می کند اقرار، دست

قیمتِ دیدار تو هر چیز باشد می دهم
مثل وقتی که جدا کردند، از زوّار، دست

کوه هم حتی به دستان تو تکیه می کند
پس تو دیگر خم نشو؛ نگذار بر دیوار، دست

چونکه می خواهد پرنده موقع پرواز، بال
لحظه نابِ پریدن می شود سربار، دست

دست را انفاق کردی؛ برکتش تکثیر شد
پس خدا هم ریخت بر دامان تو بسیار، دست

غالباً دست خدا می خواهد از سردار، سر
فرق داری با همه؛ زیرا گرفت این بار، دست

آخرش انگار که رفتی ملاقات خدا
مرد، زیرا می دهد در لحظه دیدار، دست

 رضا قاسمی

بزن بر دامنش دست توسل

کلید قفل مشکل هاست، عباس
به مردی شهره دنیاست، عباس

مروت، ریزه خوار خوان لطفش
فتوت، صورت و معناست، عباس

به میدان شجاعت اشجع الناس
که غیرت قطره و دریاست عباس

حسین بن علی را عبد صالح
ولی بر ماسوا مولاست، عباس

به دشت کربلا، آرامش دل
برای زینب کبراست، عباس

گذشت از آب و کسب آبرو کرد
اگرچه ساقی و سقاست عباس

بود بدر منیر هاشمیون
که زیباتر، ز هر زیباست، عباس

بزن بر دامنش دست توسل
که در جود و سخا آقاست، عباس

اگر چه زاده ام البنین است
ولیکن مادرش زهراست عباس

ژولیده

از این دست

امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری

دو دستت گرچه افتادند بر خاک
به خاک افتادگان را دست گیری

دوباره تشنگی ها پا نگیرد
دل ما و دل دریا نگیرد

در این بی تکیه گاهی یا اباالفضل!
خدا دست تو را از ما نگیرد

عطش را با نگاه آورده بودند
دلی سرشار آه آورده بودند

تمام کودکانِ تشنه آن روز
به دست تو پناه آورده بودند

برادر با برادر دست می داد
برای بار آخر دست می داد

چه احساس قشنگی ظهر آن روز
به عباس دلاور دست می داد!

برادر! مشک آوردم برایت
برو، ای جاری تا بی نهایت

تمام باغ خشکیده ست بشتاب
خدا پشت و پناه دست هایت!

علم را بر زمین بگذارم، اما
تو را دست خدا بسپارم، اما

به چشمم تیر زد آن قوم ای عشق!
که دست از دیدنت بردارم اما

شبیه غنچه می پژمرد و می رفت
تبر پشت تبر می خورد و می رفت

بدون دست هم سقّاترین بود
به دندان مشک را می برد و می رفت

بگو بغض مرا پرپر کند مشک
غم دست مرا باور کند مشک

به دندان می برم اما خدایا
لبانم را مبادا تر کند مشک

چو گل پژمردی و لب تر نکردی
تبرها خوردی و لب تر نکردی

در اوج تشنگی، یک مشت دریا
به دندان بردی و لب تر نکردی

به آن گل های پرپر بوسه می زد
به روی سینه با هر بوسه، می زد

به قرآن؟ نه، برادر داشت انگار
به دستان برادر بوسه می زد

خودش می رفت، اما دست هایش
رقم زد عشق را با دست هایش

به روی خاک افتادند، اما
نیفتادند از پا، دست هایش

هزاران چشم تر داریم از این دست
به دل، خونِ جگر داریم از این دست

سید حبیب نظاری

مطلب مشابه: اشعار شهادت حضرت عباس علیه السلام + اشعار کوتاه گلچین شده در مورد حضرت ابوالفضل

مشکل گشا

مشکل گشای عالمی بر هر حوائج باب
ای نام تو آرامش هر سینه بی تاب

هر آنچه در خوبان عالم هست هم در توست
فرزند زهرا ای تمام معنی آداب

هر کس ابالفضلی ست زیر پرچمت مست است
شد عالمی حیران تو از بس تویی جذاب

ای حضرت سقای ما لب تشنگان عباس
یک قطره از مشکت کویری را کند سیراب

صاحب لوایی و علمدار امام هستی
پرچم به دوش کربلای حضرت ارباب

سید محسن حبیب اله پور

سائل درگهت

آن جا که صحبت از ادب اولیا کنند
اول حکایت از پسر مرتضی کنند

محفل فروز زهره جبینان فاطمی
کز مه مثل بر آن قمر دلربا کنند

آن جا که صحبت از ادب اولیا کنند
اول حکایت از پسر مرتضی کنند

آنان که شرح خوبی یوسف نوشته اند
گو بعد از این حکایت یوسف رها کنند

جایی که او نشسته به باب الحوائجی
حاجات عالمی به نگاهی روا کنند

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند

جایی که او نشسته به باب الحوائجی
حاجات عالمی به نگاهی روا کنند

قامت قیامتی که به دیوار رستخیز
از قامتش هزار قیامت به پا کنند

خوبان روزگار بر او غبطه می خورند
روزی که پرده از رخ آن ماه وا کنند

روزی که بر سریر جلالت کند جلوس
اهل بهشت ناله وا حسرتا کنند

امروز برده اند به نامش ز دل قرار
تا روز حشر با دل مردم چه ها کنند

خال سیه به کنج لبانش نشانده اند
تا نقش خضر بر لب آب بقا کنند

الماس دارد از رخ عباس التماس
شاید به این بهانه وجودش بها کنند

رویش ندیده وقت کرم سائلی هنوز
تا مردم فقیر مبادا حیا کنند

نام بنی کلاب عرب تا عجم گرفته
زان مادری که ام بنینش صدا کنند

مرد آفرین زنی که انوار فاطمی
تشریف نور بر سرش از کبریا کنند

این افتخار لایق هر زن نمی شود
که او را کنیز حضرت زهرا صدا کنند

هر چند بود عروس کنیزانه زد قدم
تا زینبش از او دل خود را رضا کند

شیر شرف ز سینه ایمان خورده است
طفلی که شیر بیشه عشقش ندا کند

از کودکی کمر به وفا بسته در قمار
مردان چنین به عهد محبت وفا کنند

عباس باید آن که امیر سپه شود
تا لشکر عدو همه هول و هراس کنند

در پاسبانی حرم شاه دین یکی
شیری که روبهان ز مصافش ابا کنند

کاشف الکرب حضرت باب الحوائج

شکر حق دستان ما از دامنت کوتاه نیست
گر چه ما را تا مقامت قدر پلکی راه نیست

هر که سجده می کند با بردن نامت یقین
اهل توحید است ای یکتا ترین گمراه نیست

هر کسی دیده تو را بعدا یقینش می شود
آنکه روشن می کند شبهای ما را ماه نیست

یوسف مصری کجا پنهان شود از شرم تو
یا عزیزالله بنگر در بساطت چاه نیست؟

از در و دیوار این میخانه حاجت می چکد
کاشف الکربی و در پیش تو جای آه نیست

من به رحمانیت چشمانت عادت کرده ام
هر چه می گفتند از لطف شما بیراه نیست

پیش تو زانو زدن را ازل آموختم
از خروش چشم های تو غزل آموختم

جعفر آمد پابه پایت ناگهان طیار شد
در مرام پهلوانان نام تو معیار شد

در غضب هم دستگیری مهربانی مرهمی
حر دشمن با عبور از محضر تو یار شد

خار هم تحت عنایات شما گل می شود
آن گلی که دور افتاد از نگاهت خار شد

از جناح رحمتت بوی تکامل می رسد
خشت ما در سایه لطف شما دیوار شد

چشم های بسته ات هم خلق سلمان می کنند
با نگاهت کل شهرم میثم تمار شد

حضرت باب الحوائج دستگیر دست ها
از شما دارد توقع هر کسی بیمار شد

نافذ الابصاری و اعماق بینش خلق توست
تو اگر خلق خدایی آفرینش خلق توست

نکته هایش را خدا باریک تر از مو کشید
یا علی گفت و سپس بالای چشم ابرو کشید

«بین بوم چشم هایت طرحی از مهر و غضب
اجتماع دسته های شیر با آهو کشید»

ماهتاب آل حیدر شب ز شرمت آب شد
هر زمان ام البنین شانه بر آن گیسو کشید

گوی سبقت می ربایند انبیا در خدمتت
خضر دربانت شد عیسی خانه را جارو کشید

با شفا دست شفاعت یافت عین الله شد
کور مادر زاد وقتی معبرت را بو کشید

فکر دل هم باش گاهی قبله سیار من
باد گیسوی تو را با خویشتن هر سو کشید

دل به وادی تحیر نامتان را دم گرفت
هر کجا یاد تو کردم سینه ام را غم گرفت

قدر یک دنیا سوال بی جواب افتاده است
فکر بارش از سر هر چه سحاب افتاده است

ماه بودی و زمین خوردی و دنیا تار شد
حق بده گر روی جسمت آفتاب افتاده است

این طرف مواج دریا سر به صخره می زند
آن طرف در خیمه موج اضطراب افتاده است

طفل دست و پای خودم کرده است از تشنگی
بارها قنداقه از دست رباب افتاده است

غارت خیمه پس از تو کار دشواری که نیست
ها دهان هرزه چشمان بی تو آب افتاده است

رفتی و دور از نگاه غیرتت در بین طشت
روی لب های کسی رد شراب افتاده است

در مصیبت فکر بی تابی خواهر می کند
شاه دارد بی صدا با خیزران سر می کند

حسین واعظی

یا ابالفضل(ع)

زنده کند نامِ تو دوباره علی را
باز نمایان نما تبارِ علی را

چشمِ بهشت است فرش، پیش قدمهات
تا که کند توتیا غبارِ علی را

قیمت یوسف شکست اگر، که هنر نیست
گرم کند رویِ تو بازار علی را

پنج امامِ تو همه گرم ببوسند
دست علی وارِ علمدارِ علی را

در صفِ صفین گفت: مالک اشتر
کیست چنین می کند او کارِ علی را؟

روی تو داروندارِ اُم بنین است
فاطمه با تو کنارِ اُم بنین است

نام تو را تا علی به رزم عَلَم کرد
هر چه سپاه آمد از شکوهِ تو رَم کرد

صحبت رزم تو شد میانه میدان
لشکرِ پاشیده آرزوی عدم کرد

فکر نبردت عرقِ شام در آورد
کوفه زمین گیرشد و علقمه دَم کرد

مردی و مردانگی و غیرت و همت
نامِ ابالفضل را نقش عَلَم کرد

سایه تو تا که بود ابر نمی خواست
در وسط ظهر هم خواب حرم کرد

اَبروی تو تیغ آبدار حسین است
تا که تو هستی علی کنارِ حسین است

مردِ خطیبِ فصیحِ آل یقین تو
سینه ستبرِ رشیدِ اُم بنین تو

حضرتِ باب الحوائجِ همه عالم
ارمنیان را اُمیدِ روزِ پسین تو

دست تهی و فقیرِ خورده گره من
بازوی مشگل گشای کار زمین تو

شهپر جبریل فرش نافله هایت
شمسْ جمال علی و ماهْ جبین تو

اهل حرم را پناه و پله زینب
مایه آرامش هر پرده نشین تو

با ادب سربه زیر سنگر زینب
خاک دو عالم مریز بر سرِ زینب

خیز برادر که داغ و درد زیاد است
خیز ببین گردِ تو نامرد زیاد است

تا که سرت خورد زمین خواهرم اُفتاد
بینِ حرم بعدِ تو سردرد زیاد است

گرچه فقط خرج تو شد هرچه که تیر است
بعد تو سر نیزه خونسرد زیاد است

گوش کن از اهل خیام از لب طفلان
ناله -از علقمه برگرد- زیاد است

بعد تو باغارت این قوم چه سازم
دورِ حرم سارق ولگرد زیاد است

دست خودم نیست اگر خم شدم عباس
بر سرِ تو خیمه ماتم شدم عباس

حسن لطفی

مطلب مشابه: اشعار روضه حضرت عباس علیه السلام + مجموعه شعر بلند و زیبا در مورد حضرت ابوالفضل

دوای درد گرفتارها اباالفضل

همیشه روی لبم ذکر یا اباالفضل است
چرا که حضرت مشکل گشا اباالفضل است

دو دست داده به راه خدا و پس چه عجب
اگر که معنی دست خدا اباالفضل است

به جمله جمله یا کاشف الکروب قسم
که استجابت صدها دعا اباالفضل است

نمونه است اباالفضل و در مسیر حسین
کسی که شد همه چیزش فدا اباالفضل است

از ابتدا به من آموخت مادرم تنها
دوای درد گرفتارها اباالفضل است

چه ترس دارد از آتش، چه ترس از دوزخ
اگر شفاعت هر شیعه با اباالفضل است

خود امام زمان گفته است می آید
به مجلسی که در آن ذکر یا اباالفضل است

بگیر ذکر اباالفضل با امام زمان
ببین که بر لب آقای ما اباالفضل است

مجتبی خرسندی

چشمه ببخش و کرم

می درخشد نگین الماس است
پدر فضل و نامش عباس است

متحیر ز شانِ بی مِثلَش
یوسف و نوح و خضر و الیاس است

دستگیری کند ز محتاجان
یک جهان رافت است و احساس است

لحظه جنگ مقابلِ دشمن
مثلِ بابایش اشجع الناس است

نقش سربند او وقتِ نبرد
ذکر زیبای حضرت یاس است

ای به قربانش که بی بدل است
عشقِ قلبِ فاتحِ جمل است،

دلنشین است و خوش قدم باشد
چشمه ببخش و کرم باشد

شیر بی باک است حیدری زاده
باوقار است و باجنم باشد

در دو دنیا بسی گدا دارد
بس که آقا و محترم باشد

بر دلی گر نظر کند عباس
خالی از هر نمونه غم باشد

آرزوی گدای او این است
یک شبِ جمعه ای حرم باشد

حاجتم گر روا شود عشق است
قسمتم کربلا شود عشق است

حمد لله که عاشق یاریم
خادم این امیر و درباریم

این نشان باعث مباحات است
که همه مست جام دلداریم

آمده صاحب الواء دنیا
اشک شوق از دو دیده می باریم

تکیه گاه و امید ما باشد
ما مگر غیر او کسی داریم

او کرم کرد و روزی ما شد
خادم هئیت علمداریم

ما از این حیث اشرف الناسیم
چون گدایان کوی عباسیم

رضا آهی

به درگاهت زدم دست توسل

دو چشمت چشمه آب حیات است
دو دستت سفره دار کائنات است

اگر چه آسمان این قدر بالاست
ولی باید بگویم خاک پات است

به درگاهت زدم دست توسل
چرا که درگهت باب النجات است

نفوذ دیده ات تا عمق جان ها
و نور رویت از انوار ذات است

تو تشنه بودی و آبی نخوردی
عطشناک لبت آب فرات است

دوباره از وفایت یاد کردم
دلم را باتو من آباد کردم

تو شیر بیشه ای تو بچه شیری
تو در جنگاوری ات بی نظیری

امیر و شاه این عالم حسین است
تو هم بر او برادر هم وزیری

تو کوه سرفراز و استواری
ولی در پیش زینب سر به زیری

تو سر تا پا علی مرتضایی
تو دوم نسخه شاه غدیری

چه می گردد که ای بی دست امشب
دو دست خالی ما را بگیری

اسیر بند تو هستم اباالفضل
ارادتمند تو هستم اباالفضل

ز هر زیبا رخی زیبایی آقا
منم مجنون و تو لیلایی آقا

تو ای ماه بنی هاشم همیشه
در اوج آسمان پیدایی آقا

فنون رزم تو همتا ندارد
شبیه مرتضی یکتایی آقا

دو دست تو ضریح حاجت ماست
گدایی مرا معنایی آقا

اگر چه مشک تو آبی ندارد
بدون مشک هم سقایی آقا

قسم خوردم که پای تو بمانم
همیشه هر کجا از تو بخوانم

تو ساقی و خمار باده ات من
تو اوجی و زمین افتاده ات من

میان هر رکوع و هر سجودت
دعاگوی نخ سجاده ات من

نشستم بر دو راهی نگاهت
شدم گوشه نشین جاده ات من

تو جای خود-همه هستی من-تو
غلام هر غلام ساده ات من

مریدت هستم ای سر تا به پا عشق
دلم را بردی و دلداده ات من

همین که طعم مستی را چشیدم
به زیر پرچم تو قد کشیدم

تو در کرب و بلا طوفان نمودی
تو اول شعر غیرت را سرودی

تو قبل ماجرای کربلا هم
نشان دادی که خیلی با وجودی

چه می گویم؟ چرا اصلا نوشتم؟
تو بالاتر ز هر حد و حدودی

دخیل سبز مادرها رها بود
اگر که باب حاجت ها نبودی

چه می بینم چرا بر خاک هستی؟
گمانم پای زهرا در سجودی

اگر چه تیرها بر پیکر توست
ولی خوش باش زهرا مادر توست

محمدحسن بیات لو

مطلب مشابه: عکس نوشته تاسوعا + متن و جملات ویژه روز نهم ماه محرم و تاسوعای حسینی

یا من اسمُهُ دوا

با سوز و گداز و شور و اخلاص بخوان
با حنجره زخمی احساس بخوان

صحن دل من عین حسینیه شده
ای عشق! بیا روضه  عباس بخوان

در چشم حسین، نور عین است عباس
فرمانده بین الحرمین است عباس

مانند دو آیینه مقابل هستند
عباس حسین است و حسین است عباس

«یا من هو اسمُهُ دوا» عباس است
«یا من هو ذکرُهُ شفا» عباس است

کعبه است حسین و کربلا هم قبله
بیتی ست فقط قصیده عشق و وفا

یا کاشف الکروب ببین دل شکسته ایم

آواز عشق بی تو صدایی نداشته ست
قبل از تو عشق راه به جایی نداشته ست

جان ادب بدون تو نایی نداشته ست
دنیای بی تو هیچ صفایی نداشته ست

با تو طلوع عشق و ادب را رقم زدند
غم را ز قلب های محبان قلم زدند

نام تو اولین قسم پاک عالم است
ایمان تو شبیه قدم هات محکم است

در حسرت لبان تو لب های زمزم است
از تو هر آنچه می شنوم باز هم کم است

نامت ز کودکی به لب ما ترانه بود
عباس عشق بود علم ها بهانه بود

ای سر به زیر پیش تو والا مقام ها
ای مقتدای قاطبه با مرام ها

بالاست پرچم تو کنار امام ها
لال اند در مقابل مدحت کلام ها

در راه عشق چیره به بی حاصلی شدیم
گفتیم یا حسین و ابوفاضلی شدیم

در شرق و غرب حضرت مشگل گشا تویی
در شهر درد کوچه باب الشفا تویی

آیینه تمام قد مرتضی تویی
تفسیر عبد صالح بی ادعا تویی

ما شیعه ایم و کار جهان شد به کام ما
در هر نماز سمت تو باشد سلام ما

در مهد نور شهره به قرص قمر شدی
در دلبری ز اهل هنر با هنر شدی

هر جا نبرد بود تو مرد خطر شدی
ضرب المثل برای دل پر جگر شدی

مصداق با شکوه ابالفضل می شود
پژواک لفظ کوه ابالفضل می شود

جای تو هست در دل تقدیر کربلا
با تو حماسی است مزامیر کربلا

زیبا تر است با تو تصاویر کربلا
کعبه ست زیر سایه تأثیر کربلا

محشر که دست های تو باب شفاعت است
سینه زن تو را چه خیال از قیامت است

دست کریم خسته بخشش نمی شود
وقت عطا معطل خواهش نمی شود

عباس جز به نور ستایش نمی شود
فضلش به صد کتاب نگارش نمی شود

چرخیده کارها ز طفیل کریم ها
عباس بوده مرشد خیل کریم ها

ای سایه سار عالمیان پرچم شما
ای تکیه گاه پیر و جوان پرچم شما

بالاست تا ابد به جهان پرچم شما
راه بهشت داده نشان پرچم شما

زائر رسید صحن تو و رستگار شد
شهر بهشت در حرمت آشکار شد

این دست ها که رو به ضریحت دراز شد
از روزگار سفله دون بی نیاز شد

نامت کلید بود و در بسته باز شد
عباس گفتم و همه جا چاره ساز شد

یا کاشف الکروب ببین دل شکسته ایم
تنها به آستان شما چشم بسته ایم

سوگند بر خروش فرات و خجالتت
بر چشم های خون زده پر جراحتت

بر گریه حسین زمان شهادتت
مبهوت مانده کرببلا از حمایتت

روح القدس به خامه خامم نگاه کرد
مدحت دوباره حال مرا رو به راه کرد

 حسن کردی

باب الحوائجی

آن جا که صحبت از ادب اولیا کنند
اول حکایت از پسر مرتضی کنند

آنان که شرح خوبی یوسف نوشته اند
گو بعد از این حکایت یوسف رها کنند

جایی که او نشسته به باب الحوائجی
حاجات عالمی به نگاهی روا کنند

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند

جایی که او نشسته به باب الحوائجی
حاجات عالمی به نگاهی روا کنند

قامت قیامتی که به دیوار رستخیز
از قامتش هزار قیامت به پا کنند

خوبان روزگار بر او غبطه می خورند
روزی که پرده از رخ آن ماه وا کنند

روزی که بر سریر جلالت کند جلوس
اهل بهشت ناله وا حسرتا کنند

امروز برده اند به نامش ز دل قرار
تا روز حشر با دل مردم چه ها کنند

خال سیه به کنج لبانش نشانده اند
تا نقش خضر بر لب آب بقا کنند

الماس دارد از رخ عباس التماس
شاید به این بهانه وجودش بها کنند

رویش ندیده وقت کرم سائلی هنوز
تا مردم فقیر مبادا حیا کنند

نام بنی کلاب عرب تا عجم گرفته
زان مادری که ام بنینش صدا کنند

تشریف نور بر سرش از کبریا کنند
این افتخار لایق هر زن نمی شود

که او را کنیز حضرت زهرا صدا کنند
هر چند بود عروس کنیزانه زد قدم

تا زینبش از او دل خود را رضا کند
شیر شرف ز سینه ایمان خورده است

طفلی که شیر بیشه عشقش ندا کند
از کودکی کمر به وفا بسته در قمار

مردان چنین به عهد محبت وفا کنند
عباس باید آن که امیر سپه شود

تا لشکر عدو همه هول و هراس کنند
در پاسبانی حرم شاه دین یکی

توسل به دو دست شفا

امشب شب توسّل ما بر دو دست توست
در عشق حرف اوّل دفتر دو دست توست

تا مشک خالی تو شود پر ز اشک ما
رزق تمام گریه کنان بر دو دست توست

ای دست انبیاء و ملائک دخیلتان
باب المراد تا خود محشر دو دست توست

ای مستجار حضرت ارباب، الدّخیل
زیبا قمر، پناه برادر دو دست توست

ای مسجدی که وقف شدی بر حسینیه
گلدسته های نذری مادر دو دست توست

مشکی که داد بر تو سکینه گواه ماست
باب الحوائج لب اصغر دو دست توست

شمشیر زن بیا و به نیزه بسنده کن
چون ذوالفقار حضرت حیدر دو دست توست

معجر نمی کشد احدی از سر کسی
وقتی دخیل گوشه معجر دو دست توست

حتماً در علقمه پدر مشک می شوی
با لشگری همیشه برابر دو دست توست

مشکت به دست راست و نیزه به دست چپ
مبهوت کار جنگی ات آخر دو دست توست

وقتی که از بدن شود این دست ها جدا
باید که خواند فاتحه طفل خیمه را

سعید توفیقی

شفا بی زحمت و عاجل قشنگ است

قمر در آسمان کامل قشنگ است
دو چشم خسته سائل قشنگ است

شنیدم پهلوانی گفت الحق
علم دست ابوفاضل قشنگ است

زبانت با عمل ممزوج اما
دلت وقتی که شد قابل قشنگ است

بدان غفلت تمامش بی ولاییست
به راه آوردن غافل قشنگ است

مریضت را به هر جایی نبر چون
شفا بی زحمت و عاجل قشنگ است

اگر آقای عالم بوتراب است
دلیل خلق ما از گل قشنگ است

علی یعنی سرانجام سعادت
قیامت در قیامت در قیامت

علی اکبر حائری

سلامم از دلِ و جان

سلامم از دلِ و جان بر تو جان ابوفاضل
سلامِ من به تو ای پهلوان ابوفاضل

اُمیدِ آلِ علی کُن نظر گدایت را
یَمِ تَفَّضُلِ این خانِدان ابوفاضل

تمام دار و ندارم فدایت آقاجان
علم به دوش و مهِ آسمان ابوفاضل

شمیمِ نامِ دل آرای تو دل انگیز است
گلِ مُعَطَّرِ باغِ جنان ابوفاضل

مدد زغیر تو ننگ است برای نوکرتان
به حقِ شاه نجف الامان ابوفاضل

کجا کسی که تواند به مدحتان گوید
تویی عظیم و حقیر است زبان ابوفاضل

میان خلقِ خدا چون علی بی بدلی
دلیر جنگی و شیر ژیان ابوفاضل

ز بس که جنگ تو زیبا بُوَد یَلِ حیدر
گشوده می شود از هم دهان ابوفاضل

روا شده همه حاجات نوکرت آقا
صدا کرده تو را هر زمان ابوفاضل

تو معنیِ ادبیُ و تَجَلّیِ عشقی
ندیده مثلِ تو هر دو جهان ابوفاضل

 رضا آهی

مطلب مشابه: وقایع مهم روز تاسوعای حسینی؛ روز نهم محرم چه اتفاقاتی افتاد؟

از درد نگوئید که درمان آمد
سردار سپاهیان قرآن آمد

بیهوده در خانه بیگانه نزن
با ما سخن از شمعیُّ و پروانه نزن

عشقی که برازنده ما و دل ماست
وَالله که در قافله کرب و بلاست

صد شکر که از عشق حرم بی تابم
پیوسته اسیر کرم اربابم

ارباب که خشنود شود خوشحالم
دیوانه ام و به این جنون می بالم

دیوانه لبخند گل یاسم من
بیچاره یک نگاه عبّاسم من

در سینه من گرفته مأوا احساس
قلبم شده با عشق تو بیت العبّاس

در خانه خود قدم بزن شاه وفا
بر سینه نوکرت بده شور و صفا

تو مَظهر ایثاریُّ و من اهل نیاز
تو قبله عشقیُّ و منم گرم نماز

شمشیر علی در کف تو دیدنی است
بازوی علی وار تو بوسیدنی است

در روز ولادت تو ای شیر مَصاف
قنداق تو بود و سر دلدار و طواف

وا شد لب مادر تو یا حیدر گفت
در گوشت علی روضه ای از مادر گفت

خونهای رگ غیرت تو می جوشید
بغض فدکی در نظرت می شد دید

در مدرسه شیر خدا شیر شدی
استاد نبرد و دم تکبیر شدی

تمرین تو در معرکه هم بود سَوا
بی دست شدی سوار اسبت آقا

بی بی نگرانت شد و علّت جویا
فرمود امیر ماجراهای تو را

عبّاس نیامده برای صِفین
عبّاس پدیده ایست مخصوص حسین

این قصِّه گذشت و شب عاشورا شد
هنگام تقاص غصِّه زهرا شد

پایش به رکاب زد زمین می لرزید
با هر رَجزش لشکر کین می لرزید

با گریه خیمه مشک خالی برداشت
با اشک سکینه تا خود علقمه تاخت

وقتی که بریده شد دو دست ساقی
وقتی رمقی نبود در تن باقی

وقتی یل لشکر اباعبدالله
با صورتش افتاد به خاک صحرا

بر ماه که نقش عشق حکاکی شد
قالیِّ گل لاله دین خاکی شد

شد زائر مادری که قدِّی تا داشت
از لعل اباالفضل أخا أدرک خواست

عبّاس مسیری به سوی دلدار است
یک فاطمیِّه روضه وصل یار است

حالا که سرود بزم ما از سقاست
اینجا شده کربلا و زائر آقاست

حسین ایمانی

توسل

ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل
وی دست علی در صف پیکار اباالفضل

هم خون حسین بن علی در تن پاکت
هم روح تو در پیکر ایثار اباالفضل

ریحانه دو فاطمه، ماه سه خورشید
آرام دل حیدر کرار اباالفضل

مانند تو در ارتش اسلام که دیده
فرمانده و سقا و علمدار اباالفضل

تو ماه بنی هاشمی و ما شب تاریک
تو لاله عباسی و ما خار اباالفضل

هم کاشف کرب پسر فاطمه هستی
هم خیل بنی فاطمه را یار اباالفضل

بر حاجت خود کرده صد و سی و سه نوبت
هر خسته دلی نام تو تکرار اباالفضل

در مصر ولایت شده بر یوسف زهرا
تو مشتری و علقمه بازار اباالفضل

عشق و ادب و غیرت و ایثار و شهادت
کردند به آقایی ات اقرار اباالفضل

تو رسته ای از خویش و گرفتار حسینی
خلقند به عشق تو گرفتار اباالفضل

ما بهر تو گریان و زند زخم تو خنده
پیوسته به شمشیر شرر بار اباالفضل

برخیز سکینه به حرم منتظر توست
جامش به کف و اشک به رخسار اباالفضل

از سوز عطش آب شده طفل سه ساله
مگذار بگرید به حرم زار اباالفضل

تا آن که ببینند به تن دست نداری
یک لحظه سر از علقمه بردار اباالفضل

مگذار رود زینب کبری به اسیری
ای دست علی، دست برون آر اباالفضل

تو چشم حسینی که زده تیر به چشمت
ای دور حرم چشم تو بیدار اباالفضل

کی گفته تن پاک تو در علقمه تنهاست
گردیده تو را فاطمه زوار اباالفضل

خون دل ما را که شده اشک عزایت
زهرا و حسین اند خریدار اباالفضل

مگذار شود خشک دمی دیده میثم
چشمی که بگریم به تو بسیار اباالفضل

حاج غلامرضا سازگار

سلام های مرا رقصِ پرچمِ تو جواب است

صدای چِک چِک باران؛ صدای گریه آب است
پس از تو آبی اگر هست هم؛ شبیهِ سراب است

دو قطره ریخت، زمین داغ شد به زلزله افتاد
چرا که داخلِ مشکِ تو آب نیست، شراب است

حرارتِ غمت افتاده است، بر دلِ خورشید
که دردِ دوری ات ای ماه، درد نیست، عذاب است

در آسمان؛ «شَرَفُ الشّمسی» ای که ماهِ زمینی
برای عکسِ تو آغوشِ پاکِ برکه رکاب است

پناهِ آخرِ من شو؛ پناهگاه، ندارم
چرا که پشتِ سرم هر پلی که بود، خراب است

شب است، اولِ رویای صادقه ست، دوباره
که عکسی از حرمِ ماه، روی پنجره قاب است

دوباره پرچمت از راهِ دور، دست تکان داد
سلام های مرا رقصِ پرچمِ تو جواب است

زبان گرفته زنی در حرم: «بخواب عزیزم»
هنوز، قصه مشکِ تو لای لایِ رباب است

دوباره دست مرا داده ای به دستِ ضریحت
صدای «اَشهَدُ اَنّ عَلی» ست، آخرِ خواب است

رضا قاسمی

عرض نیاز

پرداخت جوهر قلم عاشقان به تو
وابسته است طبع همه شاعران به تو

عرض نیاز می کند ای ماه شب به شب
دست توسل همه آسمان به تو

خورشید عاشقت شده، از شوق هر غروب
وقت وصال می دهد ای ماه، جان به تو

روزی سه بار ای پسر سوم علی
باید سلام داد دم هر اذان به تو

هم افتخار می کند ام البنین به تو
هم افتخار کرده امام زمان به تو

حالا که روزگار به ناسازگاری است
افتاده است شکر خدا کارمان به تو

حاجت زیاد و درد زیاد است و غم زیاد
چشم امید بسته ام عباس جان به تو

لاجرعه مست ها همگی یک دلند و بس
مدیون چشم های ابوفاضلند و بس

آماده ام دوباره مسلمان کنی مرا
با یک نظر ابوذر و سلمان کنی مرا

از جلوه های ذاتی چشمت بعید نیست
یعقوب و خضر و نوح و سلیمان کنی مرا

کشکول خالی ام دو برابر گدا شده
وقتش شده عطای دو چندان کنی مرا

خرده مگیر پشت حرم زوزه می کشم
قلاده بسته ام سگ دربان کنی مرا

باب الحسین می شوی و بنده میخری
آماده ام که کلب نگهبان کنی مرا

دست مرا ز دست جدایت جدا نکن
هرگز مباد بی سر و سامان کنی مرا

وقت ورود دسته به هیات خدا کند
پای علم بگیری و قربان کنی مرا

آنانکه از سرای تو پا پس کشیده اند
واللهِ ارمنی علم کش ندیده اند

تو آمدی که پای برادر بایستی
تحت لوای پرچم حیدر بایستی

در طول عمر تو به خدا هیچ کس ندید
یک بار از حسین جلوتر بایستی

بر بام کعبه می روی و خطبه می کنی
وقتی بناست بر روی منبر بایستی

حق است غبطه شهدا بر مقام تو
حق است که فقط تو فراتر بایستی

زهرا به دست های تو سوگند می دهد
وقت شفاعت از صف محشر، بایستی

در بین معرکه غضب چشم تو بس است
تا یک تنه مقابل لشگر بایستی

ام البنین چقدر سفارش نموده است
دائم کنار محمل خواهر بایستی

هستی امامزاده مأنوس اهل بیت
محرم ترین محافظ ناموس اهل بیت

تا بود پرچم تو حرم ماتمی نداشت
تا بود شانه تو رقیه غمی نداشت

تا بود قامت تو امان بود خیمه را
خاتون آل فاطمه قد خمی نداشت

رفتی و بعد رفتن تو هیچ دختری
در خیمه گاه روسری محکمی نداشت

بیخود نبود سنگ به پای سکینه خورد
بعد از تو خیمه ها دژ مستحکمی نداشت

زینب پس از تو ناقه عریان سوار شد
زینب به شام رفت ولی محرمی نداشت

ارباب ما بدون علمدار مانده بود
حق می دهیم پیرهن و خاتمی نداشت

از بوریا بپرس چه آمد سر حسین
زخم مرمل بالدما مرهمی نداشت

تو آمدی دل همه را ترجمه کنی
سقا و آب و علقمه را ترجمه کنی.

 محمد جواد پرچمی

بین سختی ها و مشکل ها تویی غم خوار عشق
کاشف الکرب حسینی حضرت دلدار عشق

در کنار حضرت ارباب تو سردار عشق
گرچه بی دستی ولی هستی شما معمار عشق

با همه بی دستیت مشکل گشای عالمی
عالمی بیمار رویت تو دوای عالمی

عزیزی

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو