جملات درباره استانبول؛ شعر و متن های عاشقانه درباره شهر زیبای استانبول

جملات درباره استانبول؛ شعر و متن های عاشقانه درباره شهر زیبای استانبول


منبع: روزانه

2

1402/8/16

10:09


استانبول یکی از شهرهای زیبای ترکیه است که ایرانی‌ها نیز بسیار به آنجا سفر می‌کنند. این شهر تور گردشگری بسیار جذابی دارد که هر ساله میلیون‌ها توریست را جذب خود می‌کند. ما امروز در مجله اینترنتی روزانه، بهترین جملات و کپشن‌ها را با موضوع استانبول گردآوری کرده‌ایم که امیدواریم از خواندن آن‌ها نهایت لذت را […]

استانبول یکی از شهرهای زیبای ترکیه است که ایرانی‌ها نیز بسیار به آنجا سفر می‌کنند. این شهر تور گردشگری بسیار جذابی دارد که هر ساله میلیون‌ها توریست را جذب خود می‌کند. ما امروز در مجله اینترنتی روزانه، بهترین جملات و کپشن‌ها را با موضوع استانبول گردآوری کرده‌ایم که امیدواریم از خواندن آن‌ها نهایت لذت را ببرید.

جملات درباره استانبول

توضیحات بیشتر درباره استانبول

استانبول شهری است که هرگز در مسحور کردن و مجذوب کردن آن کوتاهی نمی‌کند. از زیبایی خیره کننده بناهای تاریخی آن مانند ایاصوفیه و مسجد آبی گرفته تا بازارهای شلوغ بازار بزرگ و زندگی خیابانی پر جنب و جوش در امتداد بسفر، هر لحظه در استانبول. پر از شگفتی است. همانطور که ماجراجویی استانبول خود را به یاد می‌آورید، اجازه دهید این نقل قول ها و شرح ها شما را به مناظر خیره کننده، طعم های وسوسه انگیز و مهمان نوازی گرمی که این شهر شگفت انگیز را تعریف می‌کند، برگرداند. سفر استانبول خود را با جهان به اشتراک بگذارید و الهام بخش دیگران باشید. برای کشف جادوی این مقصد واقعاً خارق‌العاده، استانبول در انتظار است، آماده است تا اثری پاک نشدنی در قلب و روح شما به جای بگذارد.

کپشن‌های اینستاگرامی درباره شهر استانبول

تو و یک دامن پرگل،

من و جادوی استانبول،

تو و کشتی از شب پر،

من و فیروزه ی “بسفر”،

تو و نیمه شب و خورشید،

من و بیداری و تردید،

تو و روز و شکار ماه،

من و یک سایه ی کوتاه،

تو و نقش “آیا سوفیا”،

من و تاریخ یک رویا،

تو و یک ردپا در گل،

من و دلتنگی ساحل،

تو و بازار رنگارنگ،

من و سرباز و ترس و جنگ،

تو و ساز و گل و مترو،

من و یک موزه پر از تو،

تو و شیرینی و لبخند،

من و قهوه، بدون قند،

تو و شنبه شب زیبا،

من و “تاکسیم“، تک و تنها،

تو و پاسپورت و اشک و مهر،

من و شیشه، سکوت ظهر،

تو و یک بوسه ی قرمز،

من و شهر و خداحافظ!

 عده‌ای دیگر از انسان‌ها

انسان‌های دیگری را یادآور می‌شوند

آن‌ها که به یاد آورده‌اند: غمگین‌اند

آن‌ها که یادآور شده‌اند، بی‌خبر.

آن‌هایی هم که در یاد آمده‌‌اند

به احتمال زیاد در شهری دور

هیچ‌چیز را به یاد نمی‌آورند.

یاشار کمال

یک شهر باش

مثال استانبول

و بگو

تا روزی که گلویم خشک شود

تو را دوست خواهم داشت

الیف شافاک

مطلب مشابه: دیدنی های استانبول و بهترین مکان های تفریحی و گردشگری همراه با عکس

ای بچه ها خبر خبر حسنی داره می ره سفر

بازم بگو کجا بره کدوم وره دنیا بره

حسنی برو ترکیه زبونشون ترکیِ

مردوم اون مسلمان دریاچه ی اون جا، وان

دو رود دجله، فرات بیا بگم من برات

مرکز اون آنکارا حتما برو اون ورا

کشوری کوهستانی حتما خودت می دانی

رود دیگر اونجا قزل ایرماق زیبا

بندرهاشو یاد بگیر آدنا هست و اَزمیر

استانبول قشنگش مثل شهر فرنگش

بندر آنتالیا هستش کنار دریا

دریاهاشو نام ببر بعدش برو به سفر

سیاه، مدیترانه ،اژه مرمره بی کرانه

دامپروری زیاده کشاورزی چه ساده

پنبه، انگور و توتون مرکبات و زیتون

کپشن‌های اینستاگرامی درباره شهر استانبول

چهارمین کشور هستم

روشن و تیره هستم

یک چندتایی رود دارم

فرات و دجله دارم

یکی هم قزل ایرماق

از اون تشکیل میشه باغ

مرکز من آنکارا

مردمش هستند دارا

دور و برم هست دریا

مرمره و اژه و سیاه

دارای دو دریاچم

دوست دارید براتون بگم

یکی توز گل و یکی وان

میوه دارم فراوان

یک شهر دارم استانبول

که پر شده توش از گل

مردم من مسلمان

که هستند ترکی زبان

همکاری دارم با ایران

یک کشور با ایمان

استانبول،

شهری که هم تو هستی

هم من

ولی ما نیستیم

جنال ثریا

در لابلای داستانی از گل های شب

به بهای خستگی اسب ها

انگار ، کسی به نام او بود

که دهانی زیبا داشت

پس از ساعت ها عشق بازی

پشت تلفن

می‌رفت و صدایش را می‌شست

مطلب پیشنهادی: معرفی مساجد ترکیه + لیست مساجد معروف و تاریخی ترکیه برای گردشگران

در گریبانش

دکمه‌ای بزرگ و گیسوان بلندی داشت

آن هنگام که لیوان شراب را سر می‌کشید ازدحام و وحشت غریبی میان انگشتانش بود

شعرهایی درباره استانبول

استانبول همواره منبع الهامی برای نویسندگان بزرگ بوده است تا آن‌ها نیز با قلم زیبای خود این شهر را جاودانه کنند.

 هربار که

هوای رفتن به سرم می زند

می روم

در گوشه ای

تنها می نشینم

تا این سودا

از خیالم

بگذرد

شعرهایی درباره استانبول

زیر نور ماه نشستیم

از دستانت بوسیدم تو را

برخاستیم از زمین

از لبانت بوسیدم تو را

ایستادی در چارچوب درب

از نفس هایت بوسیدم تو را

کودکانی بودند در حیاط

از کودک ات بوسیدم تو را

به خانه ام بردم به تخت خوابم

از ظرافت پاهایت بوسیدم تو را

باران هم اگر می‌شدی ، در بین هزاران قطره

تو را با جام بلورینی می‌گرفتم

می‌ترسیدم

چرا که

خاک هر آنچه را که بگیرد پس نمی‌دهد

مطلب مشابه: اشعار ازدمیر آصف با شعر کوتاه و بلند عاشقانه از این شاعر اهل ترکیه

خم شدم آرام

دم گوش قلمم

و به او گفتم

اگر یکبار دیگر اسم او را بنویسی

تو را هم می شکنم

پسرم

ستاره‌ها را به خوبی بنگر

شاید دیگر نبینیشان.

شاید دیگر

در نور ستار‌ه‌ها نتوانی آغوشت را به بی‌انتهایی افق باز کنی

پسرم

افکارت

به اندازه‌ی تاریکی‌های روشن شده با ستاره‌ها

زیبا، دهشتناک، قدرتمند و خوب است.

ستاره‌ها و افکارت

کامل‌ترین کائنات‌ند.

سرم ابری پاره پاره،

ظاهر و باطنم دریا،

من درخت گردکانی‌ام در پارک گلخانه،

جوانه جوانه، شاخه شاخه، گردویی کهنسال.

نه تو این را میدانی، نه پلیس می‌داند.

من درخت گردکانی‌ام در پارک گلخانه،

برگ‌هایم در آب، چون ماهی غوطه ور.

برگ‌هایم چون دستمال ابریشم، در اهتزاز.

برچین و اشکت را، ای شکوفه من، پاک کن.

شعرهایی درباره استانبول

تو بودی آیا؟ یا که تنهائیم بود؟

در دل تاریکی چشمان قی آلودمان را می‌گشودیم

بر زبانمان ناسزایی از شامگاه مانده

سالن‌ها، نمایشنامه‌ها، عاشقان هنر…

دغدغه هر روز من تو را به میان آدم‌ها آوردن بود

بر سینه‌ات شکوفه‌ای با بوی آمونیاک

تنهایی من؛ ای شاهدخت بدکاره من!

هر چه فرومایه‌تر باشیم بهتر!

از میخانه‌های “کوم کاپی” کامی گرفتیم

پیش رویمان “آلتین باش”، “آلتین زینجیر”، خوراک لوبیا

و افسران و تیم‌های گشت و میر غضب‌ها در پی‌مان

سحرگاهان تن لشم را در کوی و برزن می‌یافتند

چه گرم است دستان رفتگران!

با دست رفتگران تو را نوازش می‌کردم

تنهایی من؛ ای گیسو جاروی من!

هر چه کثیف و بدبوتر باشیم بهتر!

متن و جملات درباره استانبول زیبا

اسیرمان کردند

به زندان‌مان افکندند

من میان حصارها

تو بیرون‌ آن

بی‌آنکه کاری از دستم برآید

تنها کار این است که انسان

دانسته یا ندانسته

زندان را در خودش تاب بیاورد

مطلب پیشنهادی: مکان های گردشگری وان ترکیه برای توریست ها (جاهای دیدنی و معروف وان)

بر درختانِ چناراش تاب خوردم ،

در زندان‌هایش خوابیدم

هیچ چیز نمی‌تواند احساسِ فلاکت و نکبت مرا بکاهد

جز ترانه‌ها و توتونِ مملکت‌ام

میهنم :

شیخ بدرالدین ،سینان،یونس امره و ذکریا،

گنبدهای سُربی و دودکش کارخانه‌هایش ،

جایی که من خویشتنِ خود را

حتا از خود پنهان می‌ساختم.

خنده‌ی مردم ، زیرِ سبیل‌های آویخته ،

دست آوردِ خلق ماست .

شعرهایی درباره استانبول

کپشن‌های کوتاه درباره استانبول

استانبول، جایی که شرق با غرب روبرو می شود و گذشته با حال می رقصد

در خیابان های مسحورکننده استانبول، هر قدم سفری در تاریخ است

در آغوش استانبول، روحم را در حال اوج گرفتن و رویاهایم در حال پرواز می بینم

استانبول، جایی که پژواک تمدن های باستانی در هر گوشه ای طنین انداز است

جادوی استانبول نه تنها در نقاط دیدنی آن بلکه در صمیمیت مردم آن نهفته است

“استانبول، جایی که گذشته و حال در هم می آمیزند تا ملیله ای از افسون ایجاد کنند.”

اجازه دهید رنگ های پر جنب و جوش استانبول و الگوهای پیچیده اشتیاق سرگردانی شما را روشن کند.

“در قلب استانبول، من گنجینه ای از لحظات مسحور کننده را کشف می کنم که منتظر در آغوش گرفتن هستند.”

مطلب پیشنهادی: مکان های دیدنی کوش آداسی (شهر و جزیره معروف ترکیه برای گردشگری)

“با کاوش در بازارهای شلوغ و کوچه های پنهان استانبول، رازهای جذاب شهر را کشف می کنم.”

کپشن‌های کوتاه درباره استانبول

استانبول در میان مناره ها و گنبدها حکایت های امپراتوری ها را زمزمه می کند و رویاهای آینده را زمزمه می کند.

جواهرات طبیعی پنهان استانبول را کشف کنید، جایی که مناظر خیره کننده و زیبایی آرام در انتظار کاوش شما هستند.”

در استانبول، طبیعت زیبایی الهام‌بخش خود را از پارک‌های سرسبز و جنگل‌های باشکوه گرفته تا سواحل آرام بسفر نشان می‌دهد.

اجازه دهید شگفتی های طبیعی استانبول حواس شما را مجذوب کند و هماهنگی قابل توجه بین زندگی شهری و مادر طبیعت را به شما یادآوری کند.

“در استانبول، زیبایی طبیعت مانند یک شاهکار آشکار می شود و توانایی شهر را در آمیختن خلقت انسان با شگفتی های جهان طبیعی به نمایش می گذارد.

در آغوش آرام مناظر طبیعی استانبول غوطه ور شوید، جایی که زمان کند می شود و زیبایی جهان در مرکز توجه قرار می گیرد.

در استانبول، طبیعت شما را به فرار از شلوغی و شلوغی شهر دعوت می‌کند و در پارک‌ها، باغ‌ها و آب‌نماهای آرام آن آرامش پیدا می‌کند.

مطلب پیشنهادی: مکان های دیدنی آنتالیا + تصاویر جاهای دیدنی و گردشگری شهر آنتالیا در ترکیه

اجازه دهید زیبایی طبیعی استانبول روح شما را الهام بخشد و روح شما را جوان کند، همانطور که در فضاهای سبز سرسبز و مناظر خیره کننده آن کاوش می کنید.

در استانبول، طبیعت جادوی خود را می‌بافد و پناهگاهی از آرامش را در میان چشم‌انداز شهری پر جنب و جوش ارائه می‌کند.»

ترکیبی هماهنگ از شگفتی های معماری و شگفتی های طبیعی را در استانبول تجربه کنید، جایی که زیبایی شهر فراتر از خلقت انسان است

در استانبول، زیبایی طبیعت یادآور ارتباط عمیق شهر با زمین است و شما را به پذیرایی از آرامش و لطف آن دعوت می کند.

“استانبول: جایی که رویاها و واقعیت در هم آمیخته می شوند تا لحظاتی فراموش نشدنی را خلق کنند.”

کپشن‌های کوتاه درباره استانبول

در آغوش استانبول تکه‌ای از قلبم را پیدا کردم که برای همیشه متعلق به شهر خواهد بود.»

“استانبول، جایی که پژواک تاریخ با شور و نشاط زندگی مدرن در می آمیزد.

هر قدم در استانبول سفری در زمان است که لایه‌های داستان گیرا را آشکار می‌کند.»

در استانبول، حتی معمولی‌ها نیز خارق‌العاده می‌شوند و امور پیش پا افتاده به جادو تبدیل می‌شوند.»

استانبول قلبم را تسخیر کرد و روحم را با رنگ های پر جنب و جوشش رنگ آمیزی کرد.

“در استانبول آموختم که زیبایی واقعی یک شهر در قلب مردم آن نهفته است.”

“استانبول، شهری که داستان های عشق، پایداری و پیروزی روح انسان را زمزمه می کند.”

“در استانبول، هنر از دست دادن خودم و یافتن چیزی بزرگتر در ازای آن را کشف کردم.

مثل بندرگاهی در استانبول میان آسیا و اروپا میان تابستان نشسته است *شهریور* عاشقم می کند…

چمدانم سنگين بود، «كتاب» به قولِ «گراهام گرين» كتاب سنگين است، مثلِ آجر توی فرودگاهِ استانبول آقاهه نگاهم كرد چهار كيلو اضافه‌بار داری گفتم: كتابه، ميشه بذارين بِرَم؟ گفت: همين جورياس كه هی هواپيماها سقوط ميكنن! گفتم: چقدر اضافه‌بار بايد بِدَم؟ گفت: شصت دلار گفتم: اگه شصت دلار بِدَم ديگه سقوط نميكنن؟… مثلِ بُز نگاهم كرد!

کپشن‌های کوتاه درباره استانبول

شعرهای ناظم حکمت درباره استانبول

ناظم حکمت یکی از شاعران بزرگ ترکی اهل استانبول است که در شعرهای زیبای خود این شهر را مورد خطاب قرار می‌دهد

چشم هایت، چه در زندان…

چه در مریض خانه…

به دیدارم بیا…

چشم هایت، سرشار از آفتاب اند…

آن سان که کشتزارانِ آنتالیا،

در صبحگاهانِ اواخرِ ماه می…

چشم هایت، در برابرم بارها باریدند…

خالی شدند…

چون چشم هایِ درشتِ آن کودکِ شش ماهه…

اما یک روز هم، بی آفتاب نماندند…

چشم هایت، بلوط زارانِ بورسا هستد…

در خزان، برگ هایِ درختانند…

بعد از بارانِ تابستان…

و در هر فصل و هر ساعت، استانبول اند…

روزی خواهد رسید، محبوبم…

روزی فرا خواهد رسید که انسان ها،

با چشم هایت یک‌دیگر را، خواهند نگریست…

با چشم های تو، خواهند نگریست…

“ناظم_حکمت”

تو را دوست دارم چون نان و نمک

چون لبان گر گرفته از تب

که نیمه‌شبان در التهاب قطره‌ای آب

بر شیر آبی بچسبد

تو را دوست دارم

چون لحظه‌ی شوق، شبهه، انتظار و نگرانی

در گشودن بسته‌ی بزرگی

که نمی‌دانی در آن چیست

تو را دوست دارم

چون سفر نخستین با هواپیما

بر فراز اقیانوس

چون غوغای درونم

لرزش دل و دستم

در آستانه‌ی دیداری در استانبول

تو را دوست دارم چون گفتن‌ِ «شکر خدا زنده‌ام»

#ناظم_حکمت

شهیدی بر خاک خفته است

جوانی نوزده ساله

روزها زیر نور خورشید

و شب‌ها زیر ستارگان

در میدان بایزید استانبول

شهیدی بر خاک خفته است

در یک دستش کتاب درس

و در دست دیگر رویای او…

که آغاز نشده پایان گرفته است

در بهار هزار و نهصد و شصت

در میدان بایزید استانبول

شهیدی بر خاک خفته است

او را گلوله زدند

زخم گلوله

بر پیشانیش

همچون میخک سرخی شکفته است

در میدان بایزید استانبول

شهید بر خاک خواهد خفت

خونش قطره قطره بر خاک

خواهد چکید

تا زمانی که

ملت مسلح من با سرودهای آزادی

از راه برسد

و میدان بزرگ را تسخیر کند…

“ناظم حکمت”

مطالب مشابه


نظرات


تصویری


ویدئو