جملاتی از کتاب خودت را به فنا نده از گری جان بیشاب با متن های الهام بخش

جملاتی از کتاب خودت را به فنا نده از گری جان بیشاب با متن های الهام بخش


منبع: روزانه

2

1402/7/22

00:15


کتاب‌های خودشناسی و موفقیت در سهم خود کمک شایانی به مخاطبین خود کرده‌اند. یکی از این کتاب‌ها “خودت را به فنا نده” به قلم گری جان بیشاب است. ما امروز جملاتی از این کتاب را گردآوری کرده‌ایم که  امیدواریم از خواندن آن‌ها نهایت لذت را ببررید. درباره این کتاب گری جان بیشاپ در کتاب خودت […]

کتاب‌های خودشناسی و موفقیت در سهم خود کمک شایانی به مخاطبین خود کرده‌اند. یکی از این کتاب‌ها “خودت را به فنا نده” به قلم گری جان بیشاب است. ما امروز جملاتی از این کتاب را گردآوری کرده‌ایم که  امیدواریم از خواندن آن‌ها نهایت لذت را ببررید.

درباره این کتاب

جملاتی از کتاب خودت را به فنا نده از گری جان بیشاب با متن های الهام بخش

گری جان بیشاپ در کتاب خودت را به فنا نده به تکیه بر این اصل که هرچیزی را که به طور مکرر با خود واگویه کنید بر روی ذهن شما اثر می‌گذارد نکاتی را برای تغییر زندگی به یک نسخه‌ی بهتر آن ارائه می‌دهد.

کتاب در نه فصل نوشته شده است و در هر فصل درباره‌ی یک موضوع صحبت شده است و جملاتی که با خودگویی کردن آن می‌توانید بر زندگی خود اثر بگذارید بیان شده‌اند.

در فصل اول کتاب بیشاپ به توضیح مختصر درباره‌ی ایده‌ی اصلی کتاب پرداخته است.

 بیشاپ در این فصل اشاره می‌کند که به طور میانگین روزانه پنجاه هزار فکر از ذهن هر فرد می‌گذرد و این افکار بدون برنامه‌ریزی، همان خودگویی‌هایی هستند که بر روی ذهن ما اثرگذارند.

 این خودگویی‌ها چه منفی چه مثبت باعث تغییر تفکرات و ذهن انسان می‌شوند.

 بیشاپ با تمرکز بر همین نکته در فصل‌های بعد کتاب جملاتی که با اثرگذاری بر روی افکار افراد آن‌ها را به داشتن زندگی بهتر سوق می‌دهند را بیان می‌کند.

 در انتهای این فصل نویسنده توصیه‌هایی برای بهتر خواندن کتاب ارائه می‌کند. از جمله این توصیه‌ها این است که در حین خواندن کتاب نکته‌برداری کنید و از نکات کتاب هرزمانی که لازم بود به عنوان یک سکوی پرتاب استفاده کنید.

در فصل دوم کتاب نویسنده با اشاره به جمله‌ی موثر «من بی‌نهایت مشتاقم» به بیان این نکته می‌پردازد که شرایط و دیگران و شانس تقصیری در وضعیت زندگی ما ندارند و تنها فرد موثر خود ما هستیم.

در فصل سوم کتاب خودت را به فنا نده جمله‌ی موثر «من برای پیروزی بی‌تابم» است.

 در این فصل نویسنده با مطرح کردن شرایط مختلفی بیان می‌کند که با همه‌ی تجربیات تلخ و شیرین زندگیمان، در زندگی فعلیمان برنده هستیم.

 نویسنده معتقد است که با دسته‌بندی اهداف و دسته‌بندی نیازمندی‌های رسیدن به این اهداف و تلاش برای آن می‌توانیم به پیروزی برسیم.

 تنها کافی است که این نکته را که ما در جایگاه فعلی زندگیمان پیروزیم را مکرر خودگویی کنیم و درجا نزنیم.

در فصل چهارم نویسنده با بیان جمله‌ی «از پسش بر می‌آیم» به این مساله اشاره می‌کند که در زمان گرفتاری‌ها کافی‌ست به عقب برگردیم و مسیری که تا به امروز طی کرده‌ایم را از خاطر بگذرانیم.

مسیری که پر بوده از خوشی‌ها و همچنین ناکامی‌ها. ما ناکامی‌های بسیاری را تجربه کرده‌ایم و در حین مواجهه با هرکدام اغلب فکر کرده‌ایم که گذر از آن مساله ناممکن است. ولی از پس‌ آن بر آمده‌ایم. علاوه بر این، وقتی به آینده نگاه می‌کنیم هم همچنان روزهای خوب و روزهای سخت مختلفی پیش رویمان خواهد بود که از آن‌ها نیز گذر خواهیم کرد. تمام این بازنگری و دورنگری‌ها این نکته را می‌رسانند که باور به این جمله که «از پسش برمی‌آیم» در گذر از شرایط سخت و دشوار بسیار مهم است و این جمله از جملات اثرگذاری است که خودگویی آن بسیار موثر خواهد بود.

بریده‌هایی از این کتاب

«تقدیرْ افراد مشتاق را هدایت می‌کند و اشخاص بی‌میل را دنبال خود می‌کشد.»

«من بی‌نهایت مشتاقم» «من برای پیروزی بی‌تابم» «من از پَسَش برمی‌آیم» «من اتفاق‌ها را می‌پذیرم» «من حاصلِ افکارم نیستم، بلکه نتیجهٔ اعمالم هستم» «من مصمم هستم»

برای لحظه‌ای به این فکر کن که آن اشتیاق در زندگی‌ات ظاهر شود؛ نه اشتیاقی کم‌رنگ و بی‌حال، بلکه اشتیاقی محکم و پرزور، اشتیاقی که نشان دهد تو همین حالا آماده‌ای برای حرکت بعد و عمل به آن. اشتیاق به تغییر، اشتیاق به حرکت، اشتیاق به پذیرش. یک اشتیاق واقعی، جادویی و الهام‌ بخش.

«اقدام‌کردن شاید خوشحالی به‌همراه نداشته باشد، ولی هیچ خوشحالی‌ای بی‌عمل وجود نخواهد داشت.» بنجامین دیزرالی هویت خود را از افکارت مجزا کن «من حاصلِ افکارم نیستم، بلکه نتیجهٔ اعمالم هستم.»

«شرایطْ مرد نمی‌سازد؛ فقط او را به خود بازمی‌شناساند.» اپیکتتوس همان‌طور که اپیکتتوس اشاره کرده، مقیاس درست برای اندازه‌گیری خودت، شرایطی نیست که در آن حضور داری، بلکه روشی‌ست که با آنها برخورد و رفتار می‌کنی.

فیلسوف بزرگ، مارکوس آئورلیوس که یکی از امپراتوران روم باستان بود، گفت: «وقتی زندگی روی تلخش را به تو نشان می‌دهد، این، نه‌تنها “بدشانسی” تو نیست، بلکه با تحمل آن، “با شایستگی” به “سعادت” خواهی رسید. البته این قانون را با گذر زمان و در آینده درک خواهی کرد.»

بریده‌هایی از  این کتاب

هرچه بیشتر دربارهٔ سختی و مشقت چیزی با خودت حرف بزنی، برایت سخت‌تر به‌نظر خواهد رسید. متأسفانه، ازآنجایی‌که ما دائماً به جریان ثابت افکار درونی‌مان گوش می‌دهیم، و به این صدا در ذهنمان خو کرده‌ایم، اغلب متوجه نمی‌شویم که چه‌اندازه این افکار منفی روی روحیه و رفتارمان در هر لحظه از دقایق زندگی تأثیرگذار است؛ پس

«اگر تمام بدبختی‌های بشر را در یک‌جا جمع کنید که از آنجا هرکسی باید قسمتی مساوی بردارد، اغلبشان از برداشتن سهم خود و به‌دنبالِ زندگی خود رفتن، خشنود و راضی خواهند بود.» سقراط

چون گاهی‌اوقات تشخیص ماندن در جایی که خوشحال نیستی، عزم و انگیزهٔ لازم را برای پذیرشِ تغییر همیشگی و واقعی فراهم می‌کند. این اتفاق باید بدون سرزنش‌کردن خود و بی‌آنکه قربانیِ مشکلات شخصیتی شوی، صورت گیرد. درست است. همان موقع که متوجه می‌شوی از لحاظ شناختی، حساب‌شده در این موقعیت قرار گرفته‌ای، می‌توانی خود را شکوفا کنی و از آن موقعیت خارج شوی!

زندگیِ تو منتظرت است تا سرانجام، خودت را نشان دهی.

زندگی‌ات نه برای شرایط یا موقعیت‌ها، بلکه به‌دلیلِ خودگویی‌هایت تااین‌حد به گند کشیده شده است؟

درواقع رواقیانی همچون آئورلیوس اعتقاد داشتند که رویدادهای بیرونی هیچ‌گونه قدرت و اختیاری بر ما ندارند. این خودِ ما هستیم که حقیقت وجودمان را با ذهنمان می‌سازیم.

این موضوع نشئت‌گرفته از قدرت تعیین‌کنندهٔ ما در نحوهٔ اندیشیدن و چگونگی حرف‌زدن از مشکلاتمان است. این موارد، هم می‌توانند مایهٔ رنجش باشند و هم سکوی پرتاب ما. هم می‌توانند ما را به زیر بکشند و هم موجب پیشرفت و ترقی ما شوند.

مطلب مشابه: جملاتی از کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید ناپلئون هیل با جملات الهام بخش

ازطرف‌دیگر، شخصی که موفقیت را خیلی نزدیک می‌بیند، نه‌تنها پایش را در یک کفش می‌کند تا آن را به‌دست آورد، بلکه در تمام مدتی که براساسِ آن دیدگاهِ بنیادینِ موفقیت، پرانرژی در تلاش است، با آن و برای آن زندگی می‌کند. نیازی به توضیح نیست، چون اعتقاد به اینکه موفق خواهی شد، قسمت مهمی از راه رسیدن به موفقیت است.

در زندگی روزمرهٔ واقعی، طرز حرف زدنِ ما با خود و دیگران، فوراً به درک و دریافت ما نسبت به زندگی شکل و رنگ می‌دهد، و این ادراک مستقیماً و دقیقاً در همان لحظه بر رفتار آنی ما تأثیر می‌گذارد. پیِ نادیده‌گرفتن این ادراک‌ها را به خودت بمال! به نظرم بهتر است با این توهم زندگی کنی که کلاً هیچ درکی نداری، این‌جوری بهتر است!

بریده‌هایی از  این کتاب

تو خیلی درگیر گیروگور و بگومگوهای درونی‌ات هستی.

ما گاهی از کارهای خیلی ساده اجتناب می‌کنیم، مثل تا کردن لباس‌ها و خالی‌کردن ماشین ظرف‌شویی؛ درحالی‌که هیچ زمانی از ما نمی‌گیرند. خیلی موضوعات ناچیز را به‌بهانهٔ بی‌فایده‌بودن، نادیده می‌گیریم و سراغ سنگ‌های بزرگ‌تری می‌رویم که نشانهٔ نزدن هستند، ولی درنهایت باز از زندگی خسته و رنجور می‌شویم.

متأسفانه، ازآنجایی‌که ما دائماً به جریان ثابت افکار درونی‌مان گوش می‌دهیم، و به این صدا در ذهنمان خو کرده‌ایم، اغلب متوجه نمی‌شویم که چه‌اندازه این افکار منفی روی روحیه و رفتارمان در هر لحظه از دقایق زندگی تأثیرگذار است؛ پس باید به خواستهٔ ذهن منطقی‌مان دربارهٔ انجام یک کار یا ترک یک رفتار گوش دهیم.

«با اشتیاق‌داشتن، هیچ مشکلی دیگر بزرگ نیست.»

لحظه‌ای به کارهای سختِ روزانه‌ات که از آنها وحشت داری فکر کن؛ فقط به این دلیل می‌ترسی که از آنها در ذهنت یک غول ساخته‌ای. ما گاهی از کارهای خیلی ساده اجتناب می‌کنیم، مثل تا کردن لباس‌ها و خالی‌کردن ماشین ظرف‌شویی؛ درحالی‌که هیچ زمانی از ما نمی‌گیرند. خیلی موضوعات ناچیز را به‌بهانهٔ بی‌فایده‌بودن، نادیده می‌گیریم و سراغ سنگ‌های بزرگ‌تری می‌رویم که نشانهٔ نزدن هستند، ولی درنهایت باز از زندگی خسته و رنجور می‌شویم.

ما در حبابِ توهمِ اطمینانِ خاطرمان غوطه‌ور می‌شویم. سرانجام کاری را انجام می‌دهیم که «رضایت» می‌نامیمش. ما ناچاراً به اطمینان خاطر رضایت دادیم. این همان قدرتی‌ست که بی‌اطمینانی در زندگی‌های ما اعمال می‌کند که می‌تواند ما را بسازد یا نابود کند. می‌تواند ثروتمند یا فقیرمان کند. می‌تواند ما را به موفقیت سوق دهد و یا به مسیر دیگری منحرف کند.

خودگویی‌های درونیِ جسورانه زمانی صورت می‌گیرند که تو به انجام آن عمل در همان زمان ادعا داشته باشی، دقیقاً همان لحظه، و همان‌جا؛ با لحنِ «من …. هستم»، یا «من …. اعتقاد دارم»، یا «من …. می‌پذیرم» یا «من …. ادعا دارم»، تمام اینها قدرتمند هستند و خیلی بهتر از الگوهای داستان‌گونه مانند «من می‌خواهم ….» یا «من قصد دارم ….» جواب می‌دهند.

یکی از دلایلِ پشتِ گوش‌انداختن فهرست کارهایی که برای سال جدید تنظیم کرده‌ایم، این است که معمولاً از زبان آینده برای آن استفاده می‌کنیم، مثلاً می‌گوییم: بعداً. حتی دربارهٔ کارهایی که قرار به ترک آنها می‌گذاریم هم همین‌گونه است. یعنی ابتدا با شوق فراوان برای تغییر رفتار خود تصمیم می‌گیریم، ولی بعداً که در عمل با مشکل مواجه می‌شویم، قولی را که به خود داده بودیم نادیده می‌گیریم، و زمانی‌که ظاهراً درحالِ انجام تصمیم‌هایت هستی، به‌قدری برایت سخت و دشوار می‌شود که انگار سیاه‌چاله‌ای در زندگی‌ات ایجاد شده باشد. این همان لحظه‌هایی از زندگی‌ست که بگومگوهای درونی‌ات آشوب به‌پا می‌کنند! مثلاً به‌خودت قول داده‌ای که وزن کم کنی، ولی هوس پیتزا می‌کنی، یا به‌خودت قول داده‌ای که مقداری پول پس‌انداز کنی، اما می‌بینی همان ژاکتی که آرزویش را داشتی، با تخفیف فروخته می‌شود.

یکی از اولین اشتباهاتی که مرتکب می‌شویم، زمانی‌ست که دربارهٔ کاری که قصد انجامش را داریم یا کسی که می‌خواهیم باشیم، صحبت می‌کنیم (یعنی همیشه کارت را به آینده موکول می‌کنی). حالا دیگر نمی‌خواهم واردِ بحث جملاتی شوم که با «باید انجام دهم»، و «سعی می‌کنم انجام دهم» شروع می‌شوند. وقتی ما برای آیندهٔ خود آرزویی داریم، ناخودآگاهانه تأیید می‌کنیم که اکنون آن را نداریم، و یا آن‌گونه نیستیم (یعنی قرار است در آینده آن‌گونه باشیم).

بریده‌هایی از  این کتاب

خودگویی‌هایت را از حالتی داستان‌گونه (یعنی وقتی دربارهٔ خودت، دیگران، و زندگی حرف می‌زنی، گفتگوهایی پیرامون عقاید و قضاوت‌های روزانه) به‌حالتی جسورانه تغییر بده تا تمام «وزوز» های همیشگی ذهنت را نادیده بگیری، و همهٔ قدرت و انرژی‌ات را برای همین حالا و همین‌جا به‌کار ببری.

ما می‌توانیم در زمان‌های مختلف با استفاده از زبانی قوی و جسورانه، تغییراتی پایدار و مداوم در زندگی‌مان ایجاد کنیم. این تغییرات، خیلی بیشتر و عمیق‌تر از داشتن افکار شاد است (خیلی ساده به آن نگاه نکن) تو می‌توانی از لحاظ فیزیولوژی ساختار ذهن و مغزت را تغییر دهی. ما می‌توانیم احساساتمان را با راهبری، و هدایت افکارمان تعیین کنیم. همچنین می‌توانیم با آگاهی و سخت‌کوشی درقبالِ کلمات، و نوع زبانی که استفاده می‌کنیم، افکارمان را شکل دهیم. البته بخش عظیمی از این موضوع به بردباری و تحمل اولیه و اشتیاقت به تغییر بستگی دارد.

عادت‌ها که با تکرار یک عمل ایجاد، و تبدیل به «رفتاری خودکار» می‌شوند،

همیشه نکات مثبتی هم در بدترین اتفاق‌ها وجود دارد.

«تقدیرْ افراد مشتاق را هدایت می‌کند و اشخاص بی‌میل را دنبال خود می‌کشد.»

مطلب مشابه: جملاتی از کتاب دنیای سوفی اثر یوستین گردر با متن هایی درباره فلسفه

نمی‌توانی، تکرار می‌کنم، نمی‌توانی دیگران را مقصرِ شرایط زندگی‌ات بدانی. حتی مقصر دانستن خودت هم بی‌فایده است. البته با شرایط و بحران‌هایی مواجه خواهی شد که ظاهراً هیچ کنترلی بر آنها نداری، حتی ممکن است بسیار ناراحت‌کننده هم باشند، مثل بیماری، ناتوانی یا مرگ عزیزان. اما همیشه کاری هست که بتوانی برای تأثیر گذاشتن روی این شرایط انجام دهی و از پس آن برآیی، حتی اگر سال‌ها در آن شرایط بد بوده باشی و راهی برای خروج از آن پیدا نکرده باشی. البته اول باید مشتاق باشی.

«ما اگر به غیرممکن‌بودن اهدافمان فکر نکنیم، کارهای بیشتری انجام خواهیم داد.» وینس لومباردی

«ما با انجام اعمال منصفانه، فردی منصف؛ با اعمال عاقلانه، فردی عاقل و با اعمال شجاعانه، فردی شجاع می‌شویم.» ارسطو

اگر می‌خواهی کار بزرگی انجام دهی، باید بپذیری که برخی افراد فکر کنند که تو یک متوهم یا ابله یا یک درستکار هستی.

«هنگام تصمیم‌گیری، بهترین کار این است که همان اول و سریع، تصمیم بگیری. تعلل‌کردن کار اشتباهی‌ست، اما بدترین کار این است که کلاً هیچ تصمیمی نگیری.» تئودور روزولت

یا تو سرنوشتت را کنترل می‌کنی یا سرنوشتت تو را کنترل می‌کند. زندگی برای تعلل‌ها و تعویق‌های تو متوقف نمی‌شود. حتی به‌خاطرِ پریشانی‌ها و ترس‌های تو هم مکث نمی‌کند. زندگی دقیقاً در کنار تو جریان دارد. چه تو نقش فعالی داشته باشی، چه نداشته باشی، نمایش ادامه دارد.

مطلب مشابه: جملاتی از کتاب مغازه خودکشی از ژان توله با متن هایی درباره مرگ و امید

بریده‌هایی از  این کتاب

مارکوس آئورلیوس که یکی از امپراتوران روم باستان بود، گفت: «وقتی زندگی روی تلخش را به تو نشان می‌دهد، این، نه‌تنها “بدشانسی” تو نیست، بلکه با تحمل آن، “با شایستگی” به “سعادت” خواهی رسید. البته این قانون را با گذر زمان و در آینده درک خواهی کرد.»

اگر گاهی دربارهٔ اینکه زندگی چقدر «غیرمنصفانه» است حرف می‌زنی، طبق همین دیدگاه هم، رفتار خواهی کرد یا همان‌طور که پژوهش‌ها نشان داده‌اند، حتی در مکان و زمانی‌که همه‌چیز برایت خوب پیش برود هم، تلاش کمتری در انجام کارهایت می‌کنی، چون برای خودت حکم صادر کرده‌ای که به نتیجه نخواهی رسید. دیدگاه نامنصفانه، به‌سرعت تبدیل به واقعیت ذهنی‌ات خواهد شد.

بیشتر ما از والدینمان انتظار داریم که همیشه طبق یک روش مشخص رفتار کنند، یا نیازهای ما را پیش‌بینی کنند و دقیقاً بدانند چه در دل ما می‌گذرد، حتی شده از طریق جادوجنبل؛ اما پدر و مادر تو مانند خودت، موجودات کاملی نیستند و مجموعه‌ای از احساسات و افکار پیچیده هستند. پس طبیعی‌ست که آنها هم حواسشان پرت باشد یا بعد از یک روز بد، با تو بخندند.

زندگی همین لحظه است و تو هیچ لحظه‌ای بهتر از اکنون پیدا نخواهی کرد. نمی‌دانی از کجا و چطور شروع کنی؟ خب، این همان نخستین قدم است. کشف کن و بفهم. در اینترنت بگرد، کتاب بخوان، بپرس، در دوره‌های مختلف شرکت کن، به پند و نصیحت گوش کن، خلاصه هر کاری از دستت برمی‌آید انجام بده تا خودت را به فنا ندهی و دل به زندگی بسپاری. روی پای خودت بایست و حرکت کن.

سستی و تنبلی، تخم شک و ترس را در دل می‌کارد؛ اما فعالیت و عمل، اعتمادبه‌نفس و شجاعت به‌بار می‌آورد. اگر می‌خواهی بر ترس غلبه کنی، یک‌جا ننشین و درباره‌اش فکر کن. بلند شو و دست به کاری بزن.

اگر در تلاشی که کاری را به پایان برسانی، شاید با خودت فکر می‌کنی که تنبل یا ناتوانی. تو هر زمان که مکث یا تعلل می‌کنی، داری همین عقیده را به‌اثبات می‌رسانی. تو به خودت و دیگران اثبات می‌کنی که دقیقاً همان آدم هستی.

به‌جایِ اینکه افسوس داشته‌های دیگران را بخوری، بهتر است روی چیزهایی تمرکز کنی که برای خودت و زندگی‌ات مهم و ارزشمند است. حتماً متوجه خواهی شد که اگر فقط یک بار حسادت، حرص و آرزو را با اشتیاق به تغییر زندگی‌ات به‌سمتِ بهتر شدن، جایگزین کنی، پیرامونت شکل بهتری خواهد گرفت.

در آینده‌ات، افسوس نرسیدن به چیزی یا نداشتن چیزی را نخواهی خورد، تنها چیزی که برایت افسوس و پشیمانی به‌دنبال دارد، تلاش‌نکردن است، کوشش‌نکردن است، و زمانی‌که شرایط سخت بود هم به‌جلو پیش نرفتی.

«اقدام‌کردن شاید خوشحالی به‌همراه نداشته باشد، ولی هیچ خوشحالی‌ای بی‌عمل وجود نخواهد داشت.»

«سستی و تنبلی، تخم شک و ترس را در دل می‌کارد؛ اما فعالیت و عمل، اعتمادبه‌نفس و شجاعت به‌بار می‌آورد. اگر می‌خواهی بر ترس غلبه کنی، یک‌جا ننشین و درباره‌اش فکر کن. بلند شو و دست به کاری بزن.»

به‌یاد داشته باش، اصلاً مهم نیست که شرایط زندگی‌ات تاچه‌حد بغرنج، چالش‌برانگیز، و اضطراری‌ست؛ اینکه چطور با این شرایط برخورد کنی، بزرگ‌ترین اختیار و قدرت را در چگونگی تغییر آنها به تو خواهد داد. دوباره تأکید می‌کنم که پاسخ را جایی در درونت جستجو کن، نه خارج از آن.

بریده‌هایی از  این کتاب

«حس درد را نادیده بگیر، خودش ناپدید می‌شود.»

درواقع رواقیانی همچون آئورلیوس اعتقاد داشتند که رویدادهای بیرونی هیچ‌گونه قدرت و اختیاری بر ما ندارند. این خودِ ما هستیم که حقیقت وجودمان را با ذهنمان می‌سازیم.

«وقتی زندگی روی تلخش را به تو نشان می‌دهد، این، نه‌تنها “بدشانسی” تو نیست، بلکه با تحمل آن، “با شایستگی” به “سعادت” خواهی رسید. البته این قانون را با گذر زمان و در آینده درک خواهی کرد.»

چرا مقابل بعضی امورِ زندگی‌مان «مقاومت» می‌کنیم؟ برخی از مکالمه‌های درونی‌مان، دربارهٔ وظایفی‌ست که نشئت‌گرفته از بعضی عقایدِ منفی‌ست. به «گرفتاری‌های» زندگی شخصی‌ات نگاه کن، بعداً متوجه منظورم می‌شوی. تو خیلی درگیر گیروگور و بگومگوهای درونی‌ات هستی.

این نوع خودگویی‌های درونی، اصلاً زندگی‌ات را راحت‌تر و شیرین‌تر نمی‌کنند. هرچه بیشتر دربارهٔ سختی و مشقت چیزی با خودت حرف بزنی، برایت سخت‌تر به‌نظر خواهد رسید. متأسفانه، ازآنجایی‌که ما دائماً به جریان ثابت افکار درونی‌مان گوش می‌دهیم، و به این صدا در ذهنمان خو کرده‌ایم، اغلب متوجه نمی‌شویم که چه‌اندازه این افکار منفی روی روحیه و رفتارمان در هر لحظه از دقایق زندگی تأثیرگذار است؛ پس باید به خواستهٔ ذهن منطقی‌مان دربارهٔ انجام یک کار یا ترک یک رفتار گوش دهیم.

خودگویی‌های منفی نه‌تنها حال و روزمان را به‌هم می‌ریزد، حتی می‌تواند ما را سرگردان یا به‌حال خودمان رها کند و موجب مشکلات کوچکی شود که رفته‌رفته بزرگ‌تر می‌شوند و حتی مشکلات دیگری را به‌وجود می‌آورند که قبلاً وجود خارجی نداشته‌اند. خبر دسته‌اولی که باید بدانی این است که همین خودگویی‌ها نابودت می‌کند، آن‌هم از راهی که اصلاً تصورش را نمی‌کنی.

خودگویی‌های ذهنیِ مثبت، می‌تواند روحیهٔ فرد را به‌طور چشمگیری بهبود بخشد، اعتمادبه‌نفسش را تقویت کند، بهره‌وری‌اش را افزایش دهد و مزایای خوب دیگری هم به‌همراه داشته باشد؛ خیلی بیشتر از این حرف‌ها. درواقع، همان‌طوری که پروفسور طی مطالعات خود مشاهده کرده است، این خودگویی‌های مثبت می‌تواند یکی از ارکان اصلی و کلیدی زندگی شاد و موفق باشد.

جواب سؤالت را بیابی، نه در جایی بیرون از خود، بلکه در درون خودت. اصلاً لازم نیست به‌دنبالِ پاسخ بگردی، «تو» خودت پاسخی. همان‌طوری‌که به خیلی از مراجعه‌کنندگانم گفته‌ام؛ بیشتر اوقات، افراد وقت خود را برای رسیدنِ سواره‌نظام صرف می‌کنند، درحالی‌که نمی‌دانند خودشان همان سواره‌نظام‌اند. زندگیِ تو منتظرت است تا سرانجام، خودت را نشان دهی.

جواب سؤالت را بیابی، نه در جایی بیرون از خود، بلکه در درون خودت. اصلاً لازم نیست به‌دنبالِ پاسخ بگردی، «تو» خودت پاسخی. همان‌طوری‌که به خیلی از مراجعه‌کنندگانم گفته‌ام؛ بیشتر اوقات، افراد وقت خود را برای رسیدنِ سواره‌نظام صرف می‌کنند، درحالی‌که نمی‌دانند خودشان همان سواره‌نظام‌اند. زندگیِ تو منتظرت است تا سرانجام، خودت را نشان دهی.

مطلب مشابه: جملاتی از کتاب کتابخانه نیمه‌ شب از مت هیگ درباره زندگی یک زن

گاهی یکی از دلایلی که نمی‌توانی راه‌حلی برای مشکلت بیابی این است که خیلی به مشکل نزدیک هستی. کمی دورتر بایست، بیشتر دور شو و تصویر و دورنمای بزرگ‌تری را نظاره کن. روانشناسان به این روش «ساختاربندی شناختی مجدد» می‌گویند؛ تغییر روشی که مشکلاتت خودشان را در زندگی‌ات ظاهر می‌کنند.

در این زندگی، تو مجبور به انجام کارهایی هستی که دوست نداری، افرادی را می‌بینی که خوشت نمی‌آید، و در مکان‌هایی حضور پیدا می‌کنی که علاقه‌ای نداری. مردم همان‌قدر که راحت و سریع وارد زندگی‌ات می‌شوند، همان‌طور هم ترکت می‌کنند. تو پول زیادی از دست خواهی داد، چیزهای زیادی خراب خواهند شد و سگت هم خواهد مرد. اما تو از همهٔ اینها گذر خواهی کرد، چه خوب چه بد، دقیقاً همانند کاری که در گذشته کردی. تو همانند قهرمانی که هستی آنجا خواهی ایستاد و مقاومت خواهی کرد، چون همهٔ آنها فقط صحنه‌ای گذرا از فیلمِ داستان زندگی‌ات هستند. دریایی از اتفاق‌ها «در تاریک‌ترین لحظه‌هاست که باید به نور بنگریم.» ارسطو

بریده‌هایی از  این کتاب

درک و شناخت درست خودت و محدودیت‌هایت باعث می‌شود به سطحی از آزادی و موفقیت دست یابی که هرگز تصورش را نمی‌کردی. هرچه بیشتر از قابلیت‌هایت مطلع باشی، فضا و فرصت بیشتری برایت در دسترس خواهد بود. قدم به دنیای بیرون بگذار. به خودت اعتماد کن، تمام ظرفیت خودت را وقف رسیدن به پیروزی کن. خودت را برای پذیرش چالش پیروزی در مسیرهای جدید و هیجان‌انگیز آماده کن. عظمت خودت را تمنا کن و پس از من تکرار کن: «من برای پیروزی بی‌تابم.»

نقشه‌ای بکش «شادیِ زندگی‌ات وابسته به کیفیت افکارت است. بنابراین بر همین اساس عمل کن و به یاد داشته باش که مغایر با فضیلت و ذات معقول به هیچ فکری نپردازی.» مارکوس آئورلیوس

«حقیقتش این است که تو، هرجوری که زندگی می‌کنی، برنده‌ای.»

به‌جایِ اینکه افسوس داشته‌های دیگران را بخوری، بهتر است روی چیزهایی تمرکز کنی که برای خودت و زندگی‌ات مهم و ارزشمند است. حتماً متوجه خواهی شد که اگر فقط یک بار حسادت، حرص و آرزو را با اشتیاق به تغییر زندگی‌ات به‌سمتِ بهتر شدن، جایگزین کنی، پیرامونت شکل بهتری خواهد گرفت.

فقط یک لحظه توجه داشته باش؛ اصلاً مهم نیست در زندگی با چه چیزهایی مواجه شده‌ای و چه موانعی بر سر راهت قرار دارد، اگر راغب هستی که آن اشتیاق مثال‌زدنی را در خودت خلق کنی، یگانه راه تلاش‌کردن، قدم‌برداشتن، درآویختن با موانع، و سرانجام، پیشرفت و حرکت روبه‌جلوست تا به همان زندگی که آرزویش را داری برسی.

بریده های کتاب خودت را به فنا نده

تو نمی‌توانی، تکرار می‌کنم، نمی‌توانی دیگران را مقصرِ شرایط زندگی‌ات بدانی. حتی مقصر دانستن خودت هم بی‌فایده است. البته با شرایط و بحران‌هایی مواجه خواهی شد که ظاهراً هیچ کنترلی بر آنها نداری، حتی ممکن است بسیار ناراحت‌کننده هم باشند، مثل بیماری، ناتوانی یا مرگ عزیزان. اما همیشه کاری هست که بتوانی برای تأثیر گذاشتن روی این شرایط انجام دهی و از پس آن برآیی، حتی اگر سال‌ها در آن شرایط بد بوده باشی و راهی برای خروج از آن پیدا نکرده باشی. البته اول باید مشتاق باشی.

مقیاس درست برای اندازه‌گیری خودت، شرایطی نیست که در آن حضور داری، بلکه روشی‌ست که با آنها برخورد و رفتار می‌کنی. برای شروع این فرایند جدید، تو ابتدا باید چیزهای دیگر را کنار بگذاری. بر شانست لعنت نفرست. دیگران را سرزنش نکن. شرایط را مقصر ندان. دنبال مشکل در دوران کودکی و همسایه‌هایت نگرد.

بریده‌هایی از  این کتاب

مردم بیشتر از چیزی که ما فکر می‌کنیم، غیرمنطقی و غیرعقلانی هستند. در بیشتر موارد، ضمیر ناخودآگاه ما عروسک‌گردانی‌ست که نخ‌ها را بالا و پایین می‌برد.

خیلی مؤثرتر است که اتفاق‌های اطراف را همان‌طور که هستند بپذیری، در لحظه زندگی کنی (مثل اینکه می‌توانستی همین لحظه جای دیگری باشی) و مشکلات و مسائل را همان زمانی‌که به‌وجود می‌آیند، حل کنی تا اینکه بخواهی به‌طور دائم انتظارهایت را زیرورو کنی. البته به این معنی نیست که من مخالف برنامه‌ریزی باشم (به‌طورِقطع نیستم) اما وابستگی سفت‌وسخت به برنامه‌ریزی (و تمام انتظارهایی که درقبالِ آن وجود دارد) کمی شبیه به این است که از قایق به درون رودخانه پرت شوی و بی‌هیچ پارو یا قایق نجاتی به مسیرت ادامه دهی. تصور تو از اینکه برنامه‌ات چطور باید پیش می‌رفت دیگر مطرح نیست، البته هنوز در تلاشی تا فضای خالی بین انتظارهای خود و واقعیت را رفع‌ورجوع کنی.

جهان به‌دورِ تغییر درحالِ سیر و گردش است؛ تولد و مرگ، رشد و زوال، صعود و سقوط، تابستان و زمستان. هیچ دو روزی شبیه یکدیگر نیستند، و مهم نیست چقدر شبیه هم به‌نظر برسند. «هیچ بشری در یک رود دو بار پا نگذاشته است …» هراکلیتوس

نکتهٔ مهم اینجاست که «انتظار» اینکه زندگی چگونه باید باشد، هیچ خیری برای تو ندارد. تو بیشتر از خودِ موقعیت و شرایط سختی که در آن هستی، از انتظارهایت ضربه می‌خوری و این یعنی سروکله‌زدن با انتظارها، که باعث می‌شوند تناسب همه‌چیز از بین برود و قدرت و اراده‌ات برای برخوردی قدرتمند و مؤثر با مسائل و مشکلات تضعیف شود.

کلید مصمم‌شدنْ تمرکز بر مشکلاتی‌ست که بر سر راهت قرار دارند. باید تمام حواست را جمع کنی. تبدیل به کسی شو که حتی اگر تمام داشته‌هایش را از دست بدهد، بازهم دست از پیشرفت برندارد. جوابْ همیشه جایی بیرون از کنجی‌ست که برای خودت برگزیده‌ای؛ تمام چیزی که باید انجام دهی این است که پاسخ را بیابی.

خوب گوش کن. وقتی عزم و اراده در تو به جوشش درآید، دیگر هیچ‌چیز نمی‌تواند تو را از کامیابی بازدارد. تو دیگر یک طعمه نیستی. دنیا هم دیگر برایت توطئه‌ای ترتیب نمی‌دهد و تنها چیزی که تو را متوقف می‌کند زمانی‌ست که به این عقیده ایمان بیاوری که متوقف شده‌ای. سپس، دوست من، تو واقعاً متوقف می‌شوی. آن‌موقع است که باید از دل‌وجان مبارزه کنی. «این از نشانه‌های یک ذهن تعلیم‌یافته است که می‌تواند فکری را بدون پذیرش آن در سر بپروراند.» ارسطو

«سستی و تنبلی، تخم شک و ترس را در دل می‌کارد؛ اما فعالیت و عمل، اعتمادبه‌نفس و شجاعت به‌بار می‌آورد. اگر می‌خواهی بر ترس غلبه کنی، یک‌جا ننشین و درباره‌اش فکر کن. بلند شو و دست به کاری بزن.» دیل کارنگی

تو را به مبارزه دعوت می‌کنم که بیرون بیایی و با مشکلات خیلی جدی شاخ‌به‌شاخ شوی و بی‌اطمینانی زندگی‌ات را بپذیری. کارهایی را شروع کن که سراغشان نمی‌رفتی. کارهای روزمره‌ات را زیرورو کن. برای رسیدن به رؤیاهایت شهامت داشته باش. برای ریسک‌کردن جرئت داشته باش و خودت را در زندگی ریسک‌پذیر کن. با کارهای ساده شروع کن. مسیر جایگزینی را برای رفتن به سر کار انتخاب کن. به‌جایِ اینکه ناهار را همراه خودت ببری یا در جاهای تکراری غذا بخوری، به جاهایی سر بزن که قبلاً نرفته‌ای. با صندوق‌دار یا خدمتکار سر صحبت را باز کن. به مردمی که از کنارت رد می‌شوند، لبخند بزن و سلام کن یا با سر به آنها اشاره‌ای دوستانه بکن. اگر با کسی چشم‌درچشم شدی، به بهانه‌ای صحبت کن.

مطلب مشابه: جملاتی از کتاب باشگاه پنج صبحی ها رابین شارما با جملات پیشرفت و موفقیت

«اگر می‌خواهی ترقی کنی، راضی باش که فکر کنند احمقی.» اپیکتتوس

خودگویی‌های درونیِ جسورانه زمانی صورت می‌گیرند که تو به انجام آن عمل در همان زمان ادعا داشته باشی، دقیقاً همان لحظه، و همان‌جا؛ با لحنِ «من …. هستم»، یا «من …. اعتقاد دارم»، یا «من …. می‌پذیرم» یا «من …. ادعا دارم»، تمام اینها قدرتمند هستند و خیلی بهتر از الگوهای داستان‌گونه مانند «من می‌خواهم ….» یا «من قصد دارم ….» جواب می‌دهند.

یکی از دلایلِ پشتِ گوش‌انداختن فهرست کارهایی که برای سال جدید تنظیم کرده‌ایم، این است که معمولاً از زبان آینده برای آن استفاده می‌کنیم، مثلاً می‌گوییم: بعداً.

بریده‌هایی از  این کتاب

ما به‌دنبالِ بقا هستیم و وقتی کاری را انجام می‌دهیم باعث تغییر شرایط می‌شویم و این امنیت ما را به خطر می‌اندازد، به همین دلیل ترجیح می‌دهیم در همان شرایطی که هستیم باقی بمانیم و این برای ما خیلی آسان‌تر است

«برای تعمق زمان بگذار، اما وقتِ عمل، فکر کردن را کنار بگذار و عمل کن.» ناپلئون بناپارت

تو باید عادت‌ها و رفتارهای بد را پاک کنی تا فضا برای عادت‌های خوب فراهم شود. در غیر این‌صورت هرگز شواهد کافی برای زندگی جدید نخواهی داشت. تو باید مدارک جدیدی برای زندگی جدیدت جمع کنی، موردبه‌مورد. این فرایند باید جامع و مصمم باشد وگرنه همیشه عقب خواهی ماند و در سفرت برای تغییر خیلی کُنْد پیش خواهی رفت، و این وزن جانکاه را تحمل خواهی کرد. تماشاکردن تلویزیون، دریایی از کتاب‌های خودیاری که خوانده‌ای و هیچ کاری را با آنها پیش نبرده‌ای، پرخوری، روی مبل لم‌دادن و تعلل را کنار بگذار. آنها را با رفتن به کلاس رقص، باشگاه‌های کتاب‌خوانی، به‌اندازه غذاخوردن، دوچرخه‌سواری و حرف‌زدن دربارهٔ خودت… هرچیز دیگری جایگزین کن!

فرهنگِ لغتْ اشتیاق را این‌گونه تعریف می‌کند: «کیفیت یا حالتی از آماده‌بودن؛ آمادگی.» به‌عبارتِ‌دیگر، اشتیاق حالتی‌ست که ما می‌توانیم با زندگی مواجه شویم و شرایط را از دیدگاه دیگری ببینیم. اشتیاق با تو شروع می‌شود و با تو هم پایان می‌پذیرد. هیچ‌کس نمی‌تواند تو را مشتاق کند، و تا زمانی‌که واقعاً برای حرکت بعدی آماده و راغب نباشی، نمی‌توانی به‌جلو حرکت کنی. وقتی اشتیاق حرکت را به‌دست آوردی، می‌توانی از طریق آن، آزادیِ ذاتی و درونی را هم تجربه کنی؛ سپس چیزی به‌سرعت در رگ‌هایت به‌جریان می‌افتد. وقتی اشتیاقی در تو نباشد، تعللی ازلی متوقفت خواهد کرد و پس از چندی، وزنه‌ای که روی سینه‌ات قرار می‌گیرد، غرقت خواهد کرد. می‌شنوم که می‌گویی: «من مشتاقم اما…». باور کن هر بار که «اما» را به آخر جمله‌ات اضافه می‌کنی، خودت را قربانی خواهی کرد.

مردم همیشه تمایل دارند دروغ بگویند، دزدی کنند، فریب بدهند و هر کار دیگری که تصور کنی، از آنها برمی‌آید. تو نباید از آنها انتظار داشته باشی مرتکب این کارها نشوند، و وقتی مرتکب شدند عصبانی هم بشوی. یادت باشد همیشه خودت در شرایطی بدتر از آنها گیر می‌افتی. تو خودت هستی که موجب دلخوری، حسرت، خشم یا ناامیدی خودت می‌شوی. این را بدان که مردم کاری با تو ندارند، این تویی که بلا بر سر خودت می‌آوری! می‌توانی همه‌چیز را آن‌طور که هست بپذیری و به این معنی نیست که از آنها چشم‌پوشی کنی یا اینکه قاطعانه تغییرشان دهی، بلکه یعنی به این توانایی می‌رسی که قلب و ذهنت را کنترل کنی و قطعاً به این توانایی می‌رسی. این یعنی بیرون‌آمدن از مشغله‌های ذهنی و ورود به موقعیت‌های واقعی زندگی، به‌جای آنکه مقابل ناراحتی‌های درونی و بیرونیِ خودت زانو بزنی.

اگر موضوع جدی‌ای وجود دارد که رابطه را دائماً دچار چالش می‌کند، باید با طرف مقابلت آن را حل‌وفصل کنی. از آنها انتظار نداشته باش که بدانند چه احساسی داری یا بتوانند احساسات تو را درقبالِ موضوع تغییر دهند. آنها قادر به این کار نیستند. فقط خودت از پس این کار برمی‌آیی.

ما اغلب انتظار داریم دیگران با ما همان‌طور رفتار کنند که ما با آنها رفتار می‌کنیم. اگر لطفی به آنها می‌کنیم، انتظار داریم آنها هم همان لطف را در حق ما داشته باشند. اینها تبدیل به‌نوعی «بدهی» می‌شوند. وقتی ما دوستمان را ماساژ می‌دهیم، انتظار داریم که او هم مستقیم یا غیرمستقیم آن را جبران کند. این انتظارها هم به‌لحاظِ پیچیدگی و هم ارزش و اهمیت در روابط صمیمانه و رمانتیک به‌سرعت رشد می‌کنند. باورت نخواهد شد که چه‌اندازه تعامل‌های تو با دیگران بر کنارگذاشتن انتظارهایت تأثیر خواهد گذاشت، و فوراً یاد می‌گیری تمام چیزها را همان‌طور که هستند بپذیری.

بریده‌هایی از  این کتاب

وقتی هیچ انتظاری نداشته باشی، قطعاً در لحظه زندگی می‌کنی. تو نگران آینده یا پس‌زدنِ گذشته نیستی. تو هر موقعیتی را که برایت پیش بیاید با آغوش باز می‌پذیری. وقتی هرچیزی را پذیرا باشی، البته به این معنی نیست که با آن موافق یا راحت هستی، بلکه به این معنی‌ست که مالک آن و مسئول آن هستی. به‌یاد بیاور که وقتی مالک یا مسئول چیزی باشی، می‌توانی همیشه آن را تغییر دهی. گاهی‌اوقات این مؤثرترین راه برای حل‌کردن «دشواری‌هایت» است. «مشتاق این نباش که اتفاق‌ها آن‌گونه که تو دوست داری پیش بروند بلکه آرزومند این باش که مسائل آن‌گونه که باید در مسیر خودشان پیش بروند. آنجاست که تو در سایهٔ امن خواهی بود.» اپیکتتوس

هرچه بیشتر دربارهٔ سختی و مشقت چیزی با خودت حرف بزنی، برایت سخت‌تر به‌نظر خواهد رسید.

چه فردی برون‌گرا یا درون‌گرا، و چه خلّاق و یا عمل‌گرا باشی، مقدار زیادی از زمانت را برای حرف‌زدن با خودت صرف می‌کنی!

هرچه بیشتر دربارهٔ سختی و مشقت چیزی با خودت حرف بزنی، برایت سخت‌تر به‌نظر خواهد رسید.

فیلسوف بزرگ، مارکوس آئورلیوس که یکی از امپراتوران روم باستان بود، گفت: «وقتی زندگی روی تلخش را به تو نشان می‌دهد، این، نه‌تنها “بدشانسی” تو نیست، بلکه با تحمل آن، “با شایستگی” به “سعادت” خواهی رسید. البته این قانون را با گذر زمان و در آینده درک خواهی کرد.»

اما اگر اشتیاقی به ده یا بیست ساعت اضافه‌کارِ هفتگی نداری، تا به‌جایِ سوار شدنِ هوندا، با بی‌ام‌دبلیو به سر کار بروی، ذهن ارزشمندت را درگیر به‌دست آوردنش نکن. برای خودت فیلم بازی نکن. برای رسیدن به برخی اهداف، سروکله‌زدن با بی‌میلی‌ات، امری ضروری‌ست، و باید بپذیری که خودت را سر کار گذاشته بودی. تو ظرفیت بسیار زیادی برای عشق‌ورزیدن به زندگیِ رؤیایی‌ات خواهی داشت، خودت را آمادهٔ تلاش کن، و در ذهنت یک فضای خالی باز کن برای رسیدن به چیزهایی که دوست داری در زندگی‌ات داشته باشی.

احتمالاً همهٔ ما دوست داریم یک ثروتمند بی‌دغدغه باشیم، اما آیا مایلیم کارهایی را که برای داشتن این ثروت لازم است انجام دهیم؟ آیا مایلی هفته‌ای شصت، هفتاد یا هشتاد ساعت کار کنی یا برای به‌پایان رساندنِ کاری که برعهده داری از تعطیلاتت بگذری؟ آیا مایلی مسئولیت بیشتری برعهده بگیری، یا مهم‌تر از آن، بیشتر خطر کنی؟

قبل از اینکه بتوانی با صداقت این جمله را به خودت بگویی، باید یک سؤال از خود بپرسی: «آیا واقعاً مشتاقم؟»

فرهنگِ لغتْ اشتیاق را این‌گونه تعریف می‌کند: «کیفیت یا حالتی از آماده‌بودن؛ آمادگی.»

بریده‌هایی از  این کتاب

بر شانست لعنت نفرست. دیگران را سرزنش نکن. شرایط را مقصر ندان. دنبال مشکل در دوران کودکی و همسایه‌هایت نگرد.

منتظر این نباش که حالت خاصی برای تکان‌دادن به‌سراغت بیاید. درگیرِ پیداکردن یک احساس جادویی نباش که کاری برایت انجام دهد. فقط و فقط عمل کن. فکرهای مزخرفت را کنار بگذار و بلند شو.

اگر درگیر طرزِ فکر مردم نسبت‌به خودت باشی، هیچ‌وقت به توانایی‌های واقعی‌ات نمی‌رسی. درحقیقت، تو می‌توانی یک‌شبه زندگی‌ات را از این رو به آن رو کنی اگر به‌سادگی بی‌خیال اهمیت‌دادن به‌طرزِ فکر دیگران شوی. چه سخت بگیری چه راحت، زندگی ادامه دارد.

یا تو سرنوشتت را کنترل می‌کنی یا سرنوشتت تو را کنترل می‌کند. زندگی برای تعلل‌ها و تعویق‌های تو متوقف نمی‌شود. حتی به‌خاطرِ پریشانی‌ها و ترس‌های تو هم مکث نمی‌کند. زندگی دقیقاً در کنار تو جریان دارد. چه تو نقش فعالی داشته باشی، چه نداشته باشی، نمایش ادامه دارد.

مطلب مشابه: جملاتی از کتاب معجزه سپاس‌گزاری اثر راندا برن با متن های زیبا درباره موفقیت

اگر میل و رغبتی به تغییر شرایطت نداری، یا به‌عبارتی، اگر با همین اوضاع خو گرفته‌ای، چه دوستش داشته باشی چه نداشته باشی، خودت انتخابش کرده‌ای.

دفاع‌کردن از شرایطی که الآن داری، دلیل قانع‌کننده‌ای برای بودن در این شرایط است. ترکش کن.

تفاوت بین «من مصمم هستم» و «من می‌خواهم مصمم باشم»، از زمین تا آسمان است. یکی از اینها، مربوط به لحظه‌های اکنونِ زندگی‌ات است، و دیگری بیشتر از اینکه به اکنونِ تو مربوط باشد، به آینده پیوند می‌خورد. تمام این موارد تو را ملزم می‌کنند که جسورانه صحبت‌کردن را در زندگی روزمره امتحان کنی

شخصی که موفقیت را خیلی نزدیک می‌بیند، نه‌تنها پایش را در یک کفش می‌کند تا آن را به‌دست آورد، بلکه در تمام مدتی که براساسِ آن دیدگاهِ بنیادینِ موفقیت، پرانرژی در تلاش است، با آن و برای آن زندگی می‌کند. نیازی به توضیح نیست، چون اعتقاد به اینکه موفق خواهی شد، قسمت مهمی از راه رسیدن به موفقیت است.

اگر واقعاً چیزهایی را می‌خواهی، پس بلند شو و به دستشان بیاور! از همین امروز شروع کن، استراتژی خودت را بنویس، با درونت کنار بیا و مهم‌تر از همه، هر کاری لازم است، انجام بده و به دستشان بیاور! اما اگر اشتیاقی به ده یا بیست ساعت اضافه‌کارِ هفتگی نداری، تا به‌جایِ سوار شدنِ هوندا، با بی‌ام‌دبلیو به سر کار بروی، ذهن ارزشمندت را درگیر به‌دست آوردنش نکن. برای خودت فیلم بازی نکن. برای رسیدن به برخی اهداف، سروکله‌زدن با بی‌میلی‌ات، امری ضروری‌ست، و باید بپذیری که خودت را سر کار گذاشته بودی. تو ظرفیت بسیار زیادی برای عشق‌ورزیدن به زندگیِ رؤیایی‌ات خواهی داشت، خودت را آمادهٔ تلاش کن، و در ذهنت یک فضای خالی باز کن برای رسیدن به چیزهایی که دوست داری در زندگی‌ات داشته باشی.

احتمالاً همهٔ ما دوست داریم یک ثروتمند بی‌دغدغه باشیم، اما آیا مایلیم کارهایی را که برای داشتن این ثروت لازم است انجام دهیم؟ آیا مایلی هفته‌ای شصت، هفتاد یا هشتاد ساعت کار کنی یا برای به‌پایان رساندنِ کاری که برعهده داری از تعطیلاتت بگذری؟ آیا مایلی مسئولیت بیشتری برعهده بگیری، یا مهم‌تر از آن، بیشتر خطر کنی؟ آیا با چیزی که ممکن بود تو را به همان آدم ثروتمند تبدیل کند، مواجه شده‌ای؟ دائماً بار و فشار روی زندگی و ذهنت وجود دارد؟

طبق تحقیقاتِ انجام‌شده، روزانه، حدود پنجاه هزار فکر از ذهن ما می‌گذرد.

تأثیر نوع حرف‌زدن ما، فقط مختص به همان لحظه نیست، بلکه می‌تواند در ناخودآگاه ما رسوخ کند و کاملاً نهادینه شود، و افکار، اندیشه و رفتار ما را در بلندمدت تغییر دهد.

هرچه بیشتر دربارهٔ سختی و مشقت چیزی با خودت حرف بزنی، برایت سخت‌تر به‌نظر خواهد رسید.

«اگر احساساتْ متأثر از تفکر باشد، پس می‌توان با کنترل دقیقِ افکار دیگران، یا با تغییر خودگویی‌های ذهنی که خالق احساسات هستند، احساسات افراد را تحتِ تسلط درآورد.»

جریان بی‌پایان شک و بهانه، زندگی روزمره را به گند می‌کشد.

یا تو سرنوشتت را کنترل می‌کنی یا سرنوشتت تو را کنترل می‌کند. زندگی برای تعلل‌ها و تعویق‌های تو متوقف نمی‌شود. حتی به‌خاطرِ پریشانی‌ها و ترس‌های تو هم مکث نمی‌کند. زندگی دقیقاً در کنار تو جریان دارد. چه تو نقش فعالی داشته باشی، چه نداشته باشی، نمایش ادامه دارد.

بریده‌هایی از  این کتاب

تو زندگی‌ات را با عملت تغییر می‌دهی نه با اندیشیدن به عمل. درحقیقت، وقتی کم‌کم به عملی‌کردن فکرهایت نزدیک می‌شوی، چیزی جادویی شروع به ظهور می‌کند. فکر بدون عمل، یعنی همان افکار منفی دربارهٔ خود، دیگران یا شرایطی که در آن هستی، مادامی‌که همان‌جایی که هستند رهایشان نکنی، هیچ تأثیری بر موفقیتت نخواهند داشت.

وقتی از جستجوی امنیت و اطمینانِ خاطر دست بکشی، وقتی از برخورد منطقی با هرچیزی دست برداری، حجم زیادی از استرس‌ها و فشارهایت به‌راحتی فروکش خواهد کرد.

«وقتی زندگی روی تلخش را به تو نشان می‌دهد، این، نه‌تنها “بدشانسی” تو نیست، بلکه با تحمل آن، “با شایستگی” به “سعادت” خواهی رسید. البته این قانون را با گذر زمان و در آینده درک خواهی کرد.»

خودگویی‌های درونیِ جسورانه زمانی صورت می‌گیرند که تو به انجام آن عمل در همان زمان ادعا داشته باشی، دقیقاً همان لحظه، و همان‌جا؛ با لحنِ «من …. هستم»، یا «من …. اعتقاد دارم»، یا «من …. می‌پذیرم» یا «من …. ادعا دارم»، تمام اینها قدرتمند هستند و خیلی بهتر از الگوهای داستان‌گونه مانند «من می‌خواهم ….» یا «من قصد دارم ….» جواب می‌دهند.

حتی متوجه این قضیه نیستیم که با پس‌ماندهٔ درگیری‌های فکری‌مان که حتی از ملایم‌ترین خودگویی‌های منفی ایجاد می‌شوند، چه بلایی سرِ خودمان می‌آوریم.

مرز بین موفقیت و شکست «اگر احساساتْ متأثر از تفکر باشد، پس می‌توان با کنترل دقیقِ افکار دیگران، یا با تغییر خودگویی‌های ذهنی که خالق احساسات هستند، احساسات افراد را تحتِ تسلط درآورد.»

خبر خوب این است که مطالعات و تحقیقات، به‌اثبات رسانده‌اند که خودگویی‌های ذهنیِ مثبت، می‌تواند روحیهٔ فرد را به‌طور چشمگیری بهبود بخشد، اعتمادبه‌نفسش را تقویت کند، بهره‌وری‌اش را افزایش دهد و مزایای خوب دیگری هم به‌همراه داشته باشد؛ خیلی بیشتر از این حرف‌ها.

بریده‌هایی از  این کتاب

«شرایطْ مرد نمی‌سازد؛ فقط او را به خود بازمی‌شناساند.» اپیکتتوس

بیشتر اوقات، افراد وقت خود را برای رسیدنِ سواره‌نظام صرف می‌کنند، درحالی‌که نمی‌دانند خودشان همان سواره‌نظام‌اند.

رواقیانی همچون آئورلیوس اعتقاد داشتند که رویدادهای بیرونی هیچ‌گونه قدرت و اختیاری بر ما ندارند. این خودِ ما هستیم که حقیقت وجودمان را با ذهنمان می‌سازیم.

فیلسوف بزرگ، مارکوس آئورلیوس که یکی از امپراتوران روم باستان بود، گفت: «وقتی زندگی روی تلخش را به تو نشان می‌دهد، این، نه‌تنها “بدشانسی” تو نیست، بلکه با تحمل آن، “با شایستگی” به “سعادت” خواهی رسید. البته این قانون را با گذر زمان و در آینده درک خواهی کرد.»

خبر خوب این است که مطالعات و تحقیقات، به‌اثبات رسانده‌اند که خودگویی‌های ذهنیِ مثبت، می‌تواند روحیهٔ فرد را به‌طور چشمگیری بهبود بخشد، اعتمادبه‌نفسش را تقویت کند، بهره‌وری‌اش را افزایش دهد و مزایای خوب دیگری هم به‌همراه داشته باشد؛

مطلب مشابه: جملاتی از کتاب درمان شوپنهاور از اروین یالوم با متن های بریده شده فلسفی از کتاب

پروفسور ویل هارت از دانشگاه آلاباما، چهار آزمایش انجام داد که شرکت‌کنندگانِ آن، رویدادها و اتفاق‌های مثبت و منفی یا بی‌اثر را به‌یاد آوردند یا تجربه کردند. آنها متوجه شدند وقتی از افراد، خواسته شد اتفاق‌های بی‌اهمیت را به همان شکلی توصیف کنند که در جریان بود، احساس مثبتِ بیشتری در کلامشان وجود داشت، و زمانی‌که رویدادی منفی را به همان روش تشریح می‌کردند، حالت منفیِ بیشتری را تجربه کردند. به‌عبارتِ‌ساده‌تر، طرزِ بیانی که برای تعریف و تفسیر شرایط خودت به‌کار می‌بری، دقیقاً نشان می‌دهد که چگونه به آنها می‌نگری، تجربه‌شان کرده‌ای و چگونه در بطن آنها حضور داری

تو درقبالِ یک سری مشکلات و مسائل که درحال‌حاضر وجود خارجی ندارند، حساس و زودرنج می‌شوی، و شروع می‌کنی به غرزدن، انتقادکردن، عصبانی‌شدن، و همچنین رنج‌کشیدن از جزئی‌ترین مسائل. در گذر زمان، این موضوع را ثابت می‌کنی و ارتباط برقرارکردن به نتیجهٔ واضح، نهایی و طبیعی خود می‌رسد. چه می‌شود اگر این همان چیزی باشد که برایش بی‌تاب شده‌ای تا در آن به پیروزی برسی؟

بریده‌هایی از  این کتاب

به‌جایِ اینکه افسوس داشته‌های دیگران را بخوری، بهتر است روی چیزهایی تمرکز کنی که برای خودت و زندگی‌ات مهم و ارزشمند است.

ما عادت کرده‌ایم اتفاق‌ها و امور زندگی را در ذهنمان بزرگ‌تر از چیزی که هستند بسازیم.

مردم جامعهٔ ما با کلّه هجوم می‌آورند به‌سمتِ ثروتمندتر،‌ باهوش‌تر، زیباتر، شادتر یا قوی‌تربودن، و ما توانایی‌مان را برای آنکه خودِ واقعی‌مان باشیم از دست داده‌ایم. گم کرده‌ایم که آزادانه زندگی را نفس بکشیم و مسیر و راه خودمان را انتخاب کنیم، به‌جایِ آنکه انتظارها و توقع‌های جامعه و خانواده را به دوش بکشیم و برآورده کنیم. خب، همهٔ اینها چه به‌دنبال دارد؟ بله! قطعاً ناامیدی شدید و نرسیدن به کمال انسانی.

هرگز نباید نگران این باشی که به کجا می‌روی. نباید نگران باشی که چقدر از مسیرت باقی مانده است. به‌این‌ترتیب تو موانع و مشکلاتت را دوست خواهی داشت، به‌جایِ اینکه از آنها فرار کنی، چون این موانع هستند که کلید موفقیت و رشد تو خواهند بود. فقط هر بار یک قدم بردار. و اگر با مانعی در مسیر پیشرفتت برخورد کردی یا بر آن غلبه کن یا آن را دور بزن. به‌هرصورت به مسیرت ادامه بده. عزم و اراده به این معنی نیست که سراسیمه به‌سمتِ هدفت یورش ببری، به این معنی نیست که هر طرف دلت خواست راهت را بگیری و بروی. عزم و اراده باید با اقداماتی متمرکز و تعیین‌شده همراه باشد و بارها و بارها تکرار شود. تو با مشت به دیوار آجری ضربه نمی‌زنی چون دستت خونی و کبود می‌شود. تو از چکش و قلم استفاده می‌کنی و با روشی مشخص، ذره‌ذره دیوار را می‌کَنی تا درنهایت سوراخی در آن ایجاد کنی.

«این کتابْ سیلیِ دنیاست تا بیدار شوی و توانایی‌هایت را کشف کنی، خودت را به فنا ندهی و بهترینِ خودت در زندگی باشی.»

گاهی اظهار بی‌میلی، به همان اندازهٔ بیانِ مشتاق‌بودن می‌تواند قدرتمند و تأثیرگذار باشد.

خودت این‌طور فکر کنی: «وای خیلی سخته، اگه به‌موقع تمومش نکنم چی؟» و به تمام اتفاق‌های ناجوری هم که شایدم

«تقدیرْ افراد مشتاق را هدایت می‌کند و اشخاص بی‌میل را دنبال خود می‌کشد.»

تفاوت بین «من مصمم هستم» و «من می‌خواهم مصمم باشم»، از زمین تا آسمان است. یکی از اینها، مربوط به لحظه‌های اکنونِ زندگی‌ات است، و دیگری بیشتر از اینکه به اکنونِ تو مربوط باشد، به آینده پیوند می‌خورد. تمام این موارد تو را ملزم می‌کنند که جسورانه صحبت‌کردن را در زندگی روزمره امتحان کنی، و وقتی می‌خواهی با لحن داستان‌گونه حرف بزنی، جلوی خودت را بگیری.

زمانی برای عجله‌نکردن ایجاد کن.

دوست داری تا کجا پیشرفت کنی؟ واقعاً چه چیزی را می‌خواهی به سرانجام برسانی؟ هدفت را مشخص، و مراحل رسیدن به آن را دسته‌بندی کن. برای رسیدن به آن به چند مرحله نیاز داری؟ به چند تابلوی راهنما نیاز داری تا سفرت را برای شناسایی میزان پیشرفتت آغاز کنی؟ اگر می‌خواهی وزن کم کنی، به این فکر کن که چطور قرار است رژیم غذایی‌ات را عوض کنی، بیشتر ورزش کنی و کلاً عادت‌های سالم‌ترِ غذایی را در پیش بگیری. فعالیت‌های روزانه‌ای را بررسی کن که باید تمرین کنی. به هدفت واقعیت ببخش.

«شادیِ زندگی‌ات وابسته به کیفیت افکارت است. بنابراین بر همین اساس عمل کن و به یاد داشته باش که مغایر با فضیلت و ذات معقول به هیچ فکری نپردازی.»

کمی به اطرافت نگاه کن و تمام موقعیت‌هایی را که نقشی در زندگی‌ات ایفا می‌کنند به‌هم مرتبط کن. هروقت رژیمت را نادیده گرفتی، برای خودت یادداشت کن، پول پس‌انداز کن و عقیده‌هایت را رُک‌وپوست‌کنده بیان کن. فکر کن چند بار تا حالا از رفتن به باشگاه سر باز زده‌ای. به این فکر کن چند بار به‌جایِ رفتن به بانک و پس‌انداز پولت، به فروشگاه رفته‌ای و خرید کرده‌ای. به یکی از این موارد فکر کن و ببین که می‌توانی رنگی از «پیروزی» در آن بیابی؟ زمانی را در نظر بگیر که هیچ‌وقتی نداری، ولی زمانت را برای بحث‌کردن یا عصبانی‌شدن خرج کرده‌ای. آیا در همهٔ اینها برایت نشانه‌هایی وجود ندارد؟

اگر در تلاشی که کاری را به پایان برسانی، شاید با خودت فکر می‌کنی که تنبل یا ناتوانی. تو هر زمان که مکث یا تعلل می‌کنی، داری همین عقیده را به‌اثبات می‌رسانی. تو به خودت و دیگران اثبات می‌کنی که دقیقاً همان آدم هستی. چرا ما چنین کاری می‌کنیم؟ ما به‌دنبالِ بقا هستیم و وقتی کاری را انجام می‌دهیم باعث تغییر شرایط می‌شویم و این امنیت ما را به خطر می‌اندازد، به همین دلیل ترجیح می‌دهیم در همان شرایطی که هستیم باقی بمانیم و این برای ما خیلی آسان‌تر است. حالا آن شرایط هرچقدر بد و منفی باشد، ولی ما همچنان زنده هستیم و شرایطمان ثابت باقی خواهد ماند.

بریده‌هایی از  این کتاب

ضمیر ناخودآگاه گرایش به این دارد تا اثبات کند والدین آنها تحت شرایط خوبی بزرگشان نکرده‌اند. این برخورد به اشکال متفاوتی خود را نشان می‌دهد، برخی بدتر از بقیه هستند، برخی زیرکانه، برخی ساده، درحالی‌که بیشترشان قدرتمند هستند.

شاید تو دائماً کارت را تا آخرین لحظه به تعویق بیندازی. تو هی صبر می‌کنی، صبر می‌کنی تا جایی که دیگر زمانی برای صبرکردن نداشته باشی، سپس وقتی فشار ضرب‌الاجل را سفت و سخت روی شانه‌هایت احساس کردی، آن‌موقع پروژه را رها می‌کنی.

«من هیچ انتظاری ندارم و هر اتفاقی را می‌پذیرم.» این عبارت تأکیدی ساده، تو را از مشغله‌های ذهنی خلاص، و قدرتمندانه وارد میدان زندگی‌ات می‌کند، تو را از وسواس فکر کردن‌های مدام خلاص می‌کند و کاری می‌کند دل به زندگی بدهی. مشکلات، موانع، مخالفت‌ها و ناامیدی‌ها همگی جزئی از زندگی هر انسان هستند. شغل تو این نیست که در یک شرایط افتضاح دست‌وپا بزنی، باید بتوانی از معمولی‌بودن بیرون بیایی، و بهترینِ خودت شوی

تو درقبالِ یک سری مشکلات و مسائل که درحال‌حاضر وجود خارجی ندارند، حساس و زودرنج می‌شوی، و شروع می‌کنی به غرزدن، انتقادکردن، عصبانی‌شدن، و همچنین رنج‌کشیدن از جزئی‌ترین مسائل. در گذر زمان، این موضوع را ثابت می‌کنی و ارتباط برقرارکردن به نتیجهٔ واضح، نهایی و طبیعی خود می‌رسد. چه می‌شود اگر این همان چیزی باشد که برایش بی‌تاب شده‌ای تا در آن به پیروزی برسی؟

«بر شانست لعنت نفرست. دیگران را سرزنش نکن. شرایط تقصیری ندارند.»

اگر گاهی دربارهٔ اینکه زندگی چقدر «غیرمنصفانه» است حرف می‌زنی، طبق همین دیدگاه هم، رفتار خواهی کرد یا همان‌طور که پژوهش‌ها نشان داده‌اند، حتی در مکان و زمانی‌که همه‌چیز برایت خوب پیش برود هم، تلاش کمتری در انجام کارهایت می‌کنی، چون برای خودت حکم صادر کرده‌ای که به نتیجه نخواهی رسید. دیدگاه نامنصفانه، به‌سرعت تبدیل به واقعیت ذهنی‌ات خواهد شد.

افکار بامعنا بدون برنامهٔ قبلی بروز نمی‌کنند.

مطلب مشابه: جملاتی از کتاب چهار اثر فلورانس اسکاول شین با متن های زیبا

بریده‌هایی از  این کتاب

اگر گاهی دربارهٔ اینکه زندگی چقدر «غیرمنصفانه» است حرف می‌زنی، طبق همین دیدگاه هم، رفتار خواهی کرد یا همان‌طور که پژوهش‌ها نشان داده‌اند، حتی در مکان و زمانی‌که همه‌چیز برایت خوب پیش برود هم، تلاش کمتری در انجام کارهایت می‌کنی، چون برای خودت حکم صادر کرده‌ای که به نتیجه نخواهی رسید.

گاهی یکی از دلایلی که نمی‌توانی راه‌حلی برای مشکلت بیابی این است که خیلی به مشکل نزدیک هستی. کمی دورتر بایست، بیشتر دور شو و تصویر و دورنمای بزرگ‌تری را نظاره کن. روانشناسان به این روش «ساختاربندی شناختی مجدد» می‌گویند؛ تغییر روشی که مشکلاتت خودشان را در زندگی‌ات ظاهر می‌کنند.

برای هر مشکل عملاً وقت بگذار و با داشتن راه‌حلی در ذهنت برایش تلاش کن. به‌یاد داشته باش، هرچیزی قابلِ‌حل است، هرچیزی! و اگر نتوانی راه‌حل را بیابی، به این معنی‌ست که هنوز آن اندازه که باید، برایش تلاش نکرده‌ای.

اگر همهٔ افراد دوروبَرت با مشکلات خود درگیرند که حتی خیلی وخیم‌تر از مشکلات تو هم هستند، پس یقیناً تو هم می‌توانی.

اگر درحالِ خواندن این مطالب هستی، فرصت‌های زندگی‌ات به سختی بچه‌های محروم سومالی یا ستمدیدگان هندوستان نیست. شانس‌ها مشکلات تو هستند که در مقایسه با مردمی که چهارصدوهفتاد سال قبل از میلاد مسیح در زمان سقراط زندگی می‌کردند، اصلاً به چشم نمی‌آیند، یعنی قبل از اینکه پزشکی پیشرفته یا الکتریسیته یا اتومبیل‌ها یا قوانین حفظ امنیت عمومی وجود خارجی داشته باشند. حتی نیازی نیست که به آن طرف دنیا یا حتی به گذشته سفر کنی تا این مقایسه را انجام دهی. کافی‌ست به آن طرف شهری که ساکنی بروی یا حتی پیرامون خودت، در اداره یا بین همسایه‌های خود کمی جستجو کنی، قطعاً مردم زیادی را خواهی یافت که مشکلاتی بسیار بغرنج‌تر از تو دارند. ما فقط ظاهر زندگی دیگران را بزرگ می‌کنیم، درحالی‌که دائماً باطن زندگی خودمان را به‌یاد می‌آوریم.

در برخورد با این موضوع، ما باید نگاهمان را به مشکلات و جهان تغییر دهیم و نگاهی نو، مثبت‌گرا و نگرشی ریشه‌ای اقتباس کنیم. به همین دلیل جملهٔ بعدی من این است: «من از پَسَش برمی‌آیم.» مشکلات را در تناسب با عوامل دیگر بسنج «اگر تمام بدبختی‌های بشر را در یک‌جا جمع کنید که از آنجا هرکسی باید قسمتی مساوی بردارد، اغلبشان از برداشتن سهم خود و به‌دنبالِ زندگی خود رفتن، خشنود و راضی خواهند بود.» سقراط

من از پَسَش برمی‌آیم «هرکسی مشکلات خودش را دارد، و زندگی همیشه آن‌طور که می‌خواهیم نیست و نخواهد بود.»

تأثیر نوع حرف‌زدن ما، فقط مختص به همان لحظه نیست، بلکه می‌تواند در ناخودآگاه ما رسوخ کند و کاملاً نهادینه شود، و افکار، اندیشه و رفتار ما را در بلندمدت تغییر دهد.

هرچه بیشتر دربارهٔ سختی و مشقت چیزی با خودت حرف بزنی، برایت سخت‌تر به‌نظر خواهد رسید.

«اگر احساساتْ متأثر از تفکر باشد، پس می‌توان با کنترل دقیقِ افکار دیگران، یا با تغییر خودگویی‌های ذهنی که خالق احساسات هستند، احساسات افراد را تحتِ تسلط درآورد.»

بریده‌هایی از  این کتاب

طرزِ بیانی که برای تعریف و تفسیر شرایط خودت به‌کار می‌بری، دقیقاً نشان می‌دهد که چگونه به آنها می‌نگری، تجربه‌شان کرده‌ای و چگونه در بطن آنها حضور داری و این موضوع به‌طرز شگفت‌آوری بر نحوهٔ برخورد با زندگی و مواجهه‌ات با مشکلات بزرگ و کوچک تأثیرگذار است.

وقتی زندگی روی تلخش را به تو نشان می‌دهد، این، نه‌تنها “بدشانسی” تو نیست، بلکه با تحمل آن، “با شایستگی” به “سعادت” خواهی رسید. البته این قانون را با گذر زمان و در آینده درک خواهی کرد.»

خودت را به فنا نده کمتر فکر کن و دل به زندگی بده

اگر فقط یک بار حسادت، حرص و آرزو را با اشتیاق به تغییر زندگی‌ات به‌سمتِ بهتر شدن، جایگزین کنی، پیرامونت شکل بهتری خواهد گرفت.

هیچ‌یک از مواردی که به تو نشان دادم در زندگی‌ات تفاوت ایجاد نخواهند کرد مگر اینکه تو براساس آنها عمل کنی. تو باید تفاوت ایجاد کنی. باید این اتفاق را رقم بزنی. باید با تمام وجود، بزرگی و عظمت را بخواهی. من نمی‌توانم این کار را برایت انجام دهم؛ نه مادرت نه همسرت نه همسایه‌ات نمی‌تواند کاری برایت انجام دهد. اعتمادبه‌نفس تو را نجات نخواهد داد، آینده به‌طور ناگهانی و خودبه‌خود بهتر نخواهد شد، نگرانی‌هایت به‌یک‌باره رفع نخواهند شد، و شرایط جدیدت فوراً تو را جسور و قابلِ‌تحسین نمی‌کند. فقط خودت می‌توانی ثابت کنی که چه استعدادهایی داری.

پرخوری، روی مبل لم‌دادن و تعلل را کنار بگذار. آنها را با رفتن به کلاس رقص، باشگاه‌های کتاب‌خوانی، به‌اندازه غذاخوردن، دوچرخه‌سواری و حرف‌زدن دربارهٔ خودت… هرچیز دیگری جایگزین کن! به حمایت نیاز داری؟ برای خودت یک مربی و راهنمای خوب پیدا کن، بهترین کسی که می‌تواند به تو کمک کند.

دربارهٔ چیزهایی که می‌خواهی به‌دست آوری خوب ارزیابی کن که به چه نتیجه‌ای می‌خواهی برسی؟ برای به‌دست آوردنش چه باید بکنی؟ قدم بعدی‌ات را مشخص کن و خودت را لحظه‌به‌لحظه درقبالِ این قدم‌ها مسئول بدان. این دو قدم، توقف و شروع، به‌طور طبیعی به‌هم مرتبط هستند. چون از لحاظ روانشناختی، ترک هرچیزی به‌یک‌باره بسیار سخت و جانکاه است. مخصوصاً وقتی عادتی معتادگونه باشد که از لحاظ شیمیایی ذهنمان را تحت تأثیر قرار دهد، مثل غذا، رابطهٔ عاشقانه یا مواد مخدر یا حتی بازی‌های ویدئویی. ترک‌کردن عادت‌های بد کمکی نمی‌کند، مگر اینکه آن را با چیز دیگری جایگزین کنی، چیزی که واقعاً به نفع تو باشد و نمونه‌ای از همان زندگی جدیدی باشد که می‌خواهی داشته باشی.

خودگویی‌های درونیِ جسورانه زمانی صورت می‌گیرند که تو به انجام آن عمل در همان زمان ادعا داشته باشی، دقیقاً همان لحظه، و همان‌جا؛ با لحنِ «من …. هستم»، یا «من …. اعتقاد دارم»، یا «من …. می‌پذیرم» یا «من …. ادعا دارم»، تمام اینها قدرتمند هستند و خیلی بهتر از الگوهای داستان‌گونه مانند «من می‌خواهم ….» یا «من قصد دارم ….» جواب می‌دهند.

یکی از دلایلِ پشتِ گوش‌انداختن فهرست کارهایی که برای سال جدید تنظیم کرده‌ایم، این است که معمولاً از زبان آینده برای آن استفاده می‌کنیم، مثلاً می‌گوییم: بعداً. حتی دربارهٔ کارهایی که قرار به ترک آنها می‌گذاریم هم همین‌گونه است.

بریده‌هایی از  این کتاب

وقتی ما برای آیندهٔ خود آرزویی داریم، ناخودآگاهانه تأیید می‌کنیم که اکنون آن را نداریم، و یا آن‌گونه نیستیم (یعنی قرار است در آینده آن‌گونه باشیم).

خودگویی‌هایت را از حالتی داستان‌گونه (یعنی وقتی دربارهٔ خودت، دیگران، و زندگی حرف می‌زنی، گفتگوهایی پیرامون عقاید و قضاوت‌های روزانه) به‌حالتی جسورانه تغییر بده تا تمام «وزوز» های همیشگی ذهنت را نادیده بگیری، و همهٔ قدرت و انرژی‌ات را برای همین حالا و همین‌جا به‌کار ببری.

واقعیتی را خلق کن که می‌خواهی با آغاز فرایند نوعی گفتگو (چه با خود، و چه با دیگران) با آن زندگی کنی، و این موضوع عملاً آن واقعیت را شکل می‌دهد.

مطلب مشابه: جملاتی از کتاب اثر مرکب دارن هاردی؛ جملات برای موفقیت و رشد شخصیتی

بریده‌هایی از  این کتاب

به‌یاد داشته باش، اصلاً مهم نیست که شرایط زندگی‌ات تاچه‌حد بغرنج، چالش‌برانگیز، و اضطراری‌ست؛ اینکه چطور با این شرایط برخورد کنی، بزرگ‌ترین اختیار و قدرت را در چگونگی تغییر آنها به تو خواهد داد. دوباره تأکید می‌کنم که پاسخ را جایی در درونت جستجو کن، نه خارج از آن.

دقیقاً مشابه با عادت‌ها که با تکرار یک عمل ایجاد، و تبدیل به «رفتاری خودکار» می‌شوند، ما می‌توانیم در زمان‌های مختلف با استفاده از زبانی قوی و جسورانه، تغییراتی پایدار و مداوم در زندگی‌مان ایجاد کنیم. این تغییرات، خیلی بیشتر و عمیق‌تر از داشتن افکار شاد است

بیشتر اوقات، افراد وقت خود را برای رسیدنِ سواره‌نظام صرف می‌کنند، درحالی‌که نمی‌دانند خودشان همان سواره‌نظام‌اند. زندگیِ تو منتظرت است تا سرانجام، خودت را نشان دهی.

«حس درد را نادیده بگیر، خودش ناپدید می‌شود.»

«وقتی زندگی روی تلخش را به تو نشان می‌دهد، این، نه‌تنها “بدشانسی” تو نیست، بلکه با تحمل آن، “با شایستگی” به “سعادت” خواهی رسید. البته این قانون را با گذر زمان و در آینده درک خواهی کرد.»

ممکن است تو یکی از بهترین شروع‌کننده‌ها باشی، ولی به همان خوبی کاری را به پایان نرسانی. در انتهای همهٔ این مسیرها، تو با این حقیقتِ محض روبه‌رو می‌شوی که باید به همان اندازه هم برای حفظ موقعیتی که خلق کردی، مشتاق باشی.

با توجه به شرایطی که داریم، بعضی از ما با گفتن «من مشتاقم» بیشتر انرژی می‌گیریم، درحالی‌که بیانِ جملهٔ «من بی‌میلم» نیز به دیگران قدرت و عزم بیشتری می‌دهد. تو باید با توجه به موقعیتی که در آن هستی، بدانی کدام‌یک می‌تواند انگیزهٔ بیشتری به تو بدهد یا بهتر بگویم، خون به رگ‌هایت تزریق کند.

بی‌میلیْ عزم و تصمیم را شعله‌ور می‌کند. بی‌میلیْ دسترسی به نگرشی قاطع و فوری به شرایطی را فراهم می‌کند که در آن هستی. بی‌میلیْ خط قرمزی می‌کشد که دیگر میلی نداری از آن رد شوی. همین بی‌میلی به ادامه‌دادنِ شرایط سادهٔ موجود، با احساساتی ارضانشده و آرزوهایی محقق‌نشده است که تو را ملزم به تلاش برای تغییر خواهد کرد. فقط وقتی برای تحملِ دری‌وری‌ها بی‌میل باشی، روی پایت می‌ایستی و شروع به حرکت می‌کنی. در این مواقع هیچ انگیزه‌ای برای تغییر، قوی‌تر از حسِ بی‌میلی برای تحمل این شرایط نیست.

اصلاً مهم نیست در زندگی با چه چیزهایی مواجه شده‌ای و چه موانعی بر سر راهت قرار دارد، اگر راغب هستی که آن اشتیاق مثال‌زدنی را در خودت خلق کنی، یگانه راه تلاش‌کردن، قدم‌برداشتن، درآویختن با موانع، و سرانجام، پیشرفت و حرکت روبه‌جلوست تا به همان زندگی که آرزویش را داری برسی.

«با اشتیاق‌داشتن، هیچ مشکلی دیگر بزرگ نیست.»

بریده‌هایی از  این کتاب

به‌جایِ اینکه این رفتار را نقطه‌ضعف خود بدانیم، بهتر است حسی از همان اشتیاقی را که اکنون هیچ اثری از آن نیست در درون خود ایجاد کنیم، جرقه‌ای از توانایی؛ البته اگر مایل هستی! چرا که تو خالق اصلیِ صداقت، سعهٔ صدر و توانایی هستی.

ما اغلب خودمان را افرادی تعلل‌خواه، تنبل یا بی‌انگیزه می‌بینیم. بنابراین در واقعیت هم بی‌اشتیاق هستیم. انجام خیلی کارها را کنار می‌گذاریم یا نادیده می‌گیریم چون به خودمان می‌گوییم اصلاً نمی‌خواهیم انجامش دهیم یا از پَسَش برنمی‌آییم.

یا تو سرنوشتت را کنترل می‌کنی یا سرنوشتت تو را کنترل می‌کند. زندگی برای تعلل‌ها و تعویق‌های تو متوقف نمی‌شود. حتی به‌خاطرِ پریشانی‌ها و ترس‌های تو هم مکث نمی‌کند. زندگی دقیقاً در کنار تو جریان دارد. چه تو نقش فعالی داشته باشی، چه نداشته باشی، نمایش ادامه دارد.

«تقدیرْ افراد مشتاق را هدایت می‌کند و اشخاص بی‌میل را دنبال خود می‌کشد.»

بریده‌هایی از  این کتاب

می‌شنوم که می‌گویی: «من مشتاقم اما…». باور کن هر بار که «اما» را به آخر جمله‌ات اضافه می‌کنی، خودت را قربانی خواهی کرد.

«حقیقتش این است که تو، هرجوری که زندگی می‌کنی، برنده‌ای.»

از خودت بارها و بارها بپرس: «آیا مشتاقم؟» نخستین چیزی که وقتی صبح بیدار می‌شوی تا آخرین چیزی که شب هنگام خواب، یا در زمان رانندگی یا هنگام دوش‌گرفتن می‌شنوی باید این سؤال باشد: «آیا مشتاقم؟» بپرس، بپرس و بپرس تا طنین «بله» را به‌وضوح در ضمیرت بشنوی. من بی‌نهایت مشتاقم.

وقتی موانع زندگی‌ات را با برچسب «اشتیاق» و «بی‌میلی» علامت‌گذاری کنی، به‌جایِ آنکه خودت را با افکار و عقاید منفی خفه کنی و شرایطتت را دستِ‌کم بگیری، می‌توانی از موانع خودخواسته که واقعاً تو را از پیشرفت باز می‌دارند، به‌خوبی عبور کنی.

به‌جایِ اینکه افسوس داشته‌های دیگران را بخوری، بهتر است روی چیزهایی تمرکز کنی که برای خودت و زندگی‌ات مهم و ارزشمند است. حتماً متوجه خواهی شد که اگر فقط یک بار حسادت، حرص و آرزو را با اشتیاق به تغییر زندگی‌ات به‌سمتِ بهتر شدن، جایگزین کنی، پیرامونت شکل بهتری خواهد گرفت.

وقتی با این دید به دنیا نگاه کنی که مشتاقی چه چیزی را دنبال کنی و چه چیزی را نه، به‌جای آنکه به این فکر کنی که چه چیزی می‌خواهی و چه چیزی را نمی‌خواهی، مسائل برایت شفاف‌تر به‌نظر خواهند رسید.

این تکلیفت نیست که مهم است، بلکه زندگی که بعد از آن خواهی داشت، چیزی‌ست که باید به آن فکر کنی و اهمیت بدهی. وقتی شفاف و صادق هستی، بدون اینکه هیچ خرابه‌ای پشتِ‌سرت باقی گذاشته باشی، هیچ دروغی، هیچ دریغی، یا هیچ حقیقت نصفه‌ونیمه‌ای، آنگاه پرمعناترین‌ترین و سرزنده‌ترینِ خودت خواهی بود.

با خودِ واقعی‌ات روبه‌رو شو. کافی‌ست یک بار طرز فکرِ «من خیلی بی‌میلم» را انتخاب کنی، دیگر پس از آن هروقت که چیزی را می‌بینی که دلت می‌خواهد، احساس گناه، غیظ یا افسوس نخواهی داشت. در نقطه‌ای قرار خواهی گرفت که با خود واقعی‌ات پیوند می‌خوری و با زندگی‌ات کوک می‌شوی، و اگر از صمیم قلب بخواهی این خواسته‌ها را در آینده دنبال کنی، جایگاهِ خود را در آن واقعیت خواهی یافت و مسیرت را برای به نتیجه رساندنش ترسیم خواهی کرد.

«مرد عاقل برای چیزهایی که ندارد، عزا نمی‌گیرد، بلکه برای داشته‌هایش خشنود است.»

تصمیم‌گیری برای آنکه در همان نقطه‌ای که هستی بمانی به‌اندازهٔ تصمیم‌گرفتن برای عزیمت و حرکت، مقتدرانه است. چرا؟ چون گاهی‌اوقات تشخیص ماندن در جایی که خوشحال نیستی، عزم و انگیزهٔ لازم را برای پذیرشِ تغییر همیشگی و واقعی فراهم می‌کند. این اتفاق باید بدون سرزنش‌کردن خود و بی‌آنکه قربانیِ مشکلات شخصیتی شوی، صورت گیرد.

بریده‌هایی از  این کتاب

تو برای تغییرِ ریشه‌ای زندگی‌ات، بی‌میلی و فشار آن را همیشه حس خواهی کرد، یعنی همین زندگی‌ای که به آن خو گرفته‌ای. منظورم این است که یا باید همین که هستی باشی، یا باید تا حالا تغییر کرده باشی!

«ما با انجام اعمال منصفانه، فردی منصف؛ با اعمال عاقلانه، فردی عاقل و با اعمال شجاعانه، فردی شجاع می‌شویم.»

«فکرت را عوض کن تا زندگی‌ات را عوض کنی.»

«من انتظاری ندارم و همه‌چیز را می‌پذیرم.» این آخرین جملهٔ کلیدی توست.

وقتی برای به‌دست آوردنِ اطمینان از تردید فرار می‌کنیم درواقع چیزی را که در زندگی تضمین شده، به‌خاطر چیزی که جز خیال نیست از دست می‌دهیم.

لحظه‌ای به کارهای سختِ روزانه‌ات که از آنها وحشت داری فکر کن؛ فقط به این دلیل می‌ترسی که از آنها در ذهنت یک غول ساخته‌ای. ما گاهی از کارهای خیلی ساده اجتناب می‌کنیم، مثل تا کردن لباس‌ها و خالی‌کردن ماشین ظرف‌شویی؛ درحالی‌که هیچ زمانی از ما نمی‌گیرند. خیلی موضوعات ناچیز را به‌بهانهٔ بی‌فایده‌بودن، نادیده می‌گیریم و سراغ سنگ‌های بزرگ‌تری می‌رویم که نشانهٔ نزدن هستند، ولی درنهایت باز از زندگی خسته و رنجور می‌شویم.

هرچه بیشتر دربارهٔ سختی و مشقت چیزی با خودت حرف بزنی، برایت سخت‌تر به‌نظر خواهد رسید.

ما حتی متوجه این قضیه نیستیم که با پس‌ماندهٔ درگیری‌های فکری‌مان که حتی از ملایم‌ترین خودگویی‌های منفی ایجاد می‌شوند، چه بلایی سرِ خودمان می‌آوریم.

افکار ما هم‌بستر احساساتمان است.

بریده‌هایی از  این کتاب

«اگر احساساتْ متأثر از تفکر باشد، پس می‌توان با کنترل دقیقِ افکار دیگران، یا با تغییر خودگویی‌های ذهنی که خالق احساسات هستند، احساسات افراد را تحتِ تسلط درآورد.»

طرزِ بیانی که برای تعریف و تفسیر شرایط خودت به‌کار می‌بری، دقیقاً نشان می‌دهد که چگونه به آنها می‌نگری، تجربه‌شان کرده‌ای و چگونه در بطن آنها حضور داری و این موضوع به‌طرز شگفت‌آوری بر نحوهٔ برخورد با زندگی و مواجهه‌ات با مشکلات بزرگ و کوچک تأثیرگذار است.

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو