انشا خیالی در مورد برف و آفتاب

منبع: دانش‌چی

5

1402/7/15

08:22


انشا ذهنی درباره برف و آفتاب 

انشا خیالی در مورد برف و آفتاب

انشا با موضوع برف و آفتاب به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند با دانشچی همراه باشید.

موضوع انشا برف و آفتاب

کشور ما کشوری چهار فصل سال است. یعنی هر چهار فصل بهار، تابستان، پاییز، زمستان را در اقلیم خود و در چهار گوشه از نقشه جغرافیایی دارد. هر کدام از این چهار فصل ویژگی‌های اقلیمی مختص به خود را دارا می‌باشند.

شاخص اصلی فصل بهار شکوفایی و جوانه زدن گل‌ها و گیاهان، زایندگی و هوایی معتدل و دلپذیر است. شاخص اصلی فصل تابستان، گرما و حرارت و داغی طاقت فرساست که نزد ما ایرانی‌ها یک مثل معروف هم دارد، مثل معروف انجیر پزان، که کنایه به اوج گرما و رسیدن انجیرها دارد که به گرمای زیادی نیاز دارند.

پاییز و هوای بارانی و دلچسب ابری‌اش که یاد آور خاطرات احساسی تلخ و شیرین می‌باشد و به اصطلاح به هوای دو نفره معروف است. زمستان و سرما و برفش، شادی و خنده به لب همه می‌آورد.

برف و آفتاب دو قطب متضاد اما ضروری و هستی بخش هستند. گویی همیشه با هم سر لج دارند. وجود هر دوی آن‌ها کنار هم میسر نیست. انگار با هم سر جنگ دارند و می‌خواهند قدرت خود را به رخ یکدیگر بکشند. هر چه یکی از آن‌ها رشته کند، دیگری پنبه می‌کند و خنده‌ای موذیانه و پیروزمندانه بر لب می‌زنند. سرد می‌شود، ابرهای متراکم آسمان را فرا می‌گیرند و دما زیر صفر می‌رود و بارش برف آغاز می‌شود. برف می‌بارد و زمین را سفید می‌کند درست در لحظه‌ای که همه جا مملو از برف و یخ و سرما می‌شود. آفتاب می‌گوید نوبت من است تا خودی نشان دهم. قدرت من بیشتر است. شروع به تابیدن می‌کنم و برف‌ها را ذوب خواهم کرد. آفتاب می‌تابد و برف‌های سپید گرمشان می‌شود و شروع به عرق کردن می‌کنند. آب شده و روان می‌شوند. تار و پودشان از هم باز و سیال می‌گردند.

آفتاب سوزان کمر همت به نابودی برف می‌بندد. اما جالب این جاست، نمی‌داند که وقتی می‌خواهد برف‌ها را نابود کند، آن‌ها را آب و تبدیل به مایع می‌کند و چنان با اشعه‌هایش بی‌رحمانه بر تن برف‌ها با شلاق حرارت می‌تازد تا در نهایت آن‌ها را به بخار تبدیل نماید. دوباره بخارها تجمع پیدا می‌کنند. ابرها را می‌سازنند. ابرها، می‌بارند و باران را به وجود می‌آورند یا به همراه کاهش دما دوباره بارش برف را سبب می‌شوند. یا حتی فقط ابرهایی می‌شوند که دوباره جلو آفتاب قد علم می‌کنند و مانع از پدیدار شدنش می‌شوند. بعد دوباره تصمیم می‌گیرند به عمل کرد هم فکر کنند. به این نتیجه می‌رسند که دشمنی میان آن‌ها بیهوده است.

هر دو می‌توانند وجود داشته باشند، اما در جایگاه و زمان مناسب خودشان. این که چقدر می‌توانند مکمل یکدیگر باشند تا زیبایی هر کدام از آن‌ها بیشتر به چشم آید. به جای این که دشمن هم شوند، می‌توانند دوست باشند. سرما و سفیدی می‌تواند، زردی و گرمای دیگری را پوشش دهد. باعث می‌شوند موجودات هم از سفیدی و سرمای برف لذت ببرند و هم از گرما و نور آفتاب خرسند شوند. پس به هم دست دوستی دادند.

اما آفتاب تا به برف دست داد گرمایش برف را بخار کرد. آفتاب اشک در چشمانش حلقه زد، برف به بخار آب تبدیل شد و لبخندی زد و گفت، ناراحت نباش، آفتاب جان. اکنون هم پیش تو هستم فقط دیگر به شکل برف نیستم. ابرها را به وجود خواهم آورد و دوباره یک دانه برف می‌شوم. برف گفت اگر فقط من باشم همه چیز یخ می‌زند. رشد و حرکت در زمین از بین خواهد رفت. آفتاب گفت اگر فقط من باشم همه جا را گرما و داغی فرا می‌گیرد. موجودات از گرما هلاک خواهند شد. گیاهان خشک و آب‌ها تبخیر می‌شوند. بعد هر دو لبخند شیرینی زدند و فهمیدند رغیب نیستند. چقدر وجود هر دوی آن‌ها ضروری است. هر دو حیات بخش هستند و شادی به لب انسان‌ها می‌آورند و هم اشکی را از چشم‌های آن‌ها جاری می‌کنند.

انسان‌ها از بارش برف هم شاد می‌شوند. اما کودکی که کفشی پاره و سوراخ به پا دارد یا مادر و پدری که با کفش‌های نامناسب روی برف راه می‌روند و سر می‌خورند. لباس گرم مناسب ندارند. دست‌هایشان یخ می‌زند. گرمایی که جان نحیف کودک گرسنه‌ای را به لب می‌رساند. پدر و مادری که غرق در فکر کودک جان به لب آمده خود هستند. همه آن‌ها فقط یک آرزو دارند، گذر از سرما و گرمای شدید. پس آفتاب و برف می توانند هم جان ببخشند و هم جان بگیرند.

موضوعات پیشنهادی انشاهای دانش آموزی

انشا اختصاصی _ نویسنده: مهتا قیدی 

ℹ️

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو